لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 11 صفحه
قسمتی از متن .doc :
حافظ ومعشوقه خواهی
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت؟
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید؟
بیش از پنجصد بیت از دیوان حافظ به شوخی با معشوق مربوط است، و در آن حسن و نکویی دلدار، بی مهری و سنگ دلیش، به کمین نشستنش برای دلبری، عاشق کشی، زود رنجی ، نازک دلی و حاضر جوابیش به شیوه ای گاه نرم و لطیف و گاه همراه با گله و شکایت و انتقاد آمیز، و در هر دو حال سراسر شوخ طبعی و بذله گویی توصیف شده است.
در این نوشتار مروری خواهیم داشت بر نمونه هایی از این توصیف ها در دیوان حافظ حسن و نکویی،معشوق حافظ زیباروییست مظهر حسن ونکویی و جمال بی مثالش آمیخته به کمال .خورشید در برابر حسنش از شرم روی به دیوار کرده سر به زیر می افکند و ماه رخسارش خورشید را سر افکنده می کند:
فروغ ماه می دیدم ز بام قصر او روشن
که رو از شرم آن خورشید در دیوار می آورد
او، که لب شیرینش نبات مصر را از رونق می اندازد ، تاج سر همه خوبان است و باید همه دلبران باجش دهند و خراجش پردازند :
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
دو چشم شوخ تو بر هم زده ختا و حبش
به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج
دهان شهد تو برده رواج آب خضر
لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
رخساره از پرده چون بیرون می آورد، آفتاب را به زیر سایه خویش می برد و حور و پری را خجالت زده و شرمگین در حجاب فرو می کند:
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی
پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه
وز حیا حور و پری را در حجاب انداختی
هر که به زیارت کعبه کویش رود باید در قبله ابرویش نماز بگذارد:
در کعبه کوی تو هر کس که بیاید
از قبله ابروی تو در عین نماز است
حسن چهره اش بی نیاز از توصیف است و کمال حجت و برهان قاطع:
گفتم که حسن چهره او را صفت کنم
رخساره وانمود و در گفتگو ببست
و بالاخره، هر چه از زلف درازش گفته شود، گویی چیزی گفته نشده است:
این شرح بی نهایت کز زلف یار گفتند
حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد.
عاشق کشی
عاشق کشی از دیگر صفات مهم معشوق حافظ است. بی رحمی، خون خواری و خون ریزی از کمالات مسلم این نازنین نگار نرم رفتار و نازک طبع است:
ای نازنین نگار چه مذهب گرفته ای
کت خون ما حلال تر از شیر مادر است؟
آفرین و صد آفرین بر آن چشمان سیاهدل که در عاشق کشی جادو می کند و سحر می آفریند:
بر آن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق کشی سحرآفرین است
آفرین بر آن چشم مست خون خوار که خون عشاق نه به پیمانه که قدح قدح می آشامد:
نرگس مست نوازش گر مردم دارش
خون عشاق به قدح گر بخورد نوشش باد
مژگان تیغ افکنش به کرشمه ای صدها کشته زنده دل بر هم می اندازد:
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد
صد کشته دل زنده که بر یکدگر افتاد
در خم زلفش سرهای بس بی گناهان بریده افتاده و چشمان خونریزش در پناه حمایت آن بیدادگر ایمن است و به کار خون خواری گرم:
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
لب لعلش تشنه خون عاشق جانباز:
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
و چون خون می ریزد و از غم عشق خلاص می کند، باید منت پذیر غمزه خنجر اندازش بود:
خونم بریخت وز غم عشقم خلاص داد
منت پذیر غمزه خنجرگذارمت
آه از این بخت بد حافظ که نگارش با آن کام شیرین ، او را به تلخ کامی می کشد چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
و با این همه حافظ هم چنان آرزومند اوست .آرزومند او و بیدادگری هایش:
آن که خون دل ما ریخت به بیداد و برفت
کاش بازآید و خون ریزد و بیداد کند
آرزومند آن دوست که می کشد و از کشته غرامت می ستاند:
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کان طایفه از کشته ستانند غرامت
هیچکس هم، به خاطر جمال دلربایش، دلش نمی آید او را گناهکار بداند:
خونم بخور که هیچ ملک با چنین جمال
از دل نیامدش که نویسد گناه تو
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 20 صفحه
قسمتی از متن .doc :
بسم الله الرحمن الرحیم
نام : امید
نام خانوادگی : شاه میری
دانشجوی ترم اول مهندسی صنایع
نام استاد: ایوب کیانی
شرح سه غزل از
حافظ
خرقه بسوزان حافظ
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تاکجا بازدل غمزده ای سوخته بود.
رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی
جامه ای بود که برقامت او دوخته بود
جان عاشق سپند رخ خود می دانست
و آتش چهره درین کار برافروخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یارب این قلب شناسی زکه آموخته بود
در شعر بالا شاعر در مقام هنرمندی والا از موعظه ی مستقم پرهیز کرده است در ابتدای شعر به توصیف پرداخته است و شخصی را توصیف کرده است که کارش خرابکاری و شهرآشوبی است شاعر در بیت چهارم پند پیام اخلاقی خود را بیان کرده است شاعر دنیا و خوشی های دنیوی را زودگذر می داند و سفارش به درک دنیا و زودگذز بودن آن می کند و وابسته نبودن به دنیا را گوشزد می کند و همه ی دار وندار انسان را آخرت می داند و با رندی راه رهایش دنیوی و با عشق راز گشایش و رستگاری احروی را به ما می آموزد.
دل میرود زدستم صاحب دلان خدا را
دل میرود زدستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشــد که باز بینـیم دیدار آشنا را
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویــش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوســتان مرو.ت با دشمنان مدارا
هنگام تنگ دستی در عیش کوش ومستی
کین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه ی سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارســا را
حافظ به خود نپوشد این خرقه می آلود
ای شیــخ پاکدامــن معــذور دار ما را
حافظ، حافظه ی ماست و شعر او سرشار از اندیشه های عمیق حکمی و عرفانی و احساس ها و عواطف ژرف انسانی است در این سروده ی زیبا عشق و رندی، امیدواری و نشاط حیات، طنز و انتقاد، خوش باشی و اغتنام فرصت و پیام های اخلاقی موج می زند.
شرح سه غزل از
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 21 صفحه
قسمتی از متن .doc :
بسم الله الرحمن الرحیم
نام : امید
نام خانوادگی : شاه میری
دانشجوی ترم اول مهندسی صنایع
نام استاد: ایوب کیانی
شرح سه غزل از
حافظ
فهرست
عنوان صفحه
شرح سه غزل از حافظ.....................................................................1
خرقه بسوزان حافظ.........................................................................2
شرح سه غزل از سعدی..................................................................4
شعر یتیم ..........................................................................................5
نفحات صبح .....................................................................................6
منابع و مواخذ :
دیوان غزلیات حافظ
دیوان غزلیات سعدی
خرقه بسوزان حافظ
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تاکجا بازدل غمزده ای سوخته بود.
رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی
جامه ای بود که برقامت او دوخته بود
جان عاشق سپند رخ خود می دانست
و آتش چهره درین کار برافروخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یارب این قلب شناسی زکه آموخته بود
در شعر بالا شاعر در مقام هنرمندی والا از موعظه ی مستقم پرهیز کرده است در ابتدای شعر به توصیف پرداخته است و شخصی را توصیف کرده است که کارش خرابکاری و شهرآشوبی است شاعر در بیت چهارم پند پیام اخلاقی خود را بیان کرده است شاعر دنیا و خوشی های دنیوی را زودگذر می داند و سفارش به درک دنیا و زودگذز بودن آن می کند و وابسته نبودن به دنیا را گوشزد می کند و همه ی دار وندار انسان را آخرت می داند و با رندی راه رهایش دنیوی و با عشق راز گشایش و رستگاری احروی را به ما می آموزد.
دل میرود زدستم صاحب دلان خدا را
دل میرود زدستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشــد که باز بینـیم دیدار آشنا را
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 9 صفحه
قسمتی از متن .doc :
شرحی کوتاه:
حافظ، حافظهی ماست. گاه میتوان به حافظ پرداخت، و گاه نمیتوان نپرداخت! و مجموعه حاضر محصول این گرایش بی اختیار است. نه اینکه در سکر و بیخودی نوشته شده باشد، بلکه در صحو به نگارش درآمده و از سهو هم خالی نیست. در میان تحقیقات ادبی عصر جدید، شاخه حافظ شناسی، اگر خود درخت تناوری نشده باشد، نهالی ریشه دار و بار آور است. در یکی از مقالات این مجموعه، سیری در تحقیقات حافظ پژوهی کرده ایم. و «رونق بازار حافظ شناسی» به شیفته حافظ جرأت میبخشد که هر قلم اندازی (از این دست) را جمع و تدوین و طبع و نشر کند: چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم. نگارنده این سطور نظر به آنچه منتشر کرده است، نویسنده ای پراکنده کار است. ولی در میان کارهای پراکنده، تعلق خاطرش از دیرباز به حافظ پژوهی بوده است: مقام اصلی ما گوشه خرابات است خداش خیر دهاد آنکه این عمارت کرد و پس از «ذهن و زبان حافظ» و «حافظ نامه» اینک ده مقاله درباره هنر و اندیشه حافظ در این مجموعه گرد آورده است. عنوان چارده روایت از طریق مراعات نظیر ایجاب میکرد که به جای ده مقاله، چارده مقاله فراهم شود. ولی از آن سو هم امکان نداشت که فقط به خاطر مراعات نظیر، خود را به تکلف بیاندازم و به خوانندگان بیشتر تصدیع دهم. مقاله اول این مجموعه «وجوه عظمت و امتیاز حافظ»، حاصل یک گفت و گوی اخوانی با دو تن از اعزه یاران همدل و سخن شناسم کامران فسانی و مهندس حسین معصومی همدانی است. به این شرح که اندیشه اولیه آن از بحثی که این دوستان پیش کشیده اند، نشأت گرفته است و بعدها طول و تفصیل بیشتری یافته است. در این مقاله چنان که از عنوانش برمیآید کوشیده ام دلایل و وجوه عظمت فکری و هنری حافظ و امتیاز او از سایر غزل سرایان یا سخنوران بزرگ فارسی را در حد وسع و برداشت خود بیان کنم. حق این است که همه وجوه عظمت و امتیاز او را استقصا نکرده ام و همه رازها را نگشوده ام. از جمله این راز را که چگونه «قبول خاطر و لطف سخن خداداد» است؟ مقاله دوم، «چارده روایت»، بحث و فصحی است در شناخت اختلاف قراآت قرآن مجید و علم و احاطه ای که حافظ در این شعبه دشوار از علوم قرآنی داشته است. در پرتو مباحث مطروحه در این مقاله، روشن میشود که حافظ قاری یا حافظ ساده قرآن مجید نیست. مقری است. استاد قرائت شناس، یعنی دانای وجوه قراآت مختلفی است که در کتب قرائت شناسی نظیر التیسیر ابو عمرو عثمان دانی، و النثر ابن جزری ثبت شده و در حدود 1100 مورد است. به عبارت دیگر، حافظ به تمام وجوه روایات چهارده راوی از قراء هفت گانه، علم و احاطه کامل داشته است. بدینسان پایگاه قرآن شناسی حافظ بهتر نمایان میشود. مقاله سوم شرح یک بیت دشوار حافظ است: پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد غامض ترین متشابهات و دو پهلو گویی های معماوار دیوان حافظ - که اوج مهارت کلامی و شطاحی و شیطنت هنری او نیز به حساب میآید - همین بیت «پیر ما گفت...» است. این بیت از نظرگاه کلامی، و بیشتر با توجه به کلام اشعری که مشرب حافظ است، شرح داده شده است. و چند شرح قبلی دیگر از تفسیر ملا جلال الدین دوانی گرفته تا نظر استاد مطهری نیز نقل و نقد شده است. مقاله چهارم در شرح بیت دشوار دیگری از حافظ است: ماجرا کم کن و باز آ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت در دیوان حافظ، بیتهای دشوار و دیریاب کم نیست. بیت «ماجرا کم کن...» همانند بیت «پیر ما گفت...» پیچ ها و گره بندهای لفظی - معنایی دارد. گمان میرد در تفسیر این بیت، به این «اشتباه خوانی» مشهور که خرقه را متعلق به مردم چشم میانگاشت، و در اینکه خرقه مردم چشم چه چیز شگرفی است به محال گویی میپرداخت، پایان داده شده و ان شاء الله معنای مربوط و منسجمی از اجزای بیت و بالمآل کل بیت به دست داده شده است. مقاله پنجم، شرح یک غزل از حافظ است به این مطلع: دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا این غزل غموض غیر عادی ندارد. و انتخاب آن برای شرح دلیل خاصی نداشته است. توضیح بهتر این است که بگویم شرح این غزل، به عنوان نمونه ای از کار دیگر نگارنده این سطور یعنی حافظ نامه: شرح اعلام، الفاظ، مفاهیم کلیدی و ابیات
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
زندگینامه حافظ
در مورد زندگی و تاریخ تولد یا ازدواج یا هر تاریخ دیگری که شاعر در شعرش به آن اشاره نکرده است، اختلاف نظر بسیار زیاد است. در قدیمی ترین نسخه ی دائرة المعارف بریتانیکا که در کتابخانه ی لندن موجود است سال تولد خواجه را نامعلوم دانسته اند اما به یقین این تاریخ ما بین سالهای 700 تا 726 است. دائرة المعارف بزرگ فرانسه نیز همین نکته را در نظر دارد. ضمنا در باب تولد این شاعر علاوه بر رومنبع اروپایی معتبر منابع ایرانی نیز نتوانسته اند این پراندگی آرا را کم نمایند.
در ابتدا باید متذکر شویم آنست که آنچه مهم است افکار بلند و نغز وشیوای اوست حال تفاوتی در تولد وی چه در سال 701 یا در سال 730 وجود ندارد. ولی طبق قصیده زیر این سال باید ما بین 716 تا 721 باشد. وی این قصیده را در مدح سلطان جلال الدین مسعود شاه اینجو سروده است:
خســرو دادگـرا شــیر دلا بـــحر کفــا ای جــــلال تـــو بـه انــواع هنر ارزانی
هم آفاق گرفت و همه اطراف گشاد حیث مسعودی و آوازه شد سالطانی
لذا چون شاه مسعود در سال 743 در جنگی که با یکی از امرای مغول بنام یاغی باستی کرد شکست خورد و قبل از آن نیز در سال 740 در مقابل امیر پیر حسین به هزیمت افتاد و فرار کرد و اینکه بعید است که این قطعه سراسر مدح برای پیش از اینها باشد، حافظ باید در آن سالها حداقل 25 سال داشته باشد، پس باید تقریبا در سالها ی 715 تا 716 ه.ق بدنیا آمده باشد. در این بین مرحوم دکتر غنی معتقد است بسال 717 ه.ق و مرحوم دستغیب شیرازی از قول فرصت، تولد را بسال 725 ه.ق می داند.
شاعر شیرین سخن، خواجه شمس الدین محمد حافظ که در اوئل قرن هشتم هجری قمری پا به عرصه وجود گذارد، پس از تولد محمد نامیده شد و با توجه با القابی که در آن دوران بنابر دلائل معقول به اشخاص می داند و او نیز که حافظ قرآن کریم بود به حافظ مقلب شد. همچنین بخاطر آنکه وی در علوم و فنون دیگر هم کمالات زیادی داشت به او القاب دیگری نیز دادند که از آن جمله:
شمس الدین و الدنیا، لسان الغیب، کاشف الحقائق، زبدة المتکلمین و ترجمان الاسرار و ... و همچنین چون در آن زمان به بزرگان و دانشمندان خواجه اطلاق می شد به وی نیز که از بزرگان زمان بود خواجه اطلاق شده است.
موطن اصلی حافظ ظاهرا کوپای اصفهان و محل سکونت جدش غیاث الدین اصفهان بوده است. غیاث الدین پسری به نام بهاء الدین داشت که همان پدر حافظ می باشد. غیاث الدین همواره زندگی خود را از قیل و غال دور نگه می داشت و همواره به تجارت سرگرم بود، به همین دلیل زندگی مرفه و آرامی داشت. در اثر تشنجات نیمه ی دوم قرن هفتم ه.ق که اصفهان کانون بلوا شد.
غیاث الدین به همراه خانواده به شیراز هجرت کرد. این در زمانی بود که آبش خاتون از اتابکان فارس بر شیراز حکومت می کرد. (660 تا 680)
غیاث الدین پس از ورود به شیرازدر محله ای نزدیک دروازه کازرون بنام محله ی شیادان خانه ای خرید و به تجارت مشغول شد و پس از مدتی از افراد سرشناس و موفق شد.
در این زمان به دلیل آنکه شیراز و ملوک تابعه در دست امرای طیبی بود، از مزاحمتها و حملات گاه و بیگاه سپاه مغول در امان بود. زیرا شیوخ این مناطق از ثروتمندان منطقه نیز بودند غالبا به تقوی و پاکدامنی شهرت داشتند و از ایلخانان به عزت اسلام شهرت یافتند و امتیازات بسیاری می گرفتند، ایلخانان چون پاکدامنی آنها را دیده بودند سرپرستی املاک خاصه را در بسیاری از مناطق به عهده ی آنها داده بودند.
بهاالدین پس از چندی مورد توجه شیخ عبدالله کازرونی که در همسایگی حجره ی آنها بود قرار گرفت و به بهاالدین گفت که حاضر است دخترش را به عقد او درآورد. پس از آن با قبولی بهاالدین آن دختر به عقد او درآمد.
زمانی نگذشته بود که غیاث الدین فوت کرد. پس از آن بهاالدین به تنهایی به کسب و کار مشغول شد و پس از مدتی صاحب 3پسر به نامهای خلیل، عادل و محمد و یک دختر گردید. رونق کار آنها بسیار زیاد شده بود که بهاالدین دچار بیماری شد. در ابتدا وی فکر می کرد یک مریضی ساده است ولی بعد از مدتی بیماری وی رو به شدت گذارد تا جایی که بهاالدین توان رفتن به حجره را پیدا نکرد. حکما نیز کاری از پیش نبردند و حال بهاالدین روز به روز وخیم می گشت. بیماری او چند ماهی به طول انجامید و هیچ کدام از اطبا نتوانستند کاری از پیش ببرند تا آنکه بهاالدین در یک شب سرد زمستانی فوت کرد. این در حالی بود که محمد تنها هشت سال داشت.
پس از فوت پدر، پسران به امور تجاری حجره پرداختن تا اینکه بعد از دوسال به دلایلی نا معلوم از آن شهر کوچ نمودند و حافظ و مادر و خواهرش در شیراز باقی ماندند و به علت عدم کسب و کارفشار زیادی به آنها آمد.
در این زمان حتی از خانواده ی همسر بهاالدین نیز هیچ اطلاعی در سدت نیست که چرا در آن اوضاع به آنها کمک نکردند.
خواجه پس از مدتی در سن 8-9 سالگی به مردی که در همسایگی آنها بود سپرده شد، ولی پس از مدتی آثار سوء اخلاق در این مرد ظاهر گشت و لذا حافظ از نزد او بیرون رفت. پس از مدتی وی توانست در یک نانوایی کار پیدا کند. در مجاورت نانوایی که حافظ در آن مشغول به کار بود مکتبی بود که دوستداران علم و ادب و بخصوص طالبین علوم و فنون قرآنی را به خود جذب می کرد.
حافظ نیز با پرداخت کمی از دستمزد خود در آنجا به تعلیم و آموزش مشغول شد و بدین کار تا حدی جدیت ورزید تا حافظ کل قرآن گردید. این گونه نقل شده استکه حافظ آنقدر فعال بود که استاد نیز از کار او به وجد می آمد و مورد توجه قرارش می داد.
نقل شده است که در آن نزدیکی مردی بود که بزازی داشتاین مرد علاوه بر آن شعر می گفت از قوانین شعری نیز آگاه بود و حافظ نیز اشعار سروده ی خود را به منظور تصحیح یا تایید برای او می خواند، اما اشعار حافظ از اصول بر خوردار نبود و به همین دلیل مورد استهزاء دیگران قرار می گرفت. در این زمینه نکته ای در کتابها تثب شده است:
آمده است که حافظ در یادگیری علوم و سرودن اشعار دچار مشکل بود لذا نذر نمود که به مدت چهل شب به عبادت بپردازد تا حاجت روا گردد. آنگاه با خلوص 40 شبانه روز با ریاضت به عبادت پرداخت. گویند حافظ در شب 40 در اثر خستگی فراوان به حالت نیمه هوشیار رفته بود امیر المومنین در هیبت سقایی به او جام آبی تعارف کرد، حافظ پس از چندین بار رد کردن بالاخره جرعه ای از آن آب خورد و بقیه را دور ریخت و جام را پس داد و ناگهان نه جام و نه درویش در آنجا بودند. پس از آن فهمید که کلمات زیبای قرآن در برابر چشمش رژه می روند و آن آب جرعه ای از دریای علم و دانش و ادب بوده است.
حافظ نیز در اشاعرش به این نکته اشاره ی صریحی دارد و می گوید:
دوش وقت ســحــر از غـصـه نـجاتم دادند وانــدر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخــود از شــعشعه ی پرتوی زاتم کردند باده از جــام تـجـــلی صفـــاتـم دادنــد