لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 26
زندگی پیامبر(ص) در مدینه
پیامبر اکرم (ص) بعد از سپری کردن اتفاقات مختلف در بین راه ، در روز دوازدهم ربیع الاول به یثرب رسید . بعد از ورود پیامبر به یثرب این شهر به مدینة النبی مشهور شد . بسیاری از بزرگان شهر در محله ای به نام قبا که خارج از مدینه بود به پیشواز رفته بودند و استقبال گرمی از پیامبر (ص) کردند. پیامبر(ص) سه روز در قبا اقامت کرد. در آنجا مسجدی را بنا کرد که به مسجد قبا معروف است ( برخی بر این عقیده اند که آیه معروف « لا تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ (توبه ١٠٨)» در مورد همین مسجد نازل شده). و منتظر ماند تا علی (ع) از مکه به ایشان برسد. علی (ع) بعد از اینکه امانت های پیامبر را به صاحبانش بازگرداند،به همراه خانواده پیامبر سه روز پس از پیامبر(ص) از مکه حرکت کرد و در قبا به پیامبر رسید .
پیامبر در روز جمعه به سمت مدینه حرکت کرد در بین راه در میان قبیله بنی سالم بن عوف اولین نماز جمعه را به جا آورد . تمام بزرگان شهر و روسای قبایل می خواستند که پیامبر افتخار میزبانی خودش را به آنها بدهد ، پیامبر با تدبیری مناسب و برای اینکه تبعیض قائل نشود فرمود : هر کجا که شترم بنشیند همانجا اتراق می کنم . شتر در محله بنی النجار (که با پیامبر (ص) از طرف مادر خویشاوند بودند) و بر در خانۀ ابوایّوب انصاری فرود آمد . ابو ایوب با خوشحالی وسایل پیامبر را به خانه خودش برد. در مقابل خانه قطعه زمین بایری بود که به دو برادر یتیم و خردسال تعلق داشت .پیامبر آن زمین را از ولیّ آنها خریداری کرد و در آنجا مسجد بنا کرد و هم اکنون نیز بنای مسجدالنّبی در همان منطقه است . پیامبر به همراه اصحاب و یاران در آن زمین شروع به ساختن مسجد کردند.مسجد سقف نداشت اما گوشه ای از مسجد را سرپوشیده ساختند تا یاران و اصحاب فقیر و مستمند در آن زندگی کنند. یاران و اصحابی که در این مکان زندگی می کردند به «اصحاب صُفّه» مشهور شدند. پس از پایان کار مسجد دو خانه برای سوده و عایشه (همسران پیامبر) ساختند .
مدتی پس از ساخت مسجد اذان مقرر شد و بلال موذن مخصوص پیامبر و مسجد شد.
اولین عهدنامۀ مسلمین
زمانی که پیامبر وارد مدینه شد . معادلات قدرت در مدینه شکل تازه ای به خود گرفت اکثریت مردم مسلمان شده بودند و مهاجرین و انصار در کنار یکدیگر با مسالمت و دوستی زندگی می کردند. از سوی دیگر افرادی بودندکه با ورود پیامبر از قدرت آنها کاسته شد بنابراین میانۀ خوبی با پیامبر نداشتند بعضی از این افراد از مدینه رفتند مثل ابوعامر معروف به عامر و گروهی دیگر در مدینه ماندند و وجههای منافق گونه به خود گرفتند. مهمترین این افراد عبدالله بن اُبَیّ بود همانطور که گفتیم قرار بود عبدالله بن ابیّ ریاست مدینه را برعهده بگیرد که با ظهور اسلام در مدینه بساط او برچیده شد . عبدالله بن ابی به ظاهر اسلام آورد اما در خفا با یهودیان برای براندازی دین جدید لحظه شماری میکرد قرآن کریم در آیات بسیاری پرده از نیات و اعمال سوء منافقین برداشته و در آیهای میفرماید : إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ
هنگامی که منافقان نزد تو آیند میگویند. «ما شهادت میدهیم ، که یقینا تو رسول خدایی! و خدا می داند که تو فرستادۀ اویی و خدا گواهی می دهدکه منافقان دروغ می گویند(منافقون 1)
گروه دیگر در مدینه یهودیان مدینه بودند که سابقه دیرینه در این شهر داشتند . یهودیان اهل کتاب بودند و قبلا گفتیم که آنها منتظر ظهور پیامبری در آخرالزّّّّمان بودهاند. با اینکه دو تن از علمای و احبار یهود به نامهای خُوَیریق و عبدالله بن سَلام اسلام آوردند و در تمام مجادلات بر علیه یهود و به نفع پیامبر نظر می دادند اما اکثریت یهودیان به خاطر از دست ندادن منافع خود پیامبر را انکار کردند و چنانکه خواهیم خواند سعی در براندازی اسلام و حکومت تازه تاسیس مسلمین داشته اند.
پیامبر با در نظر گرفتن شرایط اجتماعی و سیاسی مدینه اولین کاری که کرد همان پیمان اخوت میان مهاجرین و انصار بود و به این ترتیب بذر اتحاد و انسجام را در حکومت نوپای اسلامی پخش کرد. دومین حرکت مدبرانۀ پیامبر (ص) نوشتن عهد نامه با یهود بود تا وظایف و حقوق هر گروه را مشخص کند.
اما متن عهدنامه :
«این نوشته ای است از محمد پیغمبر بین مومنان و مسلمانان از قریش و یثرب و هرکه پیرو آنان باشد و بدان ها بپیوندد و با ایشان جهاد کند. اینان یک امتند جدا از دیگر مردم. مهاجران از قریش به رسمی که داشتند خون بها را میان خود قسمت می کنند.وفدیۀ اسیران خویش را به عدالت و رسمی که میان مومنان است می پردازند. بنی عَوف به رسمی که داشتند خون بها را میان خود قسمت می کنند .و هر طایفه ای فدیۀ اسیران خویش را بر طبق عدالت و معروف بین مومنان می پردازد. بنی ساعده ، بنی حَرث ، بنی جُشم، بنی النجار ، بنی عمرو بن عوف ، بنی نبیت ، بنی اوس ، هر طایفه ای دین های پیشین و فدیۀ اسیران را به عرف و عدالت بین مومنان تقسیم می کنند. مومنان ، عیالوار گران وام را بی آن که خون بها یا فدیۀ او را بپردازند وانمی گذارند.
هیچ مومنی با مولای مومنی پیمان نمی بندد مگر با رخصت او . مومنان پرهیزگار علیه کسی از آنان که ستم کند یا خواهان ستم یا گناه یا فسادی بین مسلمانان باشد،همدست خواهند بود، هرچند که این ستمکار یا متجاوز فرزند یکی از ایشان باشد. هیچ مومنی مومن دیگر را به خون کافری نباید بکشد، و کافری را علیه مومنی نباید یاری کند. عهدی که برای خدا بسته می شود یکی است و پست ترین مسلمانان اگر کسی را در پناه خود آورد همه آن را می پذیرند . مومنان جدا از دیگر مردم ولیّ یکدیگرند . هر که از یهودیان پیرو ما باشد بی آن که بدو ستمی رود یا کسی علیه او یاری شود از مواسات و یاری ما برخوردار خواهد بود . آشتی مومنان یکی است (یکی که آشتی کرد همه آن را می پذیرند) و هنگام جنگ در راه خدا نمی شود با یکی از مومنین آشتی کرد و بادیگری نه ، بلکه باید آشتی بر اساس عدالت بین همه رعایت شود. جنگجویانی که همراه ما جنگ کنند هر دسته از آنان جانشین دستۀ دیگر خواهد شد. مومنان در خونهایی که از آنان در راه خدا ریخته می شود بعضی دیگری را بازمی دارد(یکی جای دیگری را می گیرد). مومنان پرهیزگار بر راست ترین و استوارترین راه قرار خواهندداشت. هیچ مشرکی مالی یا انسانی ازآنِ قریش را در پناه خود نخواهد گرفت ومیان او ومومنی حائل نخواهد شد . هر که مومنی را بدون گناهی بکشد و این قتل ثابت گردد باید در مقابل کشتن او قصاص شود، مگر این که اولیای مقتول رضایت دهند . مومنان همه بر ضد این قاتل خواهند بود و جز قیام علیه بر آنان روا نیست. هرمومنی که بدین پیمان نامه گردن نهد و به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشدنباید کسی را که بدعتی پدید آورده (مرتکب کاری زشت شده ) یاری کند، یا او را پناه دهد. کسی که چنین کسی را یاریکند یا اورا پناه دهد لعنت خدا و غضب او تا روز قیامت بر وی باد!از چنین کسی در مقابل کردار زشتی که مرتکب شده مالی و یا معادلی گرفته نخواهد شد (بلکه باید کیفری را که مستحق آن است بیند). شما مسلمانان هرگاه در چیزی اختلاف پیدا کردید بازگشت آن به خدا و داوری محمد است . به یهودیان که با مسلمانان در کارزار شرکت کنند انفاق خواهد شد . یهودیان بنی عوف امتی هستند متحد با مومنان، یهود پیرو دین خود و مسلمانان پیرو دین خود خواهند بود. خود می دانند و بندگانشان ، مگر کسی که ستم کند یا مرتکب گناهی شود که در این صورت ، خود و کسان خود را هلاک کرده است . یهود بنی النجار (در حقوق اجتماعی ) مانند یهود بنی عوف خواهند بود. یهودیان بنی حرث و بنی ساعده و یهودیان بنی جُشَم و یهودیان بنی اوس و یهودیان بنی ثَعلَبَه مانندیهودیان بنی عوفند مگر کسی که ستم کند و مرتکب گناهی شود که در این صورت جزوخود اهل خود را هلاک نکرده است ....جَفنَه تیره ای است از بنی ثَعلَبه و در حقوق مانند آن هاست . بنی شُطَیبَه در حقوق اجتماعی مانند یهودیان بنی عوفند و وفای به عهد مانع از پیمان شکنی خواهد بود. موالی ثعلبه مانند خود آنان هستند . کسان یهود نیز مانندآنان هستند(از حقوق این پیمان بهره مند خواهند بود) و جز با اجازت محمد(ص) کسی از آنان را نباید از این پیمان بیرون کرد. هیچ کس را به کیفر جراحت وارد کردن نباید بازداشت کرد. کسی که بناگاه دیگری را بکشد خود و کسان خود را به کشتن داده است ، مگر آنکه ستمدیده ای باشد . خدا با کسی است که وفای به عهد کند. نفقۀ یهودیان بر یهودیان ونفقۀ مسلمانان بر مسلمانان است . آنان باید با کسی که با امضا کنندگان این پیمان می جنگد بجنگند و به آنان که بدان گردن نهاده اند خیرخواه و یاور باشند . وفای به عهد مانع پیمان کشنی است . کسی که جانب هم سوگند را رعایت نکند گناهی نکرده مگر آن که آن هم سوگند مظلوم باشد. به یهودیان مدام که همراه مسلمانان بادشمن بجنگند انفاق خواهد شد. درون یثرب برای امضا کنندگان این پیمان حرم شمرده می شود (کسی نمی تواند در آن جا به کسی آسیب برساند). حق همسایه ای که زیانی نرساند یا گناهی نداشته باشد مانن خود انسان است .
به پردگی (حرم) کسی پناه داده نمی شود مگر با اجازۀ آن کس. هر گونه خلاف که بین حاضران در این پیمان باشد و بیم آن برود که به فسادی گراید داوری آن به خدا و پیغمبر واگذار می شود خدا با آنچه در این پیمان نامه به پرهیز گاری و تقوی نزدیکتر است خواهد بود . به قریش و کسانیکه قریش را یاری کنند پناه داده نخواهد شد. با کسانی که ناگهان به یثرب بتازند باید بجنگند و اگر آشتی خواهند با آنان آشتی خواهد شد. اگر چنین کاری کردند پذیرفتن آشتی بر
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 8
ماهیت بیعت های پیامبر(ص)
بیعت هایى که در زمان پیامبر اکرم(ص ) انجام شده، در زمینه هاى مختلفى است:
1. بیعت «عقبه اولى» در موسم حج بین پیامبر(ص) و دوازده نفر از انصار به وقوع پیوست. «عبادة بن صامت» بیعت یاد شده را چنین گزارش مى کند: «ما با پیامبر اکرم(ص) پیش از آنکه بر ما جنگ و نبرد واجب شود، بیعت نساء را به جاى آوردیم. مفاد آن بیعت این بود که: به خدا شرک نورزیم؛ دزدى و زنا نکنیم؛ فرزندان خود را نکشیم؛ بهتان و افترا نبندیم؛ خدا و پیامبر را در امور معروف نافرمانى نکنیم و ...».[1] چنان که ملاحظه مى شود بیعت در اینجا به معناى ایمان به اسلام و اطاعت از احکام اسلامى است.
2. بیعت «عقبه دوم» بین پیامبر(ص) و 73 مرد و دو زن به وقوع پیوست. در جریان این بیعت پیامبر(ص) فرمود: «از شما بیعت مى گیرم بر اینکه از هر چه اهل و عیال خویش را محافظت مى کنید، از من نیز صیانت و محافظت کنید».[2] در اینجا بیعت، نوعى اخذ تعهّد و پیمان دفاعى است.
3. بیعت «شجره رضوان»، سومین بیعت پیامبر(ص) است که در سال هفتم هجرت با جمع کثیرى از مردم در حدیبیه بسته شد و بیعت بر جهاد و نبرد و نیز تجدید بیعت دوم بود. ابن عمر مى گوید: «ما با پیامبر(ص) بیعت بر اطاعت و پیروى کردیم و پیامبر(ص) به دنبال آن فرمود: آن قدر که توانایى دارید».[3]
4. بیعت دیگرى که قرآن به آن تصریح کرده و موارد مذکور در بیعت را نیز ذکر کرده است «بیعة النساء» است، این بیعت در هنگام فتح مکه( سال هشتم هجرت ) صورت پذیرفته است، پس از فتح مکه مردم آمدند تا با پیامبر اکرم بیعت کرده اعلام وفادارى نمایند، پس از مردان نوبت به زنان رسید که آیه 13 سوره ممتحنه نازل گردید. مواردى که در این بیعت آمده است با آنچه در بیعت عقبه اولى ذکر شده مشابهت دارد.[4]
از موارد فوق و بیعت هاى انفرادى دیگرى که افراد تازه مسلمان با پیامبر گرامی اسلام می بستند این گونه به دست می آید که:
1. مفهوم بیعت لزوما با انتخابات سیاسى امروز یکسان نیست و در موارد متعددى که بحث از نمایندگى و سیاست نیست نیز بیعت به کار می رود. بیعت تعهدى است که با پیشنهاد مقام والایى، در مسأله معینى، از بیعت کنندگان تعهد و وفادارى اخذ مى کند.[5]
2. براى این که بیعت، بر نظریه «وکالت از سوى شهروندان» و مقولاتی نظیر مردم سالارى و قرارداد اجتماعیِ قابل انطباق و مشروعیت ساز باشد، به ناچار باید یک طرف این پیمان، عموم شهروندان و یا اکثریت آنان و طرف دیگرش زمامدار جامعه باشد، ولى چنین پیمان مشروعیت دهنده اى در حکومت نبوى، تحقق نداشته است؛ زیرا حتى اگر بیعت رضوان ـ آن گونه که این نظریه پرداز گمان برده است ـ و فرضا بیعت هاى دیگر انفرادى را هم مربوط به حکومت و زمامدارى بدانیم، فقط بیعت گروهى از شهروندان جریرة العرب ـ یعنى مسلمانان ـ اثبات مى شود و شهروندان دیگر، مانند اهل کتاب و مشرکین، که اکثریت جامعه را تشکیل مى دادند، در این بیعت حضور نداشتند، پس چگونه رسول خدا( ص )اهل کتاب را به قبول اسلام یا پرداخت جزیه، ملزم مى کرد؟[6]
3. گرچه بیعت عقد است و از وجود طرفین برخوردار است و همچنان که مردم پیمان می بندند که بر شریعت استوار بوده و از اطاعت سرباز نزنند؛ پیامبر یا دیگر کسانى که در طرف بیعت قرار می گرفتند، قول می دادند که در مقابل از انجام مسئولیت و یا از وعده هاى اخروى که داده اند تخلف ورزیده نشود؛ اما با این همه در بیعت جلوه اطاعت و قبول الزام از طرف مردم قوى تر است. [7]
4. این قبیل بیعت ها به معناى انتخاب و توکیل زعامت و رهبرى سیاسى نیست. و هرگز نمی توان آن را مبناى مشروعیت اعلام کرد. آیةالله معرفت در این باره مى نویسد: «بیعت در دوران حضور (عهد رسالت و حضور امامان معصوم) تنها نقش یک وظیفه و تکلیف شرعى، در رابطه با فراهم ساختن امکانات لازم براى اولیاى امور را ایفا مى کرد. و مقام «ولایت و زعامت» سیاسى پیامبر و امامان معصوم، از مقام «نبوت و امامت» آنان نشأت گرفته بود و بر مردم واجب بود تا امکانات لازم را براى آنان فراهم سازند تا آنان بتوانند با نیروى مردمى، مسؤولیت اجراى عدالت را به بهترین شکل به انجام رسانند و اگر مردم از این وظیفه سرباز مى زدند، هیچ گونه کاستى در مقام امامت و زعامت سیاسى آنان وارد نمى ساخت و در آن صورت، مردم تمرّد کرده و از اطاعت اولى الامر خویش تخلف ورزیده بودند.
دستبیعت پیامبر دستخداست
ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه الله فسیؤتیه اجرا عظیما(سوره فتح آیه 10)
(کسانى که با تو بیعت مىکنند)با خدا بیعت مىکنند، بیعتبا تو بیعتبا خداست.بالاتر از این، «ید الله فوق ایدیهم» دستخداستبالاى دست آنها، یعنى چه؟
بیعت از ماده «بیع» به معنى فروختن است.حقیقتبیعت پیمان است، همین چیزى است که ما امروز در مواقعى به آن مىگوییم دست دادن.مثلا شخصى مىگوید اگر من افرادى کمک پیدا کنم حاضرم پانصد هزار تومان براى فلان کار خیر سرمایهگذارى کنم.به یکى که آنجا نشسته و چنین روحى دارد مىگوید حاضرى همین مقدار سرمایهگذارى کنى؟ مىگوید بله، مىگوید دستبده.این دست دادن چیست؟فردى حرف مىزند، یک حرف هم دیگرى مىزند، ولى وقتى که مىخواهند این را به صورت مؤکد در بیاورند، دستهایشان را روى همدیگر مىگذارند.این دستها را که مىگیرند و فشار مىدهند، این فشار دادن یعنى من قول دادم، من متعهد شدم.در عرب هم همین کار معمول بوده که اسم این را مىگذاشتند «بیعت» .وقتى کسى(مىخواست)آمادگى خودش را براى امرى، براى نصرت و یارى شخصى، یا به عنوان خلافت او(اعلام کند)، مىآمد دست مىداد و بیعت مىکرد و این را پیمان خیلى مؤکدى مىشمردند و نقض بیعت را جایز نمىدانستند و طبعا هم جایز نیست(نقض بیعت را
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
آیات قرآن و امى بودن پیامبر(ص)
مقدمه: کلمه امى به عنوان یکى از صفات پیامبر اکرم در قرآن مجید آمده است مفسرین، تفاسیر مختلفى در معناى این کلمه دارند. در این مقاله مطالب این تفاسیر بیان شده و قول صحیح ذکر گردیده است.
مفسران اسلامى کلمه«امى» را سه جور تفسیر کردهاند: 1 - درس ناخوانده و ناآشنا به خط و نوشته.
اکثریت طرفدار این نظرندو یا لااقل این نظر را ترجیح مىدهند.طرفداران این نظر گفتهانداین کلمه منسوب به «ام» است که به معنى مادر است.امى یعنى کسى که بهحالت مادرزادى از لحاظ اطلاع بر خطوط و نوشتهها و معلومات بشرى باقى مانده است، و یا منسوب به «امت» است،یعنى کسى که به عادت اکثریت مردم است، زیرا اکثریت توده، خط و نوشتن نمىدانستند و عده کمى مىدانستند، همچنانکه «عامى» نیزیعنى کسى که مانند عامه مردم است و جاهل است (1) .بعضى گفتهاند یکى از معانى کلمه «امت» خلقت است و«امى» یعنى کسى که بر خلقت و حالت اولیه که بىسوادى است باقى است و به شعرى از «اعشى» استناد شده است (2) ، و بههر حال، چه مشتق از «ام» باشد و چه از «امت» ، و «امت» به هر معنى باشد، معنى این کلمه درس ناخوانده است.
2 - اهل ام القرى.
طرفداران این نظر این کلمهرا منسوب به «ام القرى» یعنى مکه دانستهاند.در سوره انعام آیه92 از مکه به «ام القرى» تعبیر شده است: و لتنذر ام القرى و من حولها.
براى اینکه تو به مکه و آنان که در اطرافمکه هستند اعلام خطر کنى.
این احتمال نیز از قدیم الایام در کتب تفسیر آمدهاست(3) و در چندین حدیث از
.............................................................. 1.مفردات راغب، ذیل کلمه «ام» .و مجمع البیان، ذیل آیه 78 بقره. 2.مجمع البیان، ذیل آیه 78 بقره. 3.مجمع البیان، ذیل آیه 75 آل عمرانو آیه 156 اعراف، و تفسیر امام فخر رازى، ذیل آیه 75 از سوره اعراف.
صفحه : 230
احادیثشیعه این احتمال تایید شده است هرچند خود این حدیثها معتبر شناخته نشده است و گفته شده ریشه اسرائیلى دارد (1) .
این احتمال بهادلهاى رد شده است (2) : یکى اینکه کلمه «ام القرى» اسم خاص نیست وبر مکه به عنوان یک صفت عام نه یک اسم خاص اطلاق شده است.ام القرى یعنى مرکز قریهها.هر نقطهاى که مرکز قریههایىباشد ام القرى خوانده مىشود.از آیه دیگر از قرآن که در سوره قصص آیه 59آمده است معلوم مىشود که این کلمه عنوان وصفى دارد نه اسمى: و ما کان ربک مهلک القرى حتى یبعث فى امها رسولا.
پروردگار تو چنیننیست که مردم قریههایى را هلاک کند مگر آنکه قبلا پیامبرى در مرکزآن قریهها بفرستد و حجت را بر آنها تمام کند.
معلوممىشود در زبان قرآن هر نقطهاى که مرکز یک منطقه باشد ام القراىآن منطقه است (3) .
دیگر اینکهاین کلمه در قرآن به کسانى اطلاق شده است که مکى نبودهاند.در سورهآل عمران آیه 20 مىفرماید: و قل للذین اوتوا الکتاب و الامیین ء اسلمتم.
بگو بهاهل کتاب و به امیین(اعراب غیر یهودى و نصرانى)آیا تسلیم خدا شدید؟ پس معلوم مىشود در عرف آن روز و در زمان قرآن بههمه اعرابى که پیرو یک کتاب آسمانى نبودند «امیین» گفته مىشده است.
بالاتر اینکه این کلمه حتى به عوام یهود که سواد ومعلوماتى نداشتند با اینکه
.............................................................. 1.مجله آستان قدس، شماره 2. 2.همان ماخذ. 3.در یکى از روایاتى که وارد شده کلمه «امى» منسوببه ام القرى یعنى مکه است، تایید شده که این کلمه وصف عام است نه اسم خاص، زیرا مىگوید: «و انما سمى الامىلانه کان من اهل مکة و مکة من امهات القرى» یعنى پیغمبر از آن جهت«امى» خوانده شده است که از اهل مکه است و مکه یکى از ام القرىهاست.
صفحه : 231
اهل کتاب شمرده مىشدند نیز اطلاق شده است، چنانکه درسوره بقره آیه 78 مىفرماید: و منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا امانی.
بعضى از فرزندان اسرائیل امى هستند، از کتاب خود اطلاعى ندارند مگریک سلسله خیالات و اوهام.
بدیهى استیهودیانى که قرآن آنان را «امى» خواندهاست، اهل مکه نبودهاند، غالبا ساکن مدینه و اطراف مدینه بودهاند.
سوم اینکه اگر کلمهاىمنسوب به ام القرى باشد طبق قاعده ادبى باید به جاى «امى» ، «قروى»گفته شود، زیرا طبق قاعده باب نسبت در علم صرف، در نسبت به مضاف و مضافالیه، خاصه آنجا که مضاف، کلمه «اب» یا «ام» یا «ابن» یا «بنت» باشد به مضاف الیه نسبت داده مىشود نه به مضاف، چنانکه درنسبت به ابوطالب، ابو حنیفه، بنى تمیم طالبى، حنفى، تمیمى گفته مىشود.
3 - مشرکین عربکه تابع کتاب آسمانى نبودند.
این نظریه نیز ازقدیم الایام میان مفسران وجود داشته است.در مجمع البیان ذیل آیه 20سوره آل عمران که «امیین» در مقابل «اهل کتاب» قرار گرفته است(و قل للذین اوتوالکتاب و الامیین)، این نظر را به صحابى و مفسر بزرگ عبد الله بن عباس نسبت مىدهد و در ذیل آیه 78 از سوره بقرهاز ابو عبیده نقل مىکند، و از ذیل آیه 75 آل عمران بر مىآید که خود طبرسى همین معنى را در مفهوم آن آیه انتخاب کرده است.
زمخشرى درکشاف نیز این آیه و آیه 75 آل عمران را همین طور تفسیر کرده است.
فخر رازى این احتمال را در ذیل آیه 78 بقره وآیه 20 آل عمران نقل مىکند.
ولى حقیقت این است کهاین معنى، یک معنى جداگانه غیر از معنى اول نیست، یعنى چنیننیست که هر مردمى که پیرو یک کتاب آسمانى نباشند به آنها «امى» گفته شود هرچند آن مردم تحصیلکرده و باسواد باشند.این کلمه به مشرکین عرب از آن جهت اطلاق شده است که مردمى بىسواد بودهاند.آنچهمناط استعمال این کلمه درباره مشرکین عرب است نا آشنایى آنها به خواندن و نوشتن بوده نه پیروى نکردن
صفحه : 232
آنها از یکى از کتب آسمانى.لهذا آنجا که این کلمهبه صورت جمع آمده و به مشرکین عرب اطلاق شده است این احتمال ذکر شده، اما آنجا که مفرد آمده است و بر رسولاکرم اطلاق شده است احدى از مفسران نگفته که مقصود این است که آن حضرت پیرو یکى از کتابهاى آسمانى نبودهاست.در آنجا بیش از دو احتمال به میان نیامده است: یکى ناآشنا بودن آن حضرت با خط، دیگر اهل مکه بودن، و چون احتمالدوم به ادله قاطعى که گفتیم مردود است، پس قطعا آن حضرت از آن جهت «امى» خوانده شده است که درس ناخوانده و خط نانوشته بوده است.
در اینجا احتمال چهارمى در مفهوم این کلمه داده مىشودو آن این است که این کلمه به معنى ناآشنایى با متون کتابهاى مقدس باشد.این احتمال همان است که آقاى دکترسید عبد اللطیف از پیش خود اختراع کرده و احیانا آن را با معنى سومى که ذکر کردیمو از مفسران قدیم نقل کردیم، خلط کرده است.مشار الیه مىگوید: «کلمات «امى» و «امیون» در قرآن در چند جاى مختلفبه کار رفته است، اما همیشه و همه جا فقط یک معنى از آن مستفاد مىشود.کلمه «امى» در لغت اصلا به معنى کودکنوزادى است که از بطن مادر متولد مىشود و با اشاره به همین حالتحیات و زندگى است که کلمه «امى» را با معنى ضمن آن به معنىکسى که نمىتواند بخواند و بنویسد تعبیر کردهاند.کلمه «امى» همجنین به معنى کسى است که در «ام القرى» زندگىمىکرده است.ام القرى یعنى مادر شهرها، شهر پایتخت و عمده، و این صفتى بود که اعراب زمان پیغمبر براى شهر مکهقائل بودند.بنابراین کسى که اهل مکه بود «امى» نیز نامیده مىشد.
یک مورد استعمال دیگر کلمه «امى» براى کسى است کهبا متنهاى قدیم سامى آشنایى نداشته است و از پیروان دیانتیهود یا دین مسیح که در قرآن به عنوان «اهل الکتاب» نامیدهشدهاند، نبوده است.در قرآن کلمه «امیون» براى اعراب پیش از اسلام که کتاب مقدسى نداشتهاند و پیرو تورات و انجیلهم نبودهاند، به کار رفته است و در مقابل کلمه «اهل الکتاب» قرار مىگرفته است.
در حالى که براى کلمه«امى» اینهمه معانى مختلف وجود دارد معلوم نیست چرا مفسرانو مترجمان قرآن، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، فقط معنى ابتدایى یعنى نوزاد چشمو گوش بسته را گرفتهاند و آن را به بىسواد و جاهل تعبیر کردهاند و در نتیجه اهل مکه پیشاز اسلام را نیز امیون یا گروهى بىسواد معرفى کردهاند؟!»(1)
.............................................................. 1.نشریه کانون سردفتران،شماره آبان ماه 1344، نقل از نشریه آموزش و پرورش شماره شهریور 1344.
صفحه : 233
اولا، از قدیمترین ایام، مفسران اسلامى کلمه «امى»و «امیون» را سه جور تفسیر کردهاند و لا اقل احتمالات سه گانهاى درباره آن ذکر کردهاند.مفسران اسلامى برخلاف ادعاى آقاى دکتر سید عبد اللطیف فقط به یک معنى نچسبیدهاند.
ثانیا، هیچ کسنگفته است که کلمه «امى» به معنى نوزاد چشم و گوش بسته است کهمعنى ضمنى آن کسى باشد که نمىتواند بخواند و بنویسد.این کلمه اساسا در موردنوزاد به کار نمىرود، در مورد بزرگسالى به کار مىرود که از لحاظ فن خواندن و نوشتن به حالتى است که از مادر زاده شدهاست، به اصطلاح علماى منطق مفهوم «عدم و ملکه» دارد.منطقیین اسلامى همواره این کلمه را بهعنوان یکى از مثالهاى عدم و ملکه در کتب منطق ذکر مىکردهاند.
ثالثا، اینکه مىگوید یکى از معانى این کلمه اینبوده که با متنهاى قدیم سامى آشنایى نداشته باشد، صحیح نیست.آنچه از اقوال قدماى مفسرین و اهل لغت استفاده مىشوداین است که این کلمه در حالت جمع(امیین)به مشرکین عرب گفته مىشده است در مقابل اهل کتاب، به این علت کهغالبا مشرکین عرب بىسواد بودند، و ظاهرا این عنوان تحقیر آمیز را یهودیان و مسیحیان به آنها داده بودند.
ممکن نیست مردمى فقطبه خاطر اینکه با زبان و کتاب مخصوصى آشنایى ندارند ولى به زبانخودشان بخوانند و بنویسند به آنها «امیین» گفته شود، زیرا به هر حال ریشه این کلمهبنا بر این تفسیر نیز کلمه «ام» یا «امت» است و مفهوم باقى بودن به حالت اولى و مادرزادى را مىرساند.
و اما علت اینکه اینکلمه از ریشه ام القرى شناخته نشده است با اینکه به صورت احتمالهمواره آن را ذکر مىکردهاند، اشکالات فراوانى است که در این معنى وجود داشته است و قبلا بیان شد.
پس تعجباین دانشمند هندى بیجاست.
مؤید این مدعا این است که در برخى استعمالاتدیگر این کلمه که در روایات یا تواریخ ضبط شده است مفهومى جز «درس ناخوانده» ندارد.در بحار الانوارجلد 16 چاپ جدید صفحه 119 مىنویسد از خود پیغمبر اکرم روایتشده است: نحن امة امیة لا نقرء و لا نکتب.
ما قومى امى هستیم که نهمىخوانیم و نه مىنویسیم.