لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .DOC ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 25 صفحه
قسمتی از متن .DOC :
به نام خدا
نمایشنامه : (( پرنده و پیتزا ))
نویسنده : مرتصی سخاوت ( داریوند نژاد )
مکان : زیرزمین نمور و نیمه تاریک خانه ای قدیمی با پکلانی آجر فرش در گوشه ای که راه به حیاط می برد و دو پنجره کهنه چوبی بر شانه های دیوارعمق که بر کف حیاط خفته اند . آنچه در این زیرزمین به چشم می آید ، اسباب اثاثیه یک زندگی دانشجویی است مثل میزی چوبی و اطرافش دو صندلی ، تختخواب و کتابخانه ای کوچک و تلفن و ...
زمان : عصر روزی پاییزی و هوا هم ابری . زهره ابری تر از هوا ، پژمرده بر روی میز نشسته است و غمگینانه برای به بچه ای که در رحم دارد درد دل میکند .
زهره … … عشق (با طعنه و تاسف می خندد) اون گاو به همه چی گه زد و رفت ، به من به تو که از خودشی ، بچه شی ، ناراحت نشو ، تو هم اگه جای من بودی ، چارتا که نه چهل تا بد و بیراه دیگه بارش می کردی ، نصف حقش نیست ، بابا که بابا ، خر هم باباست ، سگ هم باباست ، اینها را میگم ، دلم خنک شه ، که بتونم به قول مامانم . آبی به این گُرگُر آتشی که تو جونمه بریزم ( اشک در چشمان زهره حلقه می بندد) آخه تو نمی دونی ، هیشکی نمی دونه ، اون یابوی بی همه کس چه جوری چزاندتم ، منِ خره بگو که هنوز هم چشمم به دره و می گم بر می گرده ، داغم از اینه که بی شرف یه رگ راست تو وجودش نبود. نمی گم من هم بی تقصیرم ، بی تقصیر خداست ، من تقصیرم این بود که … … (دردناک می گرید ) که نشناختمش ، خر بودم اینا رو اگه برات می گم ، نمی گم که زِر زده باشم ، نمی گم که دیوونه بازی هامو توجیه کرده باشم ، می گم که بدونی ، بفهمی توی این دنیای خراب شده چی می گذره ، گفته باشمت ، بیای ، بخوای نخوای می شی من ، زهره که دلم می خواد الان زمین دهن باز کنه مثل تُفی قورتم بده ( تلخ می خندد ) آخه از بابای آدم به آدم نزدیکتر کیه ؟ اگه اون آدم پست نبود ، بی شرف نبود ، این جور جفت مون را توی این گور گرفتار نمی کرد و مثه کفتار راهش را بگیره و بره ، بره ؟ دربره . می شنوی ؟ به گمونم دیگه بشنوی ، قضاوت را بعدش می زارم به عهده خودت ، گفتی تحمل کن تا متولد شم ، باشه می مونم ، تحمل می کنم ، گفتی بکش خودت را راحت کن ، کاری نداره می کشم … ولی به خدا اومدنت ، نه تو نباید بیای ، دنیا را بذار بمونه برا بابات ، سعید . که خود احمقش هم نمی دونه ، یا شام شیره یا چاشت کفتار ، همه چی از روزی شروع شد که تو مثل زالو تو جونم پا گرفتی و خوردو خوراکم شد بعدش خون دل . واسه خاطر اینکه ، بتونم یه جورهایی ، چه میدونم ، تُفت کنم و خلاص شم از شرّت ، بلایی نموند که سر خودم نیارم ،یه بار زاج و زعفرون را قاطی آب نمک به خورد خودم دادم ، یه بار دیگه هم یه مشت خاک زغال را با یک لیوان سرکه و زردچوبه سر کشیدم ، نزدیک بود اون روز جون بسر بشم ، استفراغشون نکرده بودم ( حالت تهوع به زهره دست می دهد ) . من که خودم از این جور کارها خبر نداشتم ، پیش نیومده بود که بلد باشم ، از زیر زبون این و اون کشیدم بیرون ، یه بار شوکت خانم ، نیست زیاد ازش اُرس و پرس می کردم ، شک کرده بود ، پدرم در اومد تا بهش قبولاندم که بابا یه جورایی به درس و مشق مون ربط داره ، روزی صد بار ، شاید هم بیشتر ، خودم را از پله پنجم این زیر زمین با پا پرت می کردم پایین که پُسِت بندازم ، بهت چی بگم ، چار چنگوله مثه کنه من را چسبیده بودی ، یه بار هم از پله ششم پریدم ، خدا رحم کرد پام نشکست ، همه هیچ ، نتیجه این شد که فکر کنم ، حالا زنده یا مرده دوست داری با هم باشیم ، درسته ؟ جواب هم که ندی ، می فهمم چی می گی ، اون الدنگ ، بابات که اولاش همه چی را انکار می کرد ، می گفت خل شدی ، می گفت بری بالا ، بیای پایین می گم نیست ، اصلاً همچین چیزی امکان نداره ، دلم می خواست مثه خیلی از حرفهاش ، این حرفش را باور می کردم ، شاید بتونم برای چند دقیقه هم که شده از فکر نحست که مثه گردباد تو سرم تاب می خورد ، راحت شم نمی تونستم . می گفتم سعید من ، به خدا من حالات خودم را می شناسم ، من اون را نه به اندازة یه نطفه یا حتی یه نوزاد ، اندازة یک کوه تو جونم حسش می کنم ، هیچ ، با پوزخندی میگفت داری به خودت تلقین می کنی زهره ، پس آخه این همه حالت استفراغ و دل پیچه و ترش کردن و هزار کوفت و زهر مار دیگه ، مال چی یه ؟ بد غذایی ، بی غذایی ، خب یه چیزی باید می گفت دیگه ، استفراغام اون روزا جوری بود که تا دم در هم نمی تونستم برم . می گفت چه می دونم مسمومیته شاید ، چاک دهنش را جواب آزمایشی که دادم دوخت . بفرمایید خانم ، مثبته ، شما مادر شدید ، آخ ، چی به سرم اومد اون لحظه ، دوست داشتم بابات پیشم بود اون لحظه خرخره اش را می جویدم ،دنیا دور سرم چرخید ، هی چرخید . چرخید ، گیج شدم ، خواستم بخورم زمین ، نفهمیدم کی ، زیر بغلام را گرفت برد دستشویی اونجا بس که استفراغ …
( حال زهره به ناگهان بهم می خورد و استفراغ به او دست می دهد ، او در ظرف زبالهای که در گوشهایست استفراغ می کند ، اندکی بعد به حالت عادی بر می گردد )
زهره : بعدش هم از اونجا ، آزمایشگاه ، زدم بیرون ، نفهمیدم کی و چه جوری رسیدم خونه ، یکی دو ساعت بعد بابات پیداش شد .
(در این دم در زیرزمین باز می شود و سعید کیف کتابهایش در دست ، پا به درون می نهد )
سعید : در را خودت باز گذاشته بودی ؟
زهره (پژمرده ) : نمی دونم .
--- مکث ---
سعید : گرفتی ؟
( زهره با سر به جواب آزمایش اشاره می کند سعید آن را از روی میز برداشته ، می نگرد - مکث ).
سعید: حالا چی ؟
زهره : این را من باید بگم ، درسته ؟
( سعید سیگاری از کیف خود بیرون آورده ، آتشی می کند و به آن ، غوطه ور در اندیشه های خود ، پک عمیق میزند) .
زهره : می خوای چی کار کنیم ... … … ساکتی ؟
سعید : نمی دونم .
زهره : یعنی چی ، نمی دونم .
--- مکث ---
سعید: بریم بیرون قدم بزنیم ؟
زهره : که چی بشه ؟
سعید : نمی دونم … … … ( کلافه ) بریم دیگه .
زهره : دل و دماغشو ندارم .
سعید : صبح خانم بشارت باهات تماس نگرفت ؟
زهره : نبودم .
سعید : جزوة منطق الطیرش پیشِته ؟
زهره : آره .
سعید : امتحانش هفتة آینده است .
زهره : می دم بهش بده .
سعید : خودت چی ، نمیای ؟
زهره: ما همه چی را به گه کشیدیم سعید .
سعید : این جوری نگو زهره .
زهره : صبح که خواستم بزنم بیرون ، برا جواب آزمایش ، توی آینه یه لحظه چشمم به خودم افتاد . شک کردم ، خدایا خودمم ، شده بودم یه هیولا، چار ستون تنم به رعشه افتاد ، یه هو دست خودم نبود . جیغی کشیدم ، پریدم بالا شوکت خانم بیچاره زَهره ترک شد ، پابرهنه خودش را رسوند به من گفت چهات بود دختر ؟ یه چیزهایی سرهم کردم ، خودم هم نفهمیدم چی گفتم .
سعید : زیاد سخت نگیر زهره . پاشو بریم بیرون .
زهره: نمی خوام نمی تونم .
- - - مکثی نسبتاً طولانی - - -
سعید : نیستش ؟ … با شوکت خانومم ؟
زهره : نه.
سعید: پریروز که متوجه نشد ، اینجام ؟
زهره : اومدی که حرف از شوکت خانم بزنی ؟ باز خوبه .
( در این دم زنگ تلفن به صدا در می آید ، زهره هیچگونه واکنشی برای برداشتن آن ، از خود نشان نمی دهد ).
سعید : چرا برش نمی داری ؟
زهره : حوصلة جر و بحث کردن را ندارم .
سعید : پستچی یست ؟
زهره( ناراحت ) : مادرمه .
سعید : مادرت ؟
زهره : بار صدم شه .
سعید : چی کارت داره ؟
زهره : . . .
سعید : نامحرمم؟
زهره : برام خواستگار اومده ، می گه یه تُک پا بیا شهرستان ، ببیننت ، برگرد .
- - - مکث - - -
سعید : می ری ؟
زهره: با این خوره که تو جونمه ، خیلی …
( هجوم گریه اجازه حرف زدن را از زهره می گیرد ، او های و های شروع می کند به گریستن )
سعید: تمومش کن دیگه زهره .
( زهره همچنان می گرید ، سعید آزرده از گریه های زهره ، عصبی این پا و آن پا می کند)
سعید : زهره تو را به خدا تمومش کن . . . . . . ادامه بدی می رم زهره . . . زهره . . .
(زهره تلاش می کند به گریه اش پایان دهد)
زهره (بغض آلود ) : برو ، به هیچی هم فکر نکن اذیت بشی ، مدیونی اگه به چیزی فکر کنی ، هر چی هم دور تر بتونی بری ، راحت تری ، من و این خوره را هم بی خیالش .
سعید : هر جوری دلت می خواد فکر کن.
زهره : غیر از اینه ؟
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : .ppt ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید : 63 اسلاید
قسمتی از متن .ppt :
موضوع :امر به معروف و نهی از منکراستاد :جناب آقای دکتر حیدریدانشجو :فاطمه سپهریان بهاری نژادرشته :کارشناسی ارشد برنامه ریزی آموزشی
واژه معروف : به معنی چیزی است که عقل و فطرت پاک آن را به نیکی بشناسد. و واژه منکر چیزی که عقل و فطرت آن را به پاکی نشناسد. بهترین راه برای بدست آوردن مصداقهای معروف و منکر ( خوب و بد ) مراجعه به شرع مقدس است که همان عقل خارجی است. چنانچه عقل در وجود انسان شرع داخلی است ، بر این اساس هر چیزی را که شارع مقدس اسلام به آن امر کرد و مردم را به انجام آن تشویق نمود آن چیز معروف و به عکس هرگاه شارع مقدس از چیزی نهی کرد و مردم را از انجام دادن آن سرزنش کرد آن چیز منکر است.
از مهم ترین و عظیم ترین فرایض اسلامی امر به معروف و نهی از منکر است. امام صادق (ع) می فرمایند :
امر به معروف و نهی از منکر روش پیامبران و شیوه صالحان و دو فریضه بزرگ الهی است که سایر فرایض و واجبات به وسیله آن بر پامی شوند و در پرتو آن راه ها امن می گردد و کسب و کار مردم حلال می شود ، و حقوق افراد تأمین می گردد و زمین ها آباد و از دشمنان انتقام گرفته می شود.
ربّنا آمنّا بما انزلتَ و اتَّبنعنا الرَّسولَ فَاکُتَبنا مَعَ الشاهدین
پروردگارا ما به آنچه نازل کرده ای ایمان آورده ایم و از فرستاده تو پیامبر اسلام پیروی می کنیم پس ما را در صف شاهدان و گواهان براست بنویس.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : .ppt ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید : 63 اسلاید
قسمتی از متن .ppt :
موضوع :امر به معروف و نهی از منکراستاد :جناب آقای دکتر حیدریدانشجو :فاطمه سپهریان بهاری نژادرشته :کارشناسی ارشد برنامه ریزی آموزشی
واژه معروف : به معنی چیزی است که عقل و فطرت پاک آن را به نیکی بشناسد. و واژه منکر چیزی که عقل و فطرت آن را به پاکی نشناسد. بهترین راه برای بدست آوردن مصداقهای معروف و منکر ( خوب و بد ) مراجعه به شرع مقدس است که همان عقل خارجی است. چنانچه عقل در وجود انسان شرع داخلی است ، بر این اساس هر چیزی را که شارع مقدس اسلام به آن امر کرد و مردم را به انجام آن تشویق نمود آن چیز معروف و به عکس هرگاه شارع مقدس از چیزی نهی کرد و مردم را از انجام دادن آن سرزنش کرد آن چیز منکر است.
از مهم ترین و عظیم ترین فرایض اسلامی امر به معروف و نهی از منکر است. امام صادق (ع) می فرمایند :
امر به معروف و نهی از منکر روش پیامبران و شیوه صالحان و دو فریضه بزرگ الهی است که سایر فرایض و واجبات به وسیله آن بر پامی شوند و در پرتو آن راه ها امن می گردد و کسب و کار مردم حلال می شود ، و حقوق افراد تأمین می گردد و زمین ها آباد و از دشمنان انتقام گرفته می شود.
ربّنا آمنّا بما انزلتَ و اتَّبنعنا الرَّسولَ فَاکُتَبنا مَعَ الشاهدین
پروردگارا ما به آنچه نازل کرده ای ایمان آورده ایم و از فرستاده تو پیامبر اسلام پیروی می کنیم پس ما را در صف شاهدان و گواهان براست بنویس.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 3
زبان شعر فردوسی نه زبان تغزل است و نه زبان ند و نصیحت. اگر چه
داستانهای او در نهایت به تمامی پند و مثلاند و شاعر در پایان اغلب داستانهایش بیاعتباری دنیا را فرا یاد خواننده میآورد و او را به بیداری و تنبه از غفلت روزگار میخواند؛ و چون هنگام سخن عاشقانه میرسد، به سادگی و وضوح و در نهایت در شأن شکوه و هیبت پهلوانان در این میدان گوی میزند. نگاهی به اسکندرنامه نظامی در قیاس با شاهنامه، این حقیقت را بر ما نمایانتر میکند. شاعر عارف که ذهنیتی تغزلی و زبانی نرم و خیالانگیز دارد، در وادی حماسه را فراموش کرده است؛ حال آن که حکیم فردوسی حتی در توصیفات تغزلی در حد مقدورات و شأن زبان حماسه از تخیل و تصاویر بهره میگیرد و از ازدحام بیهوده تصاویر در زبان حماسیاش پرهیز میکند. تصویر در شعر فردوسی همواره در کنار تجسم وقایع قرار دارد. شاعر حماسیسرا با تجسم حوادث و ماجراهای داستان در پیش چشم خواننده او را همراه با خود به متن حوادث میبرد؛ گویی خواننده، داستان را بر پرده سینما به تماشا نشسته است. تصویرسازی و ترکیببندی تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی اغلب توصیفات طبیعی درباره طلوع، غروب، شب، روز و ... در شعر او حالت و تصویری حماسی مییابند و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکاتی موجب هماهنگی جزئیترین امور در شاهنامه با کلیت داستانها شده است. به این توصیفات شاعر از آفتاب دقت کنید: چو خورشید از چرخ گردنده سر برآورد برسان زرین سپر پدید آمد آن خنجر تابناک به کردار یاقوت شد روی خاک چو زرین سپر برگرفت آفتاب سر جنگجویان برآمد زخواب و این هم تصویری که شاعر از رسیدن شب دارد: چو خورشید تابنده شد ناپدید شب تیره بر چرخ اشگر کشید شاهنامه زبانی فاخر و مطنطن دارد. موسیقی در شعر فردوسی از عناصر اصلی شعر محسوب میشود. انتخاب وزن متقارب (فعولن فعولن فعولن فعول) که هجاهای بلند آن کمتر از هجاهای کوتاه است، موسیقی حماسی شاهنامه را چند برابر میکند. علاوه بر استفاده از وزن عروضی مناسب، فردوسی با به کارگیری قوافی محکم و هم حروفیهای پنهان و آشکار، انواع جناس، سجع و دیگر صنایع لفظی تأثیر موسیقایی شعر خود را تا حد ممکن افزایش میدهد. اغراقهای استادانه، تشبیهات حسی و القای حالات و نمایش لحظات طبیعت و زندگی از دیگر مشخصات مهم شعر فردوسی است: برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس هوا نیلگون شد، زمین آبنوس چو برق درخشنده از تیره میغ همی آتش افروخت از گرز و تیغ هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش ز بس نیزه و گونه گونه درفش از آواز دیوان و از تیره گرد ز غریدن کوس و اسپ نبرد شکافید کوه و زمین بر درید بدان گونه پیکار کین کس ندید چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر ز خون یلان دشت گشت آبگیر زمین شد به کردار دریای قیر همه موجش از خنجر و گرز و تیر دمان بادپایان چو کشتی بر آب سوی غرق دارند گفتی شتاب همی گرز بارید بر خود و ترگ چو باد خزان بارد از بید، برگ
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 3
زبان شعر فردوسی نه زبان تغزل است و نه زبان ند و نصیحت. اگر چه
داستانهای او در نهایت به تمامی پند و مثلاند و شاعر در پایان اغلب داستانهایش بیاعتباری دنیا را فرا یاد خواننده میآورد و او را به بیداری و تنبه از غفلت روزگار میخواند؛ و چون هنگام سخن عاشقانه میرسد، به سادگی و وضوح و در نهایت در شأن شکوه و هیبت پهلوانان در این میدان گوی میزند. نگاهی به اسکندرنامه نظامی در قیاس با شاهنامه، این حقیقت را بر ما نمایانتر میکند. شاعر عارف که ذهنیتی تغزلی و زبانی نرم و خیالانگیز دارد، در وادی حماسه را فراموش کرده است؛ حال آن که حکیم فردوسی حتی در توصیفات تغزلی در حد مقدورات و شأن زبان حماسه از تخیل و تصاویر بهره میگیرد و از ازدحام بیهوده تصاویر در زبان حماسیاش پرهیز میکند. تصویر در شعر فردوسی همواره در کنار تجسم وقایع قرار دارد. شاعر حماسیسرا با تجسم حوادث و ماجراهای داستان در پیش چشم خواننده او را همراه با خود به متن حوادث میبرد؛ گویی خواننده، داستان را بر پرده سینما به تماشا نشسته است. تصویرسازی و ترکیببندی تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی اغلب توصیفات طبیعی درباره طلوع، غروب، شب، روز و ... در شعر او حالت و تصویری حماسی مییابند و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکاتی موجب هماهنگی جزئیترین امور در شاهنامه با کلیت داستانها شده است. به این توصیفات شاعر از آفتاب دقت کنید: چو خورشید از چرخ گردنده سر برآورد برسان زرین سپر پدید آمد آن خنجر تابناک به کردار یاقوت شد روی خاک چو زرین سپر برگرفت آفتاب سر جنگجویان برآمد زخواب و این هم تصویری که شاعر از رسیدن شب دارد: چو خورشید تابنده شد ناپدید شب تیره بر چرخ اشگر کشید شاهنامه زبانی فاخر و مطنطن دارد. موسیقی در شعر فردوسی از عناصر اصلی شعر محسوب میشود. انتخاب وزن متقارب (فعولن فعولن فعولن فعول) که هجاهای بلند آن کمتر از هجاهای کوتاه است، موسیقی حماسی شاهنامه را چند برابر میکند. علاوه بر استفاده از وزن عروضی مناسب، فردوسی با به کارگیری قوافی محکم و هم حروفیهای پنهان و آشکار، انواع جناس، سجع و دیگر صنایع لفظی تأثیر موسیقایی شعر خود را تا حد ممکن افزایش میدهد. اغراقهای استادانه، تشبیهات حسی و القای حالات و نمایش لحظات طبیعت و زندگی از دیگر مشخصات مهم شعر فردوسی است: برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس هوا نیلگون شد، زمین آبنوس چو برق درخشنده از تیره میغ همی آتش افروخت از گرز و تیغ هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش ز بس نیزه و گونه گونه درفش از آواز دیوان و از تیره گرد ز غریدن کوس و اسپ نبرد شکافید کوه و زمین بر درید بدان گونه پیکار کین کس ندید چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر ز خون یلان دشت گشت آبگیر زمین شد به کردار دریای قیر همه موجش از خنجر و گرز و تیر دمان بادپایان چو کشتی بر آب سوی غرق دارند گفتی شتاب همی گرز بارید بر خود و ترگ چو باد خزان بارد از بید، برگ