لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
امام موسی کاظم (ع
ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) امام هفتم از ائمه اثنی عشر (ع)
ونهمین معصوم از چهارده معصوم (ع) تولد آن حضرت در ابواء
(محلی میان مکه و مدینه) به روز یکشنبه هفتم صفر سال 128 یا
129 ق واقع شد.
به جهت کثرت زهد و عبادتش معروف به (العبد الصالح) و به جهت علم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به (الکاظم) گردید. آن حضرت به کنیه های ابو ابراهیم و ابو علی نیز معروف بوده است. مادر آن حضرت حمیده کنیزی از اهل مغرب یا اندلس (اسپانیا) بوده است و نام پدر حمیده را صاعد مغربی (بربری) گفته اند ..... برادران دیگر امام از این بانو اسحاق و محمد دیباج بوده اند. امام موسی الکاظم (ع) هنوز کودک بود که فقهای مشهور مثل ابوحنیفه از او مسئله می پرسیدند و کسب علم می کردند بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق (ع) (148 ق) در بیست سالگی به امامت رسید و 35 سال رهبری و ولایت شیعیان را برعهده داشت....
چگونگی به امامت رسیدن آن حضرت:
در زمان حیات امام صادق (ع) کسانی از اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ایشان اسماعیل امام خواهد شد. اما اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت ولی کسانی مرگ او را باور نکردند و او را همچنان امام دانستند پس از وفات حضرت صادق (ع) عده ای چون از حیات اسماعیل مأیوس شدند پسر او محمد بن اسماعیل را امام دانستند و اسماعیلیه امروز بر این عقیده هستند و پس از او پسر او را امام می دانند و همینطور به ترتیب و به تفضیلی که در کتب اسماعیلیه مذکور است. ـ پس از وفات حضرت صادق (ع) بزرگترین فرزند ایشان عبدالله نام داشت که بعضی او را عبدالله افطحمی دانند این عبدالله مقام و منزلت پسران دیگر حضرت صادق (ع) را نداشت و به قول شیخ مفید در?ارشاد? متهم بود که در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون بزرگترین برادرانش از جهت سن و سال بود ادعای امامت کرد و برخی نیز از او پیروی کردند اما چون ضعف دعوی و دانش او را دیدند روی از او برتافتند و فقط عده قلیلی از او پیروی کردند که فطحیه موسوم هستند.
ـ برادر دیگر امام موسی کاظم (ع) اسحق که برادر تنی آن حضرت بود به ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود اما برادرش موسی کاظم (ع) را قبول داشت و حتی از پدرش روایت می کرد که او تصریح بر امامت آن حضرت کرده است.
ـ برادر دیگر آن حضرت به نام محمد بن جعفر مردی سخی و شجاع بود و از زیدیه جارودیه بود و در زمان مامون در خراسان وفات یافت اماجلالت قدر و علو شأن و مکارم اخلاق و دانش وسیع امام موسی کاظم (ع) بقدری بارز و روشن بود که اکثریت شیعه پس از وفات امام صادق (ع) به امامت او گرویدند و علاوه بر این بسیاری از شیوخ و خواص اصحاب حضرت صادق (ع) مانند مفضل ابن عمر جعفی و معاذین کثیر و صغوان جمال و یعقوب سراج نص صریح امامت حضرت امام موسی الکاظم (ع) را از امام صادق (ع) روایت کردند و بدین ترتیب امامت ایشان در نظر اکثریت شیعه مسجل گردید.
ـ شخصیت اخلاقی:
او در علم و تواضع و مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و
بخشندگی ضرب المثل بود. بران و بداندیشان را با عفو و احسان
بیکران خویش تربیت می فرمود.
شبها بطور ناشناس در کوچه های مدینهمی گشت و به مستمندان کمک می کرد. مبلغ دویست، سیصد و چهارصد دینار در کیسه ها می گذاشت و در مدینه میان نیازمندان قسمت می کرد. صرار (کیسه ها) موسی بن جعفر در مدینه معروف بود. و اگر به کسی صره ای می رسید بی نیاز می گشت معذلک در اطاقی که نماز می گذارد جز بوریا و مصحف و شمشیر چیزی نبود.
ـ برخورد حاکمان سیاسی معاصر با امام:
مهدی خلیفه عباسی امام را در بغداد بازداشت کرد اما بر اثر خوابی که دید و نیز تحت تأثیر شخصیت امام از او عذرخواهی کرد و به مدینه اش بازگرداند گویند که مهدی از امام تعهد گرفت که بر او و فرزندانش قیام نکند این روایت نشان می دهد که امام کاظم (ع) قیام را در آن زمان صلاح و شایسته نمی دانسته است و با آنکه از جهت کثرت عبادت و زهد به (العبد الصالح) معروف بوده است بقدری در انظار مردم مقامی والا و ارجمند داشته است که او را شایسته مقام خلافت و امامت ظاهری نیز می دانستند و همین امر موجب تشویش و اضطراب دستگاه خلافت گردیده و مهدی به حبس او فرمان داده است.
ـ زمخشری در (ربیع الابرار) آورده است که هارون فرزند مهدی در یکی از ملاقاتها به امام پیشنهاد نمود فدک را تحویل بگیرد و حضرت نپذیرفت وقتی اصرار زیاد کرد فرمود می پذیرم به شرط آن که تمام آن ملک را با حدودی که تعیین می کنم به من واگذاری، هارون گفت حدود آن چیست؟ امام فرمود یک حد آن به عدن است حد دیگرش به سمرقند و حد سومش به افریقیه (آفریقا) و حد چهارمش کناره دریای خزر است. هارون از شنیدن این سخن سخت برآشفت و گفت: پس برای ما چه چیز باقی می ماند؟ امام فرمود:می دانستم اگر حدود فدک را تعیین کنم آن را به مامسترد نخواهی کرد (یعنی خلافت و اداره سراسر کشور اسلام حق منست) از آن روز هارون کمر به قتل موسی بن جعفر (ع) بست. در سفر هارون به مدینه هنگام زیارت قبر رسول الله (ص) در حضور سران قریش و روسای قبایل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا بن عم و این را از روی فخر فروشی به دیگران گفت. امام کاظم (ع) حاضر بود و فرمود: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا ابت (یعنی سلام بر تو ای پدر من)می گویند هارون دگرگون شد و خشم از چهره اش نمودار گردید.
زندان نمودن امام و چگونگی شهادت:
درباره حبس امام موسی (ع) به دست هارون الرشید شیخ مفید در ارشاد روایت می کند که علت گرفتاری و زندانی شدن امام، یحیی بن خالد بن بر مک بوده است زیرا هارون فرزند خود امین را به یکی از مقربان خود به امام جعفربن محمد ابن اشعث که مدتی هم والی خراسان بوده است سپرده بود و یحیی بن خالد بیم آن را داشت که اگر خلافت به امین برسد جعفربن محمد را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیی و بر مکیان از مقام خود بیفتند. جعفر بن محمد بن اشعث شیعه بود و قایل به امامت موسی (ع) و یحیی این معنی را به هارون اعلام می داشت. سرانجام یحیی پسر برادر امام را به نام علی بن اسماعیل بن جعفر از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویی کند. گویند امام هنگام حرکت علی بن اسماعیل از مدینه او را احضار کرد و از او خواست که از این سفر منصرف شود. و اگر ناچار می خواهد برود از او سعایت نکند. علی قبول نکرد و نزد یحیی رفت و بوسیله او پیش هارون بار یافت و گفت از شرق و غرب ممالک اسلامی مال به او می دهند تا آنجا که ملکی را توانست به هزار دینار بخرد. هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه امام و جمعی از اشراف به استقبال او رفتند. اما هارون در قبر حضرت رسول (ص) گفت یا رسول الله از تو پوزشمی خواهم که می خواهم موسی بن جعفر را به زندان افکنم زیرا او می خواهد امت ترا برهم زند و خونشان بریزد. آنگاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را پوشیده به بصره نزدوالی آن عیسی بن جعفربن منصور بردند.
عیسی پس از مدتی نامه ای به هارون نوشت وگفت که موسی بن جعفر در زندان جز عبادت ونماز کاری ندارد یا کسی بفرست که او را تحویل بگیرد یا من او را آزاد خواهم کرد. هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و پس از مدتی از او خواست که امام را آزاری برساند اما فضل نپذیرفت و هارون او را به فضل بن یحیی بن خالد برمکی سپرد. چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخر الامر یحیی امام را به سندی بن شاهک سپرد و سندی آن حضرت را در زندان مسموم کرد و چون آن حضرت از سم وفات یافت سندی جسد آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد که ببیند در بدن او اثر زخم یا خفگی نیست. بعد او را در باب التبن در موضعی به نام مقابر قریش دفن کردند. تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 ق در 55 سالگی گفته اند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 25
بسم الله الرحمن الرحیم
پیشواى هفتم حضرت امام موسى بن جعفر(ع)
آن هنگام در غروبگهان که سر شاخههاى سرفراز نخل به نوازش نسیم،سر بن گوش یکدیگر مىنهند،نشید حماسهى آرام زندگانى تو را نجوا مىکنند...و پیام بیدادها که بر تو رفته است، با نسیم پیام آور،مىگزارند...
آن هنگام در بهاران که بغض مغموم و گرفتهى آسمان،مىترکد و رگبار سرشک ابر،سرازیر مىشود،این اشک اندوه پیروان ستم کشیدهى توست که به پهناى گونهى تاریخ بر تو گریستهاند...آه اى امام راستین و بزرگ!
پردههاى ستبر سرشک،ما را از دیدن حماسهى مقاومت و پایدارى و سر انجام جانسپارى تو در راه حق،باز نخواهد داشت و اگر بر تو مىگرییم،ایستاده مىگرییم تا ایستادگى تو را سپاس گفته و هم تاریخ و هستى،پیش پاى مقاوم تو،به احترام برخاسته باشیم.
پاکترین درود،از زیباترین و شجاعترین جایگاه دلمان بر تو باد...هماره تا هر گاه...روستاى ابواء (1) ، آنروز صبح (2) گویى دیگر گونه مىنمود،پرتو آفتاب نخلهاى سر بلند را تا کمر طلایى کرده و سایههاى دراز روى بامهاى گلى روستا،انداخته بود...
صداى شتران و صداى گوسفندانى که پیشاپیش چوپانان،آمادهى رفتن به صحرا بودند،بذر نشاط صبحگاهى را در دل مىکاشت و گوش را از آواى زندگى مىانباشت...
کنار روستا و روى غدیر و برکهاى که زنان از زلال آرام آن،آب بر مىداشتند،اینک نسیم نوازشگر از گذار آرام خود موج مىافکند،و چند پرستو،شتابناک و پر نشاط،از روى آن به اینسوى و آنسوى مىپریدند و هر از چند گاه،سینهى سرخ خویش را که گویى از هرم گرماى سجیل عام الفیل (3) ،هنوز داغ بود،به آب مىزدند...کمى آنسوتر،تک نخلى،چتر سبز و بلند خود را بر گورى افشانده بود و زنى در آن صبحگاه،بر آن خم شده و با حرمت و حشمتبوسه بر خاک آن مىزد و آرام آرام مىگریست...و زیر لب چیزهایى مىگفت.از کلام او،آنچه نسیم با خود مىآورد،گویى این کلمات و جملات شنیده مىشد:
-درود بر تو،آمنه!اى مادر گرامى پیامبر...خدا تو را-که چنان دور از زادگاه خویش،فرو مردى-،با رحمتخود همراه کناد...اینک،من،حمیده،عروس توام،کودکى از سلالهى فرزند تو را در شکم دارم و با دردى که از شامگاه دوشینه مىکشم،گمان مىبرم که هم امروز،این کودک خجسته را،در این روستا،و در کنار گور تو به دنیا آورم...
آه،اى بانوى بزرگ خفته در خاک،شوهرم به من فرموده است که این فرزند من،هفتمین، جانشین فرزندت پیامبر،خواهد بود...
بانوى من!از خداوند بخواهید که فرزندم را سالم به دنیا آورم...آفتاب صبح،از سر شاخههاى تنها نخل روییده بر آن گور،پائین آمده و بر خاک افتاده بود...
حمیده،سنگین و محتشم برخاست،دنبالهى تن پوش خود را که از خاک گور،غبار آلود شده بود،تکانید،یک دستش را روى شکم گذارد و به گونهیى که زنان باردار راه مىپیمایند،سنگین و با احتیاط و آرام به روستا شتافت...
ساعتى بعد،هنگامى که آفتاب،بر بلند آسمان ایستاده بود و کبوتران روستا،در چشمهى نور آن،در آسمان شفاف ابواء،بال و پر مىشستند،صداى هلهلهاى شادمانه از روستا به فضا برخاست...و خیال من از کنار برکه،مىدید که برخى زنان،از کوچههاى روستا،شتابناک و شادمانه،به اینسوى و آنسوى مىدویدند...
آه،آنک،دو زن،با همان شتاب به کنار برکه مىآیند با ظرفهاى سفالین بزرگ،تا آب بردارند...
خیال من گوش مىخواباند تا از خبر تازه،آگاه شود:-...خواهر،مىگویند،امام صادق (ع) پس از آگاهى از ولادت کودکشان فرمودهاند:
«پیشواى بعد از من،و بهترین آفریدهى خداوند ولادت یافت... (4) »
-آیا نفهمیدى که نامش را چه گذاردهاند؟
-فکر مىکنم،حتى پیش از ولادت،او را«موسى»نام نهاده بودهاند.
چشم خیال من،بى اختیار،فرا سوى برکه،در صحرا به چوپانى افتاد که بى خبر از آنچه در این روستا.رخ داده است گوسفندان را با عصاى چوپانى خویش،به پیش مىراند...
و یک لحظه،خیالم گمان برد که چوپانک،موسى است و آنجا صحراى سینا و از خیال گذشت: این موساى تازه مولود،مگر در مقابله با کدام فرعون زمان،به دنیا آمده است...؟!
امام و حکومت عباسیان
امام موسى بن جعفر الکاظم (ع) 4 ساله بودند که بساط حکومت جابرانهى امویان بر چیده شد.
سیاست عرب زدگى امویان،چپاول و زور و ستم،روشهاى ضد ایرانى حکومتشان،مردم و بویژه ایرانیان را که خواستار تجدید حکومت داد خواهانهى اسلام راستین،بویژه در ایام خلافت کوتاه حضرت على (ع) بودند،بر ضد امویان بر انگیخت و در این میانه کارگزاران سیاسى وقت،ازین گرایش مردم،خاصه ایرانیان به آل على (ع) و حکومت على وار،سوء استفاده کردند و به اسم رساندن حق به حقدار،امویان را به کمک ابو مسلم خراسانى بر انداختند اما به جاى امام ششم جعفر بن محمد الصادق (ع) ابو العباس سفاح عباسى را بر مسند خلافت و در واقع بر اریکهى سلطنت نشانیدند. (5) و بدینگونه،یک سلسلهى تازهى پادشاهى اما در لباس خلافت و جانشینى پیامبر در 132 هجرى قمرى روى کار آمد که نه تنها در ستم و دورویى و بى دینى،هیچ از امویان کم نداشتند بلکه در بسیارى از این جهات،از آنان نیز پیش افتادند.
با این تفاوت که اگر امویان دیر نپاییدند،اینان تا 656 هجرى قمرى یعنى 524 سال در بغداد، بر همین روال،بر مردم،خلافت که نه،سلطنت کردند.
بارى،پیشواى هفتم،در دورهى عمر خویش،خلافت ابو العباس سفاح،منصور دوانیقى،هادى، مهدى و هارون را با همهى ستمها و خفقان و فشار آنها،دریافتند.
براى آینهى جان امام،تنها غبار نفس اهریمنى این پلیدان جابر،کافى بود تا زنگار غم گیرد و به تیرگى اندوه نشیند تا چه رسد به اینکه،هر یک از اینان-از منصور تا هارون-ستمهاى بسیار بر پیکر و روح آن عزیز،وارد آوردند و هر چه نکردند،نتوانستند،نه آنکه نخواستند.
ابو العباس سفاح در 136 در گذشت و برادرش منصور دوانیقى بجاى او نشست،او شهر بغداد را بنا کرد و ابو مسلم را کشت و چون خلافتش پا گرفت از کشتن و حبس و زجر فرزندان على و مصادرهى اموال آنان لحظهاى نیاسود و اغلب بزرگان این خاندان و در راس همهى آنها حضرت امام صادق را از بین برد...
مردى،خونریز و سفاک و مکار و به شدت حسود و بخیلو حریص و بیوفا بود،بیوفایى او در مورد ابو مسلم که با یکعمر جان کندن او را به خلافت رسانده بود،در تاریخ ضرب المثل است.
هنگامى که پدر بزرگوار امام کاظم را شهید کرد،آنحضرت 20 ساله بود و تا سى سالگى،امام با حکومتخفقان و رعب و بیم منصور،در ستیز بود و مخفیانه،شیعیان خویش را سامان مىداد و به امور آنان رسیدگى مىفرمود.
منصور در 158 هلاک شد و حکومتبه پسرش مهدى رسید.سیاست مهدى عباسى،سیاستى مردم فریب و خدعه آمیز بود.
زندانیان سیاسى پدرش را که بیشتر شیعیان امام کاظم بودند،بجز عدهى کمى،آزاد کرد و اموال مصادره شدهى آنان را،باز پس گردانید.اما همچنان مراقب رفتار آنان مىبود و در دل بدیشان سخت دشمنى مىورزید.حتى به شاعرانى که آل على را هجو مىکردند،صلههاى گزاف مىداد،از جمله یکبار به«بشار بن برد»،هفتاد هزار درهم و به«مروان بن ابى حفص»صد هزار درهم داد.
در خرج بیت المال مسلمین و عیش و نوش و شرابخوارگى و زنبارگى،دستى سخت گشاده داشت،در ازدواج پسرش هارون،50 میلیون درهم خرج کرد (6) شهرت امام در زمان مهدى،بالا گرفت و چون ماه تمام،در آسمان فضیلت و تقوا و دانش و رهبرى مىدرخشید،مردمگروها گروه پنهانى بدو روى مىآوردند و از آن سر چشمهى فیض ازلى،عطش معنوى خویش را فرو مىنشانیدند.
کارگزاران جاسوسى مهدى،این همه را بدو گزارش کردند،بر خلافتخویش بیمناک شد، دستور داد تا امام را از مدینه به بغداد آورند و محبوس سازند.
«ابو خالد زبالهاى»نقل مىکند:«...در پى این فرمان،مامورینى که به مدینه بدنبال آنحضرت رفته بودند،هنگام بازگشت،در زباله،با آن حضرت به منزل من فرود آمدند.
امام در فرصتى کوتاه،دور از چشم مامورین،به من دستور دادند چیزهایى براى ایشان خریدارى کنم.من سخت غمگین بودم،و بدیشان عرض کردم:از اینکه سوى این سفاک مىروید،بر جان شما بیم دارم.فرمودند:مرا از او باکى نیست تو در فلان روز،فلان محل منتظر من باش.
آن گرامى به بغداد رفتند،و من با اضطراب بسیار،روز شمارى مىکردم تا روز معهود در رسید،به همان مکان که فرموده بودند شتافتم،و دلم چون سیر و سرکه مىجوشید،به کمترین صدایى،از جا مىجستم و اسپندوار بر آتش انتظار،مىسوختم.کم کم افق خونرنگ مىشد و خورشید به زندان شب مىافتاد،که ناگهان دیدم از دور شبحى هویدا شد،دلم مىخواست پرواز کنم و به سویشان بشتابم،اما بیم داشتم که ایشان نباشند و راز من بر ملا شود.
در جاى ماندم،امام نزدیک شدند،بر قاطرى سوار بودند،تا چشم روشن بین و عزیزشان به من افتاد،فرمودند:ابا خالد،شک مکن،...و ادامه دادند:
بعدها مرا دو باره به بغداد خواهند برد،و آن بار دیگر باز نخواهم گشت.و دریغا که همانگونه شد که آن بزرگ فرموده بود...» (7)
بارى در همین سفر،مهدى چون امام را به بغداد آورد و زندانى کرد،حضرت على بن ابیطالب (ع) را در خواب دید که خطاب به او این آیه را مىخوانند: فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم (8) آیا از شما انتظار مىرود که اگر حاکم گردید،در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید؟
ربیع مىگوید:
نیمه شب مهدى به دنبال من فرستاد و مرا احضار کرد.سختبیمناک شدم و نزدش شتافتم و دیدم آیه فهل عسیتم...را مىخواند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام )
1. حضرت امام موسی بن جعفر ( ع )
نام امام هفتم ما ، موسی و لقب آن حضرت کاظم ( ع ) کنیه آن امام " ابوالحسن "و " ابوابراهیم " است . شیعیان و دوستداران لقب " باب الحوائج " به آن حضرت داده اند . تولد امام موسی کاظم ( ع ) روز یکشنبه هفتم ماه صفر سال 128هجری در " ابواء " اتفاق افتاد . دوران امامت امام هفتم حضرت موسی بن جعفر ( ع ) مقارن بود با سالهای آخر خلافت منصور عباسی و در دوره خلافت هادی و سیزده سال از دوران خلافت هارون که سخت ترین دوران عمر آن حضرت به شمار است . امام موسی کاظم ( ع ) از حدود 21سالگی بر اثر وصیت پدر بزرگوار و امر خداوند متعال به مقام بلند امامت رسید ، و زمان امامت آن حضرت سی و پنج سال و اندکی بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بیشتر بوده است ، البته غیر از حضرت ولی عصر (عج (
2. صفات ظاهری و باطنی و اخلاق آن حضرت
حضرت کاظم ( ع ) دارای قامتی معتدل بود . صورتش نورانی و گندمگون و رنگ مویش سیاه و انبوه بود . دن شریفش از زیادی عبادت ضعیف شد ، ولی همچنان روحی قوی و قلبی تابناک داشت . امام کاظم به تصدیق همه مورخان ، به زهد و عبادت بسیار معروف بوده است . موسی بن جعفر از عبادت و سختکوشی به " عبد صالح " معروف و در سخاوت و بخشندگی مانند نیاکان بزرگوار خود بود . بدره های ( کیسه ای ) سیصد دیناری و چهارصد دیناری و دو هزار دیناری می آورد و بر ناتوانان و نیازمندان تقسیم می کرد . از حضرت موسی کاظم روایت شده است که فرمود : " پدرم ( امام صادق (ع ) ) پیوسته مرا به سخاوت داشتن و کرم کردن سفارش می کرد " . امام ( ع ) با آن کرم و بزرگواری و بخشندگی خود لباس خشن بر تن می کرد ، چنانکه نقل کرده اند : " امام بسیار خشن پوش و روستایی لباس بود " و این خود نشان دیگری است از بلندی روح و صفای باطن و بی اعتنایی آن امام به زرق و برقهای گول زننده دنیا . امام موسی کاظم ( ع ) نسبت به زن و فرزندان و زیردستان بسیار با عاطفه و مهربان بود . همیشه در اندیشه فقرا و بیچارگان بود ، و پنهان و آشکار به آنها کمک می کرد . برخی از فقرای مدینه او را شناخته بودند اما بعضی - پس از تبعید حضرت از مدینه به بغداد - به کرم و بزرگواریش پی بردند و آن وجود عزیز را شناختند . امام کاظم ( ع ) به تلاوت قرآن مجید انس زیادی داشت . قرآن را با صدایی حزین و خوش تلاوت می کرد . آن چنان که مردم در اطراف خانه آن حضرت گرد می آمدند و از روی شوق و رقت گریه می کردند . بدخواهانی بودند که آن حضرت و اجداد گرامیش را - روی در روی - بد می گفتند و سخنانی دور از ادب به زبان می راندند ، ولی آن حضرت با بردباری و شکیبایی با آنها روبرو می شد ، و حتی گاهی با احسان آنها را به صلاح می آورد ، و تنبیه می فرمود . تاریخ ، برخی از این صحنه ها را در خود نگهداشته است . لقب " کاظم " از همین جا پیدا شد . کاظم یعنی : نگهدارنده و فروخورنده خشم . این رفتار در برابر کسی یا کسانی بوده که از راه جهالت و نادانی یا به تحریک دشمنان به این کارهای زشت و دور از ادب دست می زدند . رفتار حکیمانه و صبورانه آن حضرت ( ع ) کم کم ، بر آنان حقانیت خاندان عصمت و اهل بیت ( ع ) را روشن می ساخت ، اما آنجا که پای گفتن کلمه حق - در برابر سلطان و خلیفه ستمگری - پیش می آمد ، امام کاظم ( ع ) می فرمود : " قل الحق و لو کان فیه هلاکک " یعنی : حق را بگو اگرچه آن حقگویی موجب هلاک تو باشد . ارزش والای حق به اندازه ای است که باید افراد در مقابل حفظ آن نابود شوند . در فروتنی - مانند صفات شایسته دیگر خود - نمونه بود . با فقرا می نشست و از بینوایان دلجویی می کرد . بنده را با آزاد مساوی می دانست و می فرمود همه ، فرزندان آدم و آفریده های خدائیم . از ابوحنیفه نقل شده است که گفت : " او را در کودکی دیدم و از او پرسشهایی کردم چنان پاسخ داد که گویی از سرچشمه ولایت سیراب شده است . براستی امام موسی بن جعفر ( ع ) فقیهی دانا و توانا و متکلمی مقتدر و زبردست بود " . محمد بن نعمان نیز می گوید : " موسی بن جعفر را دریایی بی پایان دیدم که می جوشید و می خروشید و بذرهای دانش به هر سو می پراکند " .
3. امام ( ع ) در سنگر تعلیم حقایق و مبارزه
نشر فقه جعفری و اخلاق و تفسیر و کلام که از زمان حضرت صادق ( ع ) و پیش از آن در زمان امام محمد باقر ( ع ) آغاز و عملی شده بود ، در زمان حضرت امام موسی کاظم ( ع ) نیز به پیروی از سیره نیاکان بزرگوارش همچنان ادامه داشت ، تا مردم بیش از پیش به خط مستقیم امامت و حقایق مکتب جعفری آشنا گردند ، و این مشعل فروزان را از ورای اعصار و قرون به آیندگان برسانند . خلفای عباسی بنا به روش ستمگرانه و زیاده روی در عیش و عشرت ، همیشه درصدد نابودی بنی هاشم بودند تا اولاد علی ( ع ) را با داشتن علم و سیادت از صحنه سیاست و تعلیم و ارشاد کنار زنند ، و دست آنها را از کارهای کشور اسلامی کوتاه نمایند . اینان برای اجراء این مقصود پلید کارها کردند ، از جمله : چند تن از شاگردان مکتب جعفری را تشویق نمودند تا مکتبی در برابر مکتب جعفری ایجاد کنند و به حمایتشان پرداختند . بدین طریق مذاهب حنفی ، مالکی ، حنبلی و شافعی هر کدام با راه و روش خاص فقهی پایه ریزی شد . حکومتهای وقت و بعد از آن - برای دست یابی به قدرت - از این مذهبها پشتیبانی کرده و اختلاف آنها را بر وفق مراد و مقصود خود دانسته اند . در سالهای آخر خلافت منصور دوانیقی که مصادف با نخستین سالهای امامت حضرت موسی بن جعفر ( ع ) بود " بسیاری از سادات شورشی - که نوعا از عالمان و شجاعان و متقیان و حق طلبان اهل بیت پیامبر ( ص ) بودند و با امامان نسبت نزدیک داشتند - شهید شدند . این بزرگان برای دفع ستم و نشر منشور عدالت و امر به معروف و نهی از منکر ، به پا می خاستند و سرانجام با اهداء جان خویش ، به جوهر اصلی تعالیم اسلام جان می دادند ، و جانهای خفته را بیدار می کردند . طلوعها و غروبها را در آبادیهای اسلامی به رنگ ارغوانی درمی آوردند و بر در و دیوار شهرها نقش جاوید می نگاشتند و بانگ اذان مؤذنان را بر مأذنه های مساجد اسلام شعله ور می ساختند " . در مدینه از کارگزاران مهدی عباسی فرزند منصور دوانیقی در عمل ، همان رفتار زشت دودمان سیاه بنی امیه را پیش گرفتند ، و نسبت به آل علی (ع) آنچه توانستند بدرفتاری کردند . داستان دردناک " فخ " در زمان هادی عباسی پیش آمد . علت بروز این واقعه این بود که " حسین بن علی بن عابد " از اولاد حضرت امام حسن ( ع ) که از افتخارات سادات حسنی و از بزرگان علمای مدینه و رئیس قوم بود ، به یاری عده ای از سادات و شیعیان در برابر بیدادگری " عبدالعزیز عمری " که مسلط بر مدینه شده بود ، قیام کردند و با شجاعت و رشادت خاص در سرزمین فخ عده زیادی از مخالفان را کشتند ، سرانجام دشمنان دژخیم این سادات شجاع را در تنگنای محاصره قرار دادند و به قتل رساندند و عده ای را نیز اسیر کردند . مسعودی می نویسد : بدنهایی که در بیابان ماند طعمه درندگان صحرا گردید . سیاهکاریهای بنی عباس منحصر به این واقعه نبود . این خلفای ستمگر صدها سید را زیر دیوارهای و میان ستونها گچ گرفتند ، و صدها تن را نیز در تاریکی زندانها حبس کردند و به قتل رساندند . عجب آنکه این همه جنایتها را زیر پوشش اسلامی و به منظور فروخواباندن فتنه انجام می دادند . حضرت موسی بن جعفر ( ع ) را هرگز در چنین وضعی و با دیدن و شنیدن آن همه مناظر دردناک و ظلمهای بسیار ، آرامشی نبود . امام به روشنی می دید که خلفای ستمگر در پی تباه کردن و از بین بردن اصول اسلامی و انسانی اند . امام کاظم (ع) سالها مورد اذیت و آزار و تعقیب و زجر بود ، و در مدتی که از 4 سال تا 14 سال نوشته اند تحت نظر و در تبعید و زندانها و تک سلولها و سیاهچالهای بغداد - در غل و زنجیر - به سر می برد . امام موسی بن جعفر ( ع ) بی آنکه - در مراقبت از دستگاه جبار هارونی - بیمی بدل راه دهد به خاندان و بازماندگان سادات رسیدگی می کرد و از گردآوری و حفظ آنان و جهت دادن به بقایای آنان غفلت نداشت . آن زمان که امام (ع) در مدینه بود ، هارون کسانی را بر حضرت گماشته بود تا از آنچه در گوشه و کنار خانه امام ( ع ) می گذرد ، وی را آگاه کنند . هارون از محبوبیت بسیار و معنویت نافذ امام ( ع ) سخت بیمناک بود . چنانکه نوشته اند که هارون ، درباره امام موسی بن جعفر ( ع ) می گفت : " می ترسم فتنه ای بر پا کند که خونها ریخته شود " و پیداست که این " قیامهای مقدس " را که سادات علوی و شیعیان خاص رهبری می کردند و گاه خود در متن آن قیامها و اقدامهای شجاعانه بودند از نظر دستگاه حاکم غرق در عیش و تنعم بناحق " فتنه " نامیده می شد . از سوی دیگر این بیان هارون نشانگر آن است که امام (ع) لحظه ای از رفع ظلم و واژگون کردن دستگاه جباران غافل نبوده است . وقتی مهدی عباسی به امام ( ع ) می گوید : آیا مرا از خروج خویش در ایمنی قرار می دهی " نشانگر هراسی است که دستگاه ستمگر عباسی از امام ( ع ) و یاران و شیعیانش داشته است . به راستی نفوذ معنوی امام موسی ( ع ) در دستگاه حاکم به حدی بود که کسانی مانند علی بن یقطین صدراعظم ( وزیر ) دولت عباسی ، از دوستداران حضرت موسی بن جعفر ( ع ) بودند و به دستورات حضرت عمل می کردند . سخن چینان دستگاه از علی بن یقطین در نزد هارون سخنها گفته و بدگوئیها کرده بودند ، ولی امام ( ع ) به وی دستور فرمود با روش ماهرانه و تاکتیک خاص اغفالگرانه ( تقیه ) که در مواردی ، برای رد گمی حیله های دشمن ضروری و شکلی از مبارزه پنهانی است ، در دستگاه هارون بماند و به کمک شیعیان و هواخواهان آل علی ( ع ) و ترویج مذهب و پیشرفت کار اصحاب حق ، همچنان پای فشارد - بی آنکه دشمن خونخوار را از این امر آگاهی حاصل شود - . سرانجام بدگوئی هائی که اطرافیان از امام کاظم ( ع ) کردند در وجود هارون کارگر افتاد و در سفری که در سال 179ه . به حج رفت ، بیش از پیش به عظمت معنوی امام ( ع ) و احترام خاصی که مردم برای امام موسی الکاظم ( ع ) قائل بودند پی برد . هارون سخت از این جهت ، نگران شد . وقتی به مدینه آمد و قبر منور پیامبر اکرم ( ص ) را زیارت کرد ، تصمیم بر جلب و دستگیری امام ( ع ) یعنی فرزند پیامبر گرفت . هارون صاحب قصرهای افسانه ای در سواحل دجله ، و دارنده امپراطوری پهناور اسلامی که به ابر خطاب می کرد : " ببار که هر کجا بباری در کشور من باریده ای و به آفتاب می گفت بتاب که هر کجا بتابی کشور اسلامی و قلمرو من است ! " آن چنان از امام ( ع ) هراس داشت که وقتی قرار شد آن حضرت را از مدینه به بصره آورند ، دستور داد چند کجاوه با کجاوه امام ( ع ) بستند و بعضی را نابهنگام و از راههای دیگر ببرند ، تا مردم ندانند که امام ( ع ) را به کجا و با کدام کسان بردند ، تا یأس بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقی خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا برندارند و از تبعیدگاه امام ( ع ) بی خبر بمانند . و این همه بازگو کننده بیم و هراس دستگاه بود ، از امام ( ع ) و از یارانی که - گمان می کرد - همیشه امام (ع) آماده خدمت دارد می ترسید ، این یاران با وفا - در چنین هنگامی - شمشیرها برافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند . این بود که با خارج کردن دو کجاوه از دو دروازه شهر ، این امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعید امام ( ع ) را فریبکارانه و با احتیاطانجام داد . باری ، هارون ، امام موسی کاظم ( ع ) را - با چنین احتیاطها و مراقبتهایی از مدینه تبعید کرد . هارون ، ابتدا دستور داد امام هفتم ( ع ) را با غل و زنجیر به بصره ببرند و به عیسی بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود ، نوشت ، یک سال حضرت امام کاظم ( ع ) را زندانی کند ، پس از یک سال والی بصره را به قتل امام (ع) مأمور کرد . عیسی از انجام دادن این قتل عذر خواست . هارون امام را به بغداد منتقل کرد و به فضل بن ربیع سپرد . مدتی حضرت کاظم ( ع ) در زندان فضل بود . در این مدت و در این زندان امام ( ع ) پیوسته به عبادت و راز و نیاز با خداوند متعال مشغول بود . هارون ، فضل را مأمور قتل امام ( ع ) کرد ولی فضل هم از این کار کناره جست . باری ، چندین سال امام ( ع ) از این زندان به آن زندان انتقال می یافت . در زندانهای تاریک و سیاهچالهای دهشتناک ، امام بزرگوار ما با محبوب و معشوق حقیقی خود ( الله ) راز و نیاز می کرد و خداوند متعال را بر این توفیق عبادت که نصیب وی شده است سپاسگزاری می نمود . عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183هجری در سن 55سالگی به دست مردی ستمکار به نام " سندی بن شاهک " و به دستور هارون مسموم و شهید شد . شگفت آنکه ، هارون با توجه به شخصیت والای موسی بن جعفر ( ع ) پس از درگذشت و شهادت امام نیز اصرار داشت تا مردم این خلاف حقیقت را بپذیرند که حضرت موسی بن جعفر ( ع ) مسموم نشده بلکه به مرگ طبیعی از دنیا رفته است ، اما حقیقت هرگز پنهان نمی ماند . بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قریش - در نزدیکی بغداد - به خاک سپردند . از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پیدا کرد ، و مورد توجه خاص واقع گردید ، و شهر " کاظمین " از آن روز بنا شد و روی به آبادی گذاشت .
4. زنان و فرزندان حضرت موسی بن جعفر ( ع )
تعداد زوجات حضرت موسی بن جعفر ( ع ) روشن نیست . بیشتر آنها از کنیزان بودند که اسیر شده و حضرت موسی کاظم ( ع ) آنها را می خریدند و آزاد کرده یا عقد می بستند . نخستین زوجه آن حضرت " تکتم " یا " حمیده " یا " نجمه " دارای تقوا و فضیلت بوده و زنی بسیار عفیفه و بزرگوار و مادر امام هشتم شیعیان حضرت رضا ( ع ) است . فرزندان حضرت موسی بن جعفر را 37تن نوشته اند : 19پسر و 18دختر که ارشد آنها حضرت علی بن موسی الرضا (ع) وصی و امام بعد از آن امام بزرگوار بوده است .حضرت احمد بن موسی (شاهچراغ ) که در شیراز مدفون است . حضرت محمد بن موسی نیز که در شیراز مدفون است . حضرت حمزه بن موسی که در ری مدفون می باشد . از دختران آن حضرت ، حضرت فاطمه معصومه در قم مدفون است ، و قبه و بارگاهی با عظمت دارد . سایر اولاد و سادات موسوی هریک مشعلدار علم و تقوا در زمان خود بوده اند ، که در گوشه و کنار ایران و کشورهای اسلامی پراکنده شده ، و در همانجا مدفون گردیده اند ، روحشان شاد باد .
5. صفات و سجایای حضرت موسی بن جعفر ( ع )
موسی بن جعفر ( ع ) به جرم حقگویی و به جرم ایمان و تقوا و علاقه مردم زندانی شد . حضرت موسی بن جعفر را به جرم فضیلت و اینکه از هارون الرشید در همه صفات و سجایا و فضائل معنوی برتر بود به زندان انداختند . شیخ مفید درباره آن حضرت می گوید : " او عابدترین و فقیه ترین و بخشنده ترین و بزرگ منش ترین مردم زمان خود بود ، زیاد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت . این جمله را زیاد تکرار می کرد : " اللهم انی أسألک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب " ( خداوندا در آن زمان که مرگ به سراغم آید راحت و در آن هنگام که در برابر حساب اعمال حاضرم کنی عفو را به من ارزانی دار ) . امام موسی بن جعفر ( ع ) بسیار به سراغ فقرا می رفت . شبها در ظرفی پول و آرد و خرما می ریخت و به وسایلی به فقرای مدینه می رساند ، در حالی که آنها نمی دانستند از ناحیه چه کسی است . هیچکس مثل او حافظ قرآن نبود ، با آواز خوشی قرآن می خواند ، قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعی به دل می داد ، شنوندگان از شنیدن قرآنش می گریستند ، مردم مدینه به او لقب " زین المجتهدین " داده بودند . مردم مدینه روزی که از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند ، شور و ولوله و غوغایی عجیب کردند . آن روزها فقرای مدینه دانستند چه کسی شبها و روزها برای دلجویی به خانه آنها می آمده است .
گوشه ای از زندگانی امام موسی کاظم سلام الله علیه
ابو الحسن موسى بن جعفر(ع)، امام هفتم از ائمه اثنى عشر علیهم السلام و نهمین معصوم از چهارده معصوم(ع) است . آن حضرت در ابواء(منزلى میان مکه و مدینه) در روز یکشنبه هفتم صفر سال 128 یا 129 ه.ق. متولد شد. به جهت کثرت زهد و عبادتش معروف به العبد الصالح و به جهت حلم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به الکاظم گردید.
کنیه آن حضرت ابو ابراهیم بوده ولى به ابو على نیز معروف بودهاند.مادر آن حضرت حمیده کنیزى از اهل بربر(مغرب) یا از اهل اندلس(اسپانیا) بوده است و نام پدر این بانو را «صاعد بربرى» گفتهاند.حمیده به «حمیدة البربریة» و «حمیدة المصفاة» نیز معروف بوده است.برادران دیگر امام از این بانو اسحاق و محمد دیباج بودهاند.
امام موسى الکاظم(ع) هنوز کودک بود که فقهاى مشهور مثل ابو حنیفه از او مسأله مىپرسیدند و کسب علم مىکردند.بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق(ع) (148 ه.ق.) در بیست سالگى به امامت رسید و 35 سال رهبرى و ولایت شیعیان را بر عهده داشت.
قد متوسط و رنگ سبزه سیر و محاسن انبوه داشت. نقش نگینش «حسبی اللّه» و به روایتى «الملک للّه وحده» بود.
در زمان حیات امام صادق(ع) کسانى از اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ایشان اسماعیل امام خواهد شد. اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت ولى کسانى مرگ او را باور نکردند و او را همچنان امام دانستند. پس از وفات حضرت صادق(ع)عدهاى از اینان چون از حیات اسماعیل مأیوس شدند، پسر او محمد بن اسماعیل را امام دانستند و اسماعیلیه امروز بر این عقیده هستند و پس از او پسر او را امام مىدانند و سپس پسرش را و ... به تفصیلى که در کتب اسماعیلیه مذکور است.
پس از وفات حضرت صادق(ع) بزرگترین فرزند ایشان عبد اللّه نام داشت که بعضى او را عبد اللّه افطح مىدانند. این عبد اللّه مقام و منزلت پسران دیگر حضرت صادق(ع)را نداشت و به قول شیخ مفید در ارشاد متهم بود که در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون بزرگترین برادرانش از جهت سن و سال بود ادعاى امامت کرد و برخى نیز از او پیروى کردند. اما چون ضعف دعوى و دانش او را دیدند روى از او برتافتند و فقط عده قلیلى از او پیروى کردند که به فطحیه موسوم هستند.
اسحاق برادر دیگر امام موسى الکاظم(ع) به ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود و امامت برادرش موسى کاظم(ع)را قبول داشت و از پدرش روایت مىکرد که او تصریح بر امامت آن حضرت کرده است. برادر دیگر آن حضرت به نام محمد بن جعفر مردى سخى و شجاع و از زیدیه جارودیه بود و در زمان مأمون در خراسان وفات یافت.
اما جلالت قدر و علو شأن و مکارم اخلاق و دانش وسیع حضرت امام موسى کاظم(ع) به قدرى بارز و روشن بود که اکثریت شیعه پس از وفات امام صادق(ع) به امامت او گرویدند و علاوه بر این بسیارى از شیوخ و خواص اصحاب حضرت صادق(ع)مانند مفضل بن عمر جعفى و معاذ بن کثیر و صفوان جمال و یعقوب سراج نص صریح امامت حضرت موسى الکاظم(ع)را از امام صادق(ع)روایت کردهاند و بدین ترتیب امامت ایشان در نظر اکثریت شیعه مسجل گردید.
حضرتش در علم و حلم و تواضع و مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و بخشندگى ضرب المثل بود. بدان و بداندیشان را با عفو و احسان بىکران خویش تربیت مىفرمود. شب ها به طور ناشناس در کوچههاى مدینه مىگشت و به مستمندان کمک مىکرد. مبلغ دویست، سیصد و چهارصد دینار در کیسهها مىگذاشت و در مدینه میان نیازمندان قسمت مىکرد. کیسههاى موسى بن جعفر در مدینه معروف بود و اگر به کسى یک صره (کیسه) مىرسید بىنیاز مىگشت. مع ذلک در اتاقى که نماز مىگزارد جز بوریا و مصحف و شمشیر چیزى نبود.
مهدى خلیفه عباسى امام را در بغداد بازداشت کرد اما بر اثر خوابى که دید و نیز تحت تأثیر شخصیت امام از او عذرخواهى نمود و به مدینهاش بازگرداند. گویند که مهدى از امام تعهد گرفت که بر او و فرزندانش خروج نکند. این روایت نشان مىدهد که امام کاظم(ع)خروج و قیام را در آن زمان صلاح و شایسته نمىدانسته است.
ایشان با آن که از جهت کثرت عبادت و زهد به «العبد الصالح» معروف بودهاند به قدرى در انظار مردم مقامى والا و ارجمند داشتهاند که او را شایسته مقام خلافت و امامت ظاهرى نیز مىدانستند و همین امر موجب تشویش و اضطراب دستگاه خلافت گردیده و مهدى به حبس او فرمان داده است.
زمخشرى در ربیع الابرار آورده است که هارون فرزند مهدى در یکى از ملاقات ها به امام پیشنهاد نمود فدک را تحویل بگیرد و حضرت نپذیرفت، وقتى اصرار زیاد کرد فرمود مىپذیرم به شرط آنکه تمام آن ملک را با حدودى که تعیین مىکنم به من واگذارى. هارون گفت حدود آن چیست؟ امام فرمود یک حد آن به عدن است حد دیگرش به سمرقند و حد سومش به افریقیه و حد چهارمش کناره دریا تا ارمینیه و خزر است. هارون از شنیدن این سخن سخت برآشفت و گفت: پس براى ما چه چیز باقى مىماند؟ امام فرمود: مىدانستم که اگر حدود فدک را تعیین کنم آن را به ما مسترد نخواهى کرد (یعنى خلافت و اداره سراسر کشور اسلام حق من است). از آن روز هارون کمر به قتل موسى بن جعفر(ع)بست.
هارون در سفرش به مدینه هنگام زیارت قبر رسول اللّه(ص) در حضور سران قریش و رؤساى قبایل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: السلام علیک یا رسول اللّه، السلام علیک یا ابن عم، و این را از روى فخر فروشى به دیگران گفت. امام کاظم(ع) حاضر بود و فرمود: السلام علیک یا رسول اللّه، السلام علیک یا ابت (یعنى سلام بر تو اى پدر من). مىگویند رنگ هارون دگرگون شد و خشم از چهرهاش نمودار گردید.
درباره حبس امام موسى(ع)به دست هارون الرشید، شیخ مفید در ارشاد روایت مىکند که علت گرفتارى و زندانى شدن امام، یحیى بن خالد بن برمک بوده است. زیرا هارون فرزند خود امین را به یکى از مقربان خود به نام جعفر بن محمد بن اشعث که مدتى هم والى خراسان بوده است سپرده بود و یحیى بن خالد بیم آن را داشت که اگر خلافت به امین برسد جعفر بن محمد بن اشعث را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیى و برمکیان از مقام خود بیفتند. جعفر بن محمد بن اشعث شیعه بود و قائل به امامت امام موسى(ع)، و یحیى این معنى را به هارون اعلام مىداشت. سرانجام یحیى بن خالد، پسر برادر امام را به نام على بن اسماعیل بن جعفر از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویى کند.
مىگویند امام هنگام حرکت على بن اسماعیل از مدینه او را احضار کرد و از او خواست که از این سفر منصرف شود و اگر ناچار مىخواهد برود از او سعایت نکند. على قبول نکرد و نزد یحیى رفت و بوسیله او پیش هارون بار یافت و گفت از شرق و غرب ممالک اسلامى مال به او مىدهند تا آنجا که ملکى را توانست به سى هزار دینار بخرد.
هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه امام و جمعى از اشراف به استقبال او رفتند. اما هارون در کنار قبر حضرت رسول(ص) گفت یا رسول اللّه از تو پوزش مىخواهم که موسى بن جعفر را به زندان مىافکنم زیرا او مىخواهد امت تو را بر هم زند و خونشان را بریزد. آن گاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را پوشیده به بصره نزد والى آن عیسى بن جعفر بن منصور فرستادند. عیسى پس از مدتى نامهاى به هارون نوشت و گفت که موسى بن جعفر در زندان جز عبادت و نماز کارى ندارد یا کسى بفرست که او را تحویل بگیرد و یا من او را آزاد خواهم کرد.
هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و پس از مدتى از او خواست که امام را آزارى برساند اما فضل نپذیرفت و هارون او را به فضل بن یحیى بن خالد برمکى سپرد. چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخرالامر یحیى امام را به سندى بن شاهک سپرد و سندى آن حضرت را در زندان مسموم کرد. چون آن حضرت وفات یافت سندى جسد آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد که ببینند در بدن او اثر زخم یا خفگى نیست. بعد او را در باب التبن در موضعى به نام مقابر قریش دفن کردند.
بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسى الکاظم(ع)سى و هفت فرزند پسر و دختر داشت که هجده تن از آنها پسر بودند و على بن موسى الرضا(ع) امام هشتم افضل ایشان بود. از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسى و محمد بن موسى و ابراهیم بن موسى بودند. یکى از دختران آن حضرت فاطمه معروف به معصومه سلام الله علیها است که قبرش در قم مزار شیعیان جهان است. عدد اولاد آن حضرت را کمتر و بیشتر نیز گفتهاند. تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 ه.ق. در 55 سالگى گفتهاند.
امام هفتم(ع)با جمع روایات و احادیث و احکام و احیاى سنن پدر گرامى و تعلیم و ارشاد شیعیان، اسلام راستین را که با تعالیم و مجاهدات پدرش جعفر بن محمد(ع)نظم و استحکام یافته بود حفظ و تقویت کرد و در راه انجام وظایف الهى تا آنجا پایدارى نمود که جان خود را فدا ساخت.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 9 صفحه
قسمتی از متن .doc :
کودکی بر روی آب
موسی از بنی اسرائیل بود ولقب وی کلیم الله است واز سومین پیغمبر او لوالغرم است بعداز نوح و ابراهیم وموسی کتاب و شریعتی بزرکداشت ومیخواست بنی اسر ائیل راازمحنت برهاندولی
موسی پسر عمران بود و اوازنسل لاوی بن یعقوب بود که از زمان
یوسف در مصر بودند .وروز گار بنی اسرائیل پر محنت شده بود و عده ایشان بسیار بود اما فرعون بزرک پیشوای مصر بنی اسرائیل را به چیزی نمی شمرد که ایشان خود رااز خاندان پیغمبران می دانستند وفرعون بت پرست برد وبرایشان سخت می گرفت وآنان را به کارهای دشوار از بندگی وبردگی می گماشت وقبطیان مصری را سرور ومهتر ایشان میدانست .
فرعون از نسل عاد بود وداستان عاد وثمود را خوانده بود و بنی اسرائیل را خوار میداشت تا از میان آنان کسی به پیغمبری بر نخیزد که یعقوب و یوسف و ایوب را می دانست واز پیغمبران بیم داشتت که نام خدا را می بردند واو بزرگی را خاص خود می خواست که سخت توانا وجهاندار بود و فرعون ها مصریان را سالهای سال فرمانبر خود ساخته بودند وفرعون برزک قدرتی بیشتر یافته بود و سروری خود را نگاهبانی میکرد .
وچنین بود تا یک روز کاهنان وغیب گویان بتخانه اعظم به فرعون گفتند ما از گردش ستارگان وزمزمه بتان می دانیم که از امروز تا یکسال از میان بنی اسرائیل پسری متولد میشود که شریعتی بزرک می سازد وبنی اسرائیل را قدرت می بخشد وتو را هلاک می کند حالا خوددانی .
فرعون گفت مرد نباشم اگر این آرزو را بر بنی اسرائیل تباه نکنم شما فرعون را نشنا خته اید . فرعون دستورداد درجا خبر کشان بگمارند واز انروز تا یکسال هرچه نوزاد پسر در خانواده بنی اسرئیل به وجود آید ازد م تیغ بگذ رانند ودختران را برای خدمتکاری باقیگذارند وگفت وای بحال که کسی اگر فرزند پسر بیاورد بهخبر کزاران خبر نر ساند و روز گار بنی سرائیل سخت تر شد درآن سال هیچنوزاد پسر از دست فرعو تیان زنده نماند وچون فرصت تمام شد ماموران همچنان به آزار مردم و جان کردن پسران می پر داختند وکاهنان چیزی دریافته بودند اما از حساب خدا غافل بودند که خدا اگر خواهد شیشه رادربغل سنگ نگه دارد
وعمران مردی از بنی اسرائیل بو د به نیکی وخدا پرستی نامدار و کارش زراعت و گله داری ودختری وپسری داشت و باز زنش بار دار شد وحمل اورا مخفی داشتند از ترس گماشتگان فرعون تا فرزند متولد شد وپسربود .وچند روز ی نوزاد را در پنهانی نگاه داشتند وبرجان خود وفرزند ایمن نبودند که چرا تولد فرزند را خبر نداده اند ونمی دانستند چه کنند
شب مادر موسی درخواب دید که فرشته ای از طرف دریا وگفت رابخدا بسپارید که در پناه خدا بودن بهتر است از بودن درخانه . .مادرموسی زنی دانا بود گفت فرشته دریا اشاره کرده است که کودک را آب بسپاریم تا برود هرجا که خدا خواهد . پس زنبیلی ساختند و کودک رادر آن گهواره جوبین بر آآب رود خانه گذاشته و به خدا سپر دند و آن اب از قصر فرعون می گذشت .
از قضا آسیه زن فرعون که خدا شناس بود ودین خود را از فرعون پنهان مدتشت فرزند نداشت وبا همه ناز ونعمت دراشتیاق فرزند میسوخت وآن روز با چند تن از ندیمان و دختران خدمتکار در باغ خود در باغ خود بر کنار نهر به سرگرمی وتماشای سبز ه ودرخت پناه برده بود وآرزوی خود رااز خدا میخواست ودعا می کرد وپنهان از دوستان اشک میریخت وندائی شنید که در دزادن د شوار است تر فرزندی بی رنج بدهم اگر نیکو نگاهداری . آسیه در این حال بود که از دور چیزی بر روی آب روان دید مانند سبدی یا صندوقی به خد متکاران گفت بگیرید آن صندو ق را تا شاید چیزی باشئ که به اهلش برسد وبه کار آید گهواره را گرفتند وکودکی در آن د یدند آسیه دعای خود را و صدای آشنا را به یادداشت با خود گفت همین است .خر م وخندان شد وکودک رابوسه زد و گفت چه خوب است فرزند داشتن و به آن دلخوش بودن که از مادر بودن بالا تر لذتی نیست . خد متکاران گفتند اینک فرزند که از میان آب وسبزه پیدا شده وآرزو فراهم آمده . آسیهگفت هم اوراآب وسزه نام گذاریم یعنی موسی . خندیدند از شادی وآسیه خبر به فرعون داد وگفت اجاق ماکور است این کودک را به فرزندی بر می داریم ودل را روشن می کنیم . فرعون گفت میترسم همانباشد که کاهنان خبر داده اند .آسیه گفت آن زمان تمام شد و ما این کودک را به تر بیت خود پرورش می دهیم فرعون کاهن بزرک را خواست واز او پرسید درباره این پسر چه می گوئی که اورا آب آورده است ونمیدانم ازکجاست کاهن دا غ فرزند دیده بود وچون به موسی نظر کرد موسی بر او لبخند می زد دلکاهن بشکستوکفت ما هرچه می دانستیم همان روز گفتیم واز گرد شستارگان چیزی تازه دستگیر نمی شود .
فرعون قدری آرام کرفت وکفت باشد که کودک رابرزگ کنیم وهر گاه اثری تا مناسب ظاهر شد تیغ دردست ماست و قدرت با ماست آسیه خوشحال شد و پرورش کودک همت گماشت اما کودک گرسنه بود و آسیه شیر نداشت گفت تا یک دایه پیدا کنیم چندتن از زنان آشنا که بچه شیر می دادند آمدند تا با شیردادن به موسی افتخاری در خانه فر عون به دست آورند ولی موسی پستان هیچکس نمی گرفت وبی تابی می کرد و آسیه درمانده بود که چه باید کرد از طرف دیگر مادر موسی خبر یافت که در خانه فرعون کودکی هست که شیر نمی خورد دختر خود را به جستجوی خبر فرستاد . خواهر موسی آمد وآن حال را دید پیشنهاد کرد که من هم یک زن شیرده می شناسم آیا می خواهید اورا خبرکنم ؟ گفت بیاید تا آزمایش کنیم مادر موسی نگران بود و از شوق دیدار فرزند خدا را یاد کرد وحاضر شد .پرسیدند کیستی وشیر از کجا داری گفت زن عمرانم کودکی دیگر دارم نامش هارو ن که دو ساله است وهنوز شیر می خورد گفتند اگر این کودک پستان تو رابگیر د خوب است .گفت امیدارم از این افتخار محروم نباشم . پس موسی را بدو دادند وموسی خوشحال وخندان پستان مادر راکرفت واز شیر سیر بخورد وآرام گرفت وحق به حق داررسیدهبود آسیه خوشحال شد وزبان عمران قراری گذاشت که کوذک راشیر بدهد فرعون پرسید این زن کیست مبادااز بنی اسرائیل باشد .آسیه گفت مردم شهادت داده اند که خانواده عمران به نیکی وبی آزاری مردم مشهور ند کودک نیز بنی اسرائیل وغیر آن نمی داند چیست مرد م به گودک شیر بزومیشو گاونیز می دهند وهیچکس بز و میش وگاو نشد فرعون ساکت شد اما نگران بود وبهر حال موسی در خانه فرعون ماند وبزرک می شد وفرعون نیز از کارهاو بازی های او می خندید وشاد می شد .
چنین بود تایکروز که موسای خردسال در دامن فرعون نشسته بود وباریش فرعون بازی می کرد وریش فرعون با جواهر سرخ زینت شده بود ناگاه موسی با یک دست قدری از ریش فرعون را بگرفت و بادست دیگر بصورت او یک سیلی زدوخندید .فرعون خشمگین شد وبه زن گفت نگفتم ؟ اینک دیدی که چگونه مرا سیلی زد بگذار خود رااز شراو راحت کنیم که من از این کودک میترسم زن گفت از کودکی چنین خردسال ترسیدن دلیل عقل نیست کودک است وبازی میکند وچیزی نمی داند اینک اورا آزمایش می کنیم و می بینی آسیه دستور داد ظرفی ازیاقوت سرخ وظرفی از آتش فروزان درکنار یکدیگر گذاشتند وموسی رارها کردند موسی بازی کنان به آنها نزدیک شد ظرف یاقوت رانگاه کرد
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 9 صفحه
قسمتی از متن .doc :
کودکی بر روی آب
موسی از بنی اسرائیل بود ولقب وی کلیم الله است واز سومین پیغمبر او لوالغرم است بعداز نوح و ابراهیم وموسی کتاب و شریعتی بزرکداشت ومیخواست بنی اسر ائیل راازمحنت برهاندولی
موسی پسر عمران بود و اوازنسل لاوی بن یعقوب بود که از زمان
یوسف در مصر بودند .وروز گار بنی اسرائیل پر محنت شده بود و عده ایشان بسیار بود اما فرعون بزرک پیشوای مصر بنی اسرائیل را به چیزی نمی شمرد که ایشان خود رااز خاندان پیغمبران می دانستند وفرعون بت پرست برد وبرایشان سخت می گرفت وآنان را به کارهای دشوار از بندگی وبردگی می گماشت وقبطیان مصری را سرور ومهتر ایشان میدانست .
فرعون از نسل عاد بود وداستان عاد وثمود را خوانده بود و بنی اسرائیل را خوار میداشت تا از میان آنان کسی به پیغمبری بر نخیزد که یعقوب و یوسف و ایوب را می دانست واز پیغمبران بیم داشتت که نام خدا را می بردند واو بزرگی را خاص خود می خواست که سخت توانا وجهاندار بود و فرعون ها مصریان را سالهای سال فرمانبر خود ساخته بودند وفرعون برزک قدرتی بیشتر یافته بود و سروری خود را نگاهبانی میکرد .
وچنین بود تا یک روز کاهنان وغیب گویان بتخانه اعظم به فرعون گفتند ما از گردش ستارگان وزمزمه بتان می دانیم که از امروز تا یکسال از میان بنی اسرائیل پسری متولد میشود که شریعتی بزرک می سازد وبنی اسرائیل را قدرت می بخشد وتو را هلاک می کند حالا خوددانی .
فرعون گفت مرد نباشم اگر این آرزو را بر بنی اسرائیل تباه نکنم شما فرعون را نشنا خته اید . فرعون دستورداد درجا خبر کشان بگمارند واز انروز تا یکسال هرچه نوزاد پسر در خانواده بنی اسرئیل به وجود آید ازد م تیغ بگذ رانند ودختران را برای خدمتکاری باقیگذارند وگفت وای بحال که کسی اگر فرزند پسر بیاورد بهخبر کزاران خبر نر ساند و روز گار بنی سرائیل سخت تر شد درآن سال هیچنوزاد پسر از دست فرعو تیان زنده نماند وچون فرصت تمام شد ماموران همچنان به آزار مردم و جان کردن پسران می پر داختند وکاهنان چیزی دریافته بودند اما از حساب خدا غافل بودند که خدا اگر خواهد شیشه رادربغل سنگ نگه دارد
وعمران مردی از بنی اسرائیل بو د به نیکی وخدا پرستی نامدار و کارش زراعت و گله داری ودختری وپسری داشت و باز زنش بار دار شد وحمل اورا مخفی داشتند از ترس گماشتگان فرعون تا فرزند متولد شد وپسربود .وچند روز ی نوزاد را در پنهانی نگاه داشتند وبرجان خود وفرزند ایمن نبودند که چرا تولد فرزند را خبر نداده اند ونمی دانستند چه کنند
شب مادر موسی درخواب دید که فرشته ای از طرف دریا وگفت رابخدا بسپارید که در پناه خدا بودن بهتر است از بودن درخانه . .مادرموسی زنی دانا بود گفت فرشته دریا اشاره کرده است که کودک را آب بسپاریم تا برود هرجا که خدا خواهد . پس زنبیلی ساختند و کودک رادر آن گهواره جوبین بر آآب رود خانه گذاشته و به خدا سپر دند و آن اب از قصر فرعون می گذشت .
از قضا آسیه زن فرعون که خدا شناس بود ودین خود را از فرعون پنهان مدتشت فرزند نداشت وبا همه ناز ونعمت دراشتیاق فرزند میسوخت وآن روز با چند تن از ندیمان و دختران خدمتکار در باغ خود در باغ خود بر کنار نهر به سرگرمی وتماشای سبز ه ودرخت پناه برده بود وآرزوی خود رااز خدا میخواست ودعا می کرد وپنهان از دوستان اشک میریخت وندائی شنید که در دزادن د شوار است تر فرزندی بی رنج بدهم اگر نیکو نگاهداری . آسیه در این حال بود که از دور چیزی بر روی آب روان دید مانند سبدی یا صندوقی به خد متکاران گفت بگیرید آن صندو ق را تا شاید چیزی باشئ که به اهلش برسد وبه کار آید گهواره را گرفتند وکودکی در آن د یدند آسیه دعای خود را و صدای آشنا را به یادداشت با خود گفت همین است .خر م وخندان شد وکودک رابوسه زد و گفت چه خوب است فرزند داشتن و به آن دلخوش بودن که از مادر بودن بالا تر لذتی نیست . خد متکاران گفتند اینک فرزند که از میان آب وسبزه پیدا شده وآرزو فراهم آمده . آسیهگفت هم اوراآب وسزه نام گذاریم یعنی موسی . خندیدند از شادی وآسیه خبر به فرعون داد وگفت اجاق ماکور است این کودک را به فرزندی بر می داریم ودل را روشن می کنیم . فرعون گفت میترسم همانباشد که کاهنان خبر داده اند .آسیه گفت آن زمان تمام شد و ما این کودک را به تر بیت خود پرورش می دهیم فرعون کاهن بزرک را خواست واز او پرسید درباره این پسر چه می گوئی که اورا آب آورده است ونمیدانم ازکجاست کاهن دا غ فرزند دیده بود وچون به موسی نظر کرد موسی بر او لبخند می زد دلکاهن بشکستوکفت ما هرچه می دانستیم همان روز گفتیم واز گرد شستارگان چیزی تازه دستگیر نمی شود .
فرعون قدری آرام کرفت وکفت باشد که کودک رابرزگ کنیم وهر گاه اثری تا مناسب ظاهر شد تیغ دردست ماست و قدرت با ماست آسیه خوشحال شد و پرورش کودک همت گماشت اما کودک گرسنه بود و آسیه شیر نداشت گفت تا یک دایه پیدا کنیم چندتن از زنان آشنا که بچه شیر می دادند آمدند تا با شیردادن به موسی افتخاری در خانه فر عون به دست آورند ولی موسی پستان هیچکس نمی گرفت وبی تابی می کرد و آسیه درمانده بود که چه باید کرد از طرف دیگر مادر موسی خبر یافت که در خانه فرعون کودکی هست که شیر نمی خورد دختر خود را به جستجوی خبر فرستاد . خواهر موسی آمد وآن حال را دید پیشنهاد کرد که من هم یک زن شیرده می شناسم آیا می خواهید اورا خبرکنم ؟ گفت بیاید تا آزمایش کنیم مادر موسی نگران بود و از شوق دیدار فرزند خدا را یاد کرد وحاضر شد .پرسیدند کیستی وشیر از کجا داری گفت زن عمرانم کودکی دیگر دارم نامش هارو ن که دو ساله است وهنوز شیر می خورد گفتند اگر این کودک پستان تو رابگیر د خوب است .گفت امیدارم از این افتخار محروم نباشم . پس موسی را بدو دادند وموسی خوشحال وخندان پستان مادر راکرفت واز شیر سیر بخورد وآرام گرفت وحق به حق داررسیدهبود آسیه خوشحال شد وزبان عمران قراری گذاشت که کوذک راشیر بدهد فرعون پرسید این زن کیست مبادااز بنی اسرائیل باشد .آسیه گفت مردم شهادت داده اند که خانواده عمران به نیکی وبی آزاری مردم مشهور ند کودک نیز بنی اسرائیل وغیر آن نمی داند چیست مرد م به گودک شیر بزومیشو گاونیز می دهند وهیچکس بز و میش وگاو نشد فرعون ساکت شد اما نگران بود وبهر حال موسی در خانه فرعون ماند وبزرک می شد وفرعون نیز از کارهاو بازی های او می خندید وشاد می شد .
چنین بود تایکروز که موسای خردسال در دامن فرعون نشسته بود وباریش فرعون بازی می کرد وریش فرعون با جواهر سرخ زینت شده بود ناگاه موسی با یک دست قدری از ریش فرعون را بگرفت و بادست دیگر بصورت او یک سیلی زدوخندید .فرعون خشمگین شد وبه زن گفت نگفتم ؟ اینک دیدی که چگونه مرا سیلی زد بگذار خود رااز شراو راحت کنیم که من از این کودک میترسم زن گفت از کودکی چنین خردسال ترسیدن دلیل عقل نیست کودک است وبازی میکند وچیزی نمی داند اینک اورا آزمایش می کنیم و می بینی آسیه دستور داد ظرفی ازیاقوت سرخ وظرفی از آتش فروزان درکنار یکدیگر گذاشتند وموسی رارها کردند موسی بازی کنان به آنها نزدیک شد ظرف یاقوت رانگاه کرد