لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 21 صفحه
قسمتی از متن .doc :
محبت به خداوند
محبت یعنى دوست داشتن چیزى یا کسى دوستى با گرایش، کوشش و جذب شدن شناخته مىشود. حالت محبت هر گاه در انسانى پدید آید آن کس به محبوب خود مایل مىشود و براى رسیدن به محبوب مىکوشد و به آن مجذوب مىشود.
محبت در حقیقت دوست داشتن کمال و بیزارى از نقص است. هم موجودات ناقص ذیشعور و هم موجود کامل حقیقى دوستدار کمال و بیزار از نقص هستند. یعنى هم خداوند محب است و هم انسانها خداوند محبوب هم هست چون کمال مطلق است پس برترین محبوب و در حقیقت محبوب واقعى خداست.
با توجه به این مطالب مىتوان محبت را به دو گونه تقسیم کرد و احکام مختص و مشترک هر یک از آنها را بیان نمود: محبت یا محبت موجود ناقص و فقیر به کمال است و یا محبت موجود کامل و غنى به کمال در هر صورت، محبوب، کمال است.
عوامل محبت:
محبت رابطهاى است میان محب و محبوب. وقتى محب به محبوب معرفت یابد چون در او کمالى مشاهده مىکند به او محبت مىیابد. بنابراین یکى از عوامل اصلى در واقع شرط لازم پدید آمدن محبت معرفت است.
محبت انسان به کمال ریشه در معرفت او به خویشتن دارد. هر انسانى نسبت به خود علم حضورى دارد و همزمان وجود خود که رتبهاى از کمال است و فقر خود را درک مىکند پس به خود محبت دارد؛ چرا که خود را واجد رتبهاى از کمال مىشناسد و به کمالاتى که در انتظار اوست محبت دارد چرا که از فقر خود آگاه و از آن بیزار است.
محبت انسان به خود، او را وامىدارد که به سوى کمال حرکت کند و نقص را از خود بزداید هر چیز که محبوب انسان واقع مىشود از آن روست که انسان کمالى را در آن مىیابد و رسیدن به آن را رفع نقص خود مىداند. قواى نفس انسان هر یک به تناسب خود دوستدار چیزى هستند، محبت غذا، نکاح، جاه، مال و هر محبت دیگرى براى رفع نقصانى در انسان است. دقت در عامل معرفت عامل اصلى دیگرى را به ما نشان خواهد داد معرفت به کمال، عامل محبت است پس کمال موجود در محبوب یکى دیگر از عوامل ایجاد محبت است.
هر دو عامل یعنى معرفت به کمال محبوب و کمال موجود در محبوب هر چه رتبه بالاترى داشته باشند محبت نیز شدیدتر خواهد شد این دو عامل، هم در محبت موجود ناقص به کمال و هم در محبت موجود کامل به کمال حضور دارند یعنى هم انسان در اثر معرفت به کمال محبوب به آن محبت مىیابد و هم خداوند به سبب کمال بندگان به آنها محبت دارد.
عامل سومى نیز در محبت وجود دارد که مختص محبت موجود ناقص به کمال است آن عامل، آگاهى به فقر و نیازمندى است. عامل سوم محبت انسان به کمال شناخت فقر و وابستگى اوست. انسان، فاقد برخى کمالات است و از این فقدان بیزار است پس به رفع آن مشتاق مىشود و محبت کمال را پیدا مىکند.
مراتب محبت:
با توجه به این عوامل در مىیابیم که هر گاه عوامل محبت قوىتر باشند محبت نیزشدیدتر است بنابراین مىتوان برترین رتبه محبت را هنگامى یافت که محبوب در بالاترین مرتبه کمال باشد. برترین محبوب خداست چرا که کمالترین حقیقت هستى اوست و برترین و شدیدترین محبت وقتى تحقق مىیابد که محبوب خدا باشد.
بالاترین رتبه معرفت به برترین موجود عالم، شدیدترین محبت را پدید مىآورد بنابراین هر موجودى که به خداوند معرفت بیشترى داشته باشد، محبت شدیدترى دارد. بیشترین معرفت به خداوند از آن خود خداوند است یعنى او ذات خود معرفت دارد و دیگر موجودات همه از معرفت حقیقت او عاجزند: ما عرفناک حق معرفتک.
عامل سوم محبت به انسان اختصاص دارد آگاهى انسان از فقر خود، ناشى از علم حضورى او به وجود خود است انسان به خود و محدودیت وجود خود بالاترین آگاهى را دارد در نگاه اول این آگاهى در همه انسانها شدید و به یک میزان است ولى به دو دلیل این معرف نیز داراى مراتبى است اول آن که انسانهاى معصیت کار و سرکش چنان از نفس خویش غافل مىشوند که گاه ادعاى خدایى مىکنند و فقر و نیازمندى خود را منکر مىشوند.در قرآن کریم آمده است:
و لا تکونوا کالذین نسوا اللَّه فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون؛ و چون کسانى مىباشید که خدا را فراموش کردند و او نیز آنان را دچار خود فراموشى کرد، آنان همان نافرمانند.
در این آیه فراموشى خداوند سبب خود فراموشى معرفى شده است. خود فراموشى همراه با عفلت از صفات نفس است کسى که خود را فراموش کند فقر و ذلت و نیازمندى
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 21 صفحه
قسمتی از متن .doc :
محبت به خداوند
محبت یعنى دوست داشتن چیزى یا کسى دوستى با گرایش، کوشش و جذب شدن شناخته مىشود. حالت محبت هر گاه در انسانى پدید آید آن کس به محبوب خود مایل مىشود و براى رسیدن به محبوب مىکوشد و به آن مجذوب مىشود.
محبت در حقیقت دوست داشتن کمال و بیزارى از نقص است. هم موجودات ناقص ذیشعور و هم موجود کامل حقیقى دوستدار کمال و بیزار از نقص هستند. یعنى هم خداوند محب است و هم انسانها خداوند محبوب هم هست چون کمال مطلق است پس برترین محبوب و در حقیقت محبوب واقعى خداست.
با توجه به این مطالب مىتوان محبت را به دو گونه تقسیم کرد و احکام مختص و مشترک هر یک از آنها را بیان نمود: محبت یا محبت موجود ناقص و فقیر به کمال است و یا محبت موجود کامل و غنى به کمال در هر صورت، محبوب، کمال است.
عوامل محبت:
محبت رابطهاى است میان محب و محبوب. وقتى محب به محبوب معرفت یابد چون در او کمالى مشاهده مىکند به او محبت مىیابد. بنابراین یکى از عوامل اصلى در واقع شرط لازم پدید آمدن محبت معرفت است.
محبت انسان به کمال ریشه در معرفت او به خویشتن دارد. هر انسانى نسبت به خود علم حضورى دارد و همزمان وجود خود که رتبهاى از کمال است و فقر خود را درک مىکند پس به خود محبت دارد؛ چرا که خود را واجد رتبهاى از کمال مىشناسد و به کمالاتى که در انتظار اوست محبت دارد چرا که از فقر خود آگاه و از آن بیزار است.
محبت انسان به خود، او را وامىدارد که به سوى کمال حرکت کند و نقص را از خود بزداید هر چیز که محبوب انسان واقع مىشود از آن روست که انسان کمالى را در آن مىیابد و رسیدن به آن را رفع نقص خود مىداند. قواى نفس انسان هر یک به تناسب خود دوستدار چیزى هستند، محبت غذا، نکاح، جاه، مال و هر محبت دیگرى براى رفع نقصانى در انسان است. دقت در عامل معرفت عامل اصلى دیگرى را به ما نشان خواهد داد معرفت به کمال، عامل محبت است پس کمال موجود در محبوب یکى دیگر از عوامل ایجاد محبت است.
هر دو عامل یعنى معرفت به کمال محبوب و کمال موجود در محبوب هر چه رتبه بالاترى داشته باشند محبت نیز شدیدتر خواهد شد این دو عامل، هم در محبت موجود ناقص به کمال و هم در محبت موجود کامل به کمال حضور دارند یعنى هم انسان در اثر معرفت به کمال محبوب به آن محبت مىیابد و هم خداوند به سبب کمال بندگان به آنها محبت دارد.
عامل سومى نیز در محبت وجود دارد که مختص محبت موجود ناقص به کمال است آن عامل، آگاهى به فقر و نیازمندى است. عامل سوم محبت انسان به کمال شناخت فقر و وابستگى اوست. انسان، فاقد برخى کمالات است و از این فقدان بیزار است پس به رفع آن مشتاق مىشود و محبت کمال را پیدا مىکند.
مراتب محبت:
با توجه به این عوامل در مىیابیم که هر گاه عوامل محبت قوىتر باشند محبت نیزشدیدتر است بنابراین مىتوان برترین رتبه محبت را هنگامى یافت که محبوب در بالاترین مرتبه کمال باشد. برترین محبوب خداست چرا که کمالترین حقیقت هستى اوست و برترین و شدیدترین محبت وقتى تحقق مىیابد که محبوب خدا باشد.
بالاترین رتبه معرفت به برترین موجود عالم، شدیدترین محبت را پدید مىآورد بنابراین هر موجودى که به خداوند معرفت بیشترى داشته باشد، محبت شدیدترى دارد. بیشترین معرفت به خداوند از آن خود خداوند است یعنى او ذات خود معرفت دارد و دیگر موجودات همه از معرفت حقیقت او عاجزند: ما عرفناک حق معرفتک.
عامل سوم محبت به انسان اختصاص دارد آگاهى انسان از فقر خود، ناشى از علم حضورى او به وجود خود است انسان به خود و محدودیت وجود خود بالاترین آگاهى را دارد در نگاه اول این آگاهى در همه انسانها شدید و به یک میزان است ولى به دو دلیل این معرف نیز داراى مراتبى است اول آن که انسانهاى معصیت کار و سرکش چنان از نفس خویش غافل مىشوند که گاه ادعاى خدایى مىکنند و فقر و نیازمندى خود را منکر مىشوند.در قرآن کریم آمده است:
و لا تکونوا کالذین نسوا اللَّه فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون؛ و چون کسانى مىباشید که خدا را فراموش کردند و او نیز آنان را دچار خود فراموشى کرد، آنان همان نافرمانند.
در این آیه فراموشى خداوند سبب خود فراموشى معرفى شده است. خود فراموشى همراه با عفلت از صفات نفس است کسى که خود را فراموش کند فقر و ذلت و نیازمندى
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 21 صفحه
قسمتی از متن .doc :
محبت به خداوند
محبت یعنى دوست داشتن چیزى یا کسى دوستى با گرایش، کوشش و جذب شدن شناخته مىشود. حالت محبت هر گاه در انسانى پدید آید آن کس به محبوب خود مایل مىشود و براى رسیدن به محبوب مىکوشد و به آن مجذوب مىشود.
محبت در حقیقت دوست داشتن کمال و بیزارى از نقص است. هم موجودات ناقص ذیشعور و هم موجود کامل حقیقى دوستدار کمال و بیزار از نقص هستند. یعنى هم خداوند محب است و هم انسانها خداوند محبوب هم هست چون کمال مطلق است پس برترین محبوب و در حقیقت محبوب واقعى خداست.
با توجه به این مطالب مىتوان محبت را به دو گونه تقسیم کرد و احکام مختص و مشترک هر یک از آنها را بیان نمود: محبت یا محبت موجود ناقص و فقیر به کمال است و یا محبت موجود کامل و غنى به کمال در هر صورت، محبوب، کمال است.
عوامل محبت:
محبت رابطهاى است میان محب و محبوب. وقتى محب به محبوب معرفت یابد چون در او کمالى مشاهده مىکند به او محبت مىیابد. بنابراین یکى از عوامل اصلى در واقع شرط لازم پدید آمدن محبت معرفت است.
محبت انسان به کمال ریشه در معرفت او به خویشتن دارد. هر انسانى نسبت به خود علم حضورى دارد و همزمان وجود خود که رتبهاى از کمال است و فقر خود را درک مىکند پس به خود محبت دارد؛ چرا که خود را واجد رتبهاى از کمال مىشناسد و به کمالاتى که در انتظار اوست محبت دارد چرا که از فقر خود آگاه و از آن بیزار است.
محبت انسان به خود، او را وامىدارد که به سوى کمال حرکت کند و نقص را از خود بزداید هر چیز که محبوب انسان واقع مىشود از آن روست که انسان کمالى را در آن مىیابد و رسیدن به آن را رفع نقص خود مىداند. قواى نفس انسان هر یک به تناسب خود دوستدار چیزى هستند، محبت غذا، نکاح، جاه، مال و هر محبت دیگرى براى رفع نقصانى در انسان است. دقت در عامل معرفت عامل اصلى دیگرى را به ما نشان خواهد داد معرفت به کمال، عامل محبت است پس کمال موجود در محبوب یکى دیگر از عوامل ایجاد محبت است.
هر دو عامل یعنى معرفت به کمال محبوب و کمال موجود در محبوب هر چه رتبه بالاترى داشته باشند محبت نیز شدیدتر خواهد شد این دو عامل، هم در محبت موجود ناقص به کمال و هم در محبت موجود کامل به کمال حضور دارند یعنى هم انسان در اثر معرفت به کمال محبوب به آن محبت مىیابد و هم خداوند به سبب کمال بندگان به آنها محبت دارد.
عامل سومى نیز در محبت وجود دارد که مختص محبت موجود ناقص به کمال است آن عامل، آگاهى به فقر و نیازمندى است. عامل سوم محبت انسان به کمال شناخت فقر و وابستگى اوست. انسان، فاقد برخى کمالات است و از این فقدان بیزار است پس به رفع آن مشتاق مىشود و محبت کمال را پیدا مىکند.
مراتب محبت:
با توجه به این عوامل در مىیابیم که هر گاه عوامل محبت قوىتر باشند محبت نیزشدیدتر است بنابراین مىتوان برترین رتبه محبت را هنگامى یافت که محبوب در بالاترین مرتبه کمال باشد. برترین محبوب خداست چرا که کمالترین حقیقت هستى اوست و برترین و شدیدترین محبت وقتى تحقق مىیابد که محبوب خدا باشد.
بالاترین رتبه معرفت به برترین موجود عالم، شدیدترین محبت را پدید مىآورد بنابراین هر موجودى که به خداوند معرفت بیشترى داشته باشد، محبت شدیدترى دارد. بیشترین معرفت به خداوند از آن خود خداوند است یعنى او ذات خود معرفت دارد و دیگر موجودات همه از معرفت حقیقت او عاجزند: ما عرفناک حق معرفتک.
عامل سوم محبت به انسان اختصاص دارد آگاهى انسان از فقر خود، ناشى از علم حضورى او به وجود خود است انسان به خود و محدودیت وجود خود بالاترین آگاهى را دارد در نگاه اول این آگاهى در همه انسانها شدید و به یک میزان است ولى به دو دلیل این معرف نیز داراى مراتبى است اول آن که انسانهاى معصیت کار و سرکش چنان از نفس خویش غافل مىشوند که گاه ادعاى خدایى مىکنند و فقر و نیازمندى خود را منکر مىشوند.در قرآن کریم آمده است:
و لا تکونوا کالذین نسوا اللَّه فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون؛ و چون کسانى مىباشید که خدا را فراموش کردند و او نیز آنان را دچار خود فراموشى کرد، آنان همان نافرمانند.
در این آیه فراموشى خداوند سبب خود فراموشى معرفى شده است. خود فراموشى همراه با عفلت از صفات نفس است کسى که خود را فراموش کند فقر و ذلت و نیازمندى
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 21 صفحه
قسمتی از متن .doc :
محبت به خداوند
محبت یعنى دوست داشتن چیزى یا کسى دوستى با گرایش، کوشش و جذب شدن شناخته مىشود. حالت محبت هر گاه در انسانى پدید آید آن کس به محبوب خود مایل مىشود و براى رسیدن به محبوب مىکوشد و به آن مجذوب مىشود.
محبت در حقیقت دوست داشتن کمال و بیزارى از نقص است. هم موجودات ناقص ذیشعور و هم موجود کامل حقیقى دوستدار کمال و بیزار از نقص هستند. یعنى هم خداوند محب است و هم انسانها خداوند محبوب هم هست چون کمال مطلق است پس برترین محبوب و در حقیقت محبوب واقعى خداست.
با توجه به این مطالب مىتوان محبت را به دو گونه تقسیم کرد و احکام مختص و مشترک هر یک از آنها را بیان نمود: محبت یا محبت موجود ناقص و فقیر به کمال است و یا محبت موجود کامل و غنى به کمال در هر صورت، محبوب، کمال است.
عوامل محبت:
محبت رابطهاى است میان محب و محبوب. وقتى محب به محبوب معرفت یابد چون در او کمالى مشاهده مىکند به او محبت مىیابد. بنابراین یکى از عوامل اصلى در واقع شرط لازم پدید آمدن محبت معرفت است.
محبت انسان به کمال ریشه در معرفت او به خویشتن دارد. هر انسانى نسبت به خود علم حضورى دارد و همزمان وجود خود که رتبهاى از کمال است و فقر خود را درک مىکند پس به خود محبت دارد؛ چرا که خود را واجد رتبهاى از کمال مىشناسد و به کمالاتى که در انتظار اوست محبت دارد چرا که از فقر خود آگاه و از آن بیزار است.
محبت انسان به خود، او را وامىدارد که به سوى کمال حرکت کند و نقص را از خود بزداید هر چیز که محبوب انسان واقع مىشود از آن روست که انسان کمالى را در آن مىیابد و رسیدن به آن را رفع نقص خود مىداند. قواى نفس انسان هر یک به تناسب خود دوستدار چیزى هستند، محبت غذا، نکاح، جاه، مال و هر محبت دیگرى براى رفع نقصانى در انسان است. دقت در عامل معرفت عامل اصلى دیگرى را به ما نشان خواهد داد معرفت به کمال، عامل محبت است پس کمال موجود در محبوب یکى دیگر از عوامل ایجاد محبت است.
هر دو عامل یعنى معرفت به کمال محبوب و کمال موجود در محبوب هر چه رتبه بالاترى داشته باشند محبت نیز شدیدتر خواهد شد این دو عامل، هم در محبت موجود ناقص به کمال و هم در محبت موجود کامل به کمال حضور دارند یعنى هم انسان در اثر معرفت به کمال محبوب به آن محبت مىیابد و هم خداوند به سبب کمال بندگان به آنها محبت دارد.
عامل سومى نیز در محبت وجود دارد که مختص محبت موجود ناقص به کمال است آن عامل، آگاهى به فقر و نیازمندى است. عامل سوم محبت انسان به کمال شناخت فقر و وابستگى اوست. انسان، فاقد برخى کمالات است و از این فقدان بیزار است پس به رفع آن مشتاق مىشود و محبت کمال را پیدا مىکند.
مراتب محبت:
با توجه به این عوامل در مىیابیم که هر گاه عوامل محبت قوىتر باشند محبت نیزشدیدتر است بنابراین مىتوان برترین رتبه محبت را هنگامى یافت که محبوب در بالاترین مرتبه کمال باشد. برترین محبوب خداست چرا که کمالترین حقیقت هستى اوست و برترین و شدیدترین محبت وقتى تحقق مىیابد که محبوب خدا باشد.
بالاترین رتبه معرفت به برترین موجود عالم، شدیدترین محبت را پدید مىآورد بنابراین هر موجودى که به خداوند معرفت بیشترى داشته باشد، محبت شدیدترى دارد. بیشترین معرفت به خداوند از آن خود خداوند است یعنى او ذات خود معرفت دارد و دیگر موجودات همه از معرفت حقیقت او عاجزند: ما عرفناک حق معرفتک.
عامل سوم محبت به انسان اختصاص دارد آگاهى انسان از فقر خود، ناشى از علم حضورى او به وجود خود است انسان به خود و محدودیت وجود خود بالاترین آگاهى را دارد در نگاه اول این آگاهى در همه انسانها شدید و به یک میزان است ولى به دو دلیل این معرف نیز داراى مراتبى است اول آن که انسانهاى معصیت کار و سرکش چنان از نفس خویش غافل مىشوند که گاه ادعاى خدایى مىکنند و فقر و نیازمندى خود را منکر مىشوند.در قرآن کریم آمده است:
و لا تکونوا کالذین نسوا اللَّه فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون؛ و چون کسانى مىباشید که خدا را فراموش کردند و او نیز آنان را دچار خود فراموشى کرد، آنان همان نافرمانند.
در این آیه فراموشى خداوند سبب خود فراموشى معرفى شده است. خود فراموشى همراه با عفلت از صفات نفس است کسى که خود را فراموش کند فقر و ذلت و نیازمندى
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
معنی نوع دوستی و محبت به نظر کنفوسیوس
کنفوسیوس مربی و دانشمند بزرگ چین در تدریس روش خاصی داشت. شاگرانش جداگانه مطالعه می کردند و هروقت مشکلی برایشان پیدا می شد یا سوالی داشتند با استاد در میان می نهادند و کنفوسیوس ایشان را راهنمائی می کرد و جواب پرسششان را می داد. روزی یکی از شاگردان از او پرشید: استد بفرمایید معنی مهر و محبت و نوع دوستی چیست؟ کنفوسیوس جواب داد: معنایش مردم دوستی است.
روز دیگر شاگرد دیگری همین سوال را مطرح ساخت و کنفوسیوس جواب داد: نوع دوستی و محبت به معنای آنست که آنچه برخود روانمی داری بردیگران نیز نپسندی. روز سوم شاگرد دیگری سوال مذکور رامکرر کرد و کنفوسیوس جواب داد : به معنای آنست که انسان باید بتواند جلوی خود را بگیرد و همه اعمالش آمیخته به ادب باشد.
شاگردانی که در کنار استاد بودند، از این جوابهای مختلف به سوال واحد، تعجب کردند و به او گفتند: ای استاد! سوال یکی بود چرا جوابهای گوناگون به آن دادید؟ کنفوسیوس جواب داد: بلی سوال یکی بود، اما سوال کننده یکی نبود. کسانی بودند با تفکرات و نظرات مختلف، و من به هر کدام برطبق حالات و تفکراتش جواب دادم.
اندازه سخن ، شاگردی از استاد موجائی فیلسوف بزرگ چین از اندازه سخنگوئی پرسید. استاد جواب داد: اندازه سخن، به جا بودن سخن است. اگر حرف به جا باشد، بسیار بودنش عیب ندارد،اما اگر بیجا باشد یک کلمه آن هم خارج از اندازه است. قورباغه تمام روز به بانگ بالند آواز برمی آورد، اما فقط باعث درد سر و بیزاری مردم می شود، در حالیکه خروس فقط در سپیده دم آواز خوش و نزم برمی آورد و مردم سراسر جهان به آواز و به فرمان او از جا برمی خیزند و از خواب نوشین بامدادی دل برمی دارند.
ـ طریق وصول به محبت الهى
محبت الهى و راه رسیدن به آن
«یا مُحَمَّدُ؛ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَحابّینَ فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَقاطِعینَ(1) فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَواصِلینَ فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَوَّکِّلینَ عَلَىَّ وَ لَیْسَ لَِمحَبَّتی عَلَمٌ وَ لا نِهایَةٌ وَ کُلَّما رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً...»
خداى متعال رسولش را مورد خطاب قرار داده، مى فرماید: محبّت من بر چهار دسته از مردم واجب است (این وجوب از قبیل وجوب تکلیفى نیست، بلکه ثبوت قطعى محبّت خدا را مى رساند):
دسته اول: کسانى که یکدیگر را به جهت من دوست داشته باشند.
دسته دوم: کسانى که براى من از دوستى وارتباط با کسانى که نمى پسندم، دست بردارند و رابطه خود را با دشمنان من قطع کنند. به دیگر سخن، اگر بر اساس هواى نفس و بر خلاف رضاى پروردگار ارتباطى بین آنها برقرار شد، به انگیزه عشق به خدا چنین پیوند و ارتباطى را قطع کنند.
دسته سوم: افرادى که به جهت من با یکدیگر رابطه برقرار کنند (و اگر چنانچه کدورت و تیرگى بینشان وجود دارد، آن را فراموش کنند و در ایجاد ارتباط و پیوند همه جانبه تلاش و همت نمایند.)
دسته چهارم: گروهى که بر من توکل داشته باشند.
پیداست که خداوند در مقام برانگیختن افراد به سوى کارهایى است که موجب سعادت و تقربشان به اوست. البته کسى برانگیخته مى شود که به خداوند محبّت
1- در نسخه ارشادالقلوب دیلمى، (باب 54) «المتعاطفین» ضبط شده است.
داشته باشد، نه آنکه بى تفاوت و غافل باشد. براى کسى که واقعاً به محبّت خداوند دست یافته است، محبّت خداوند نزد او بیشتر ارزش دارد از کسى که در بیابان راه را گم کرده و زاد و توشه اش تمام شده و در آستانه مرگ است و انتظار مى کشد تا نان و آبى به او برسانند و او را از سرگشتگى در بیابان و گمراهى نجات دهند. چون کسى که در آستانه مرگ و از دست دادن زندگى زودگذر دنیاست و آرزو دارد چند روز دیگر زنده بماند، مى خواهد راه را پیدا کند تا چند صباحى دیگر در این دنیا زندگى کند و این هرگز قابل مقایسه با ارزش و اهمیّت محبّت خدا به بنده اش نیست که از هر جهت مفید و ثمربخش و سازنده و در عین حال جاودانه است.
پر واضح است که بشر تلاش مى کند تا در این دنیا محبّت دیگران را به خود جلب کند، و البته همت ها متفاوتند: افراد بلند همت درصددند که در دل مردم جاى گیرند، دیگران به آنها محبّت و عنایت داشته باشند؛ ولى اهل آخرت تنها به این نوع محبّت بسنده نمى کنند و در تکاپوى کسى هستند که محبّتش بیش از همه جهان، فایده و ارزش دارد و براى تحصیل و دست یابى به آن از همه چیز و همه دنیاى خود مى گذرند. ولى افسوس که جز براى اندکى، ارزش محبّت الهى ناشناخته است.
پى بردن به اهمیّت محبّت خدا، به نوبه خود درجه اى از شناخت و معرفت ذات اقدس خداوند است و لااقل با این حد از معرفت، ما دچار جهل مرکّب نشده ایم. حال وقتى تا این حد این معنا را درک کردیم، باید در جهت تحصیل چنین امر عظیم و ارزش مندى همّت گماریم و در این راه از همه امکانات خود بهره جوییم، تا محبّت الهى به معناى واقعى در ما پدید آید.
اینکه در این حدیث شریف آمده است: «وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتحابین فیّ» (کسانى که یکدیگر را به جهت من دوست داشته باشند، محبّت من بر آنان واجب مى گردد)، بدان جهت است که دوست داشتن یکدیگر در واقع محبّت ورزیدن به خداست،
چه آن که دوستى با دوستان خدا، نوعى اظهار مودت و محبّت به خداوند است. طبیعى است اگر محبّت به کسى یا چیزى تعلق گرفت به متعلقات او نیز سرایت خواهد کرد، اگر کسى به خدا علاقه داشت به مقربان و نزدیکان او نیز علاقه مند است و این از آثار تکوینى محبّت است، زیرا نمى توان به کسى محبّت داشت، اما نسبت به آثار و متعلقات او بى تفاوت بود. از این رو اگر شخصى به خداوند محبّت داشت به هر که به خدا نزدیکتر است، بیشتر محبّت خواهد ورزید ولذا چنین افرادى در وهله اول به وجود مقدس پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) محبّت مى ورزند و سپس به شیعیانى که به آنها نزدیکترند و راه آنان را بهتر از دیگران پیموده اند و به دستورات و فرامین آنها بیش از دیگران عمل مى کنند.
طریق وصول به محبّت الهى
هر کس بر اساس ایمان به خدا، به دیگران محبت داشته باشد و دیگرى را به جهت عبودیت و بندگى او در برابر خدا و به سبب تقوى و پرهیزگاریش، دوست بدارد، باید به خود امیدوار باشد، چون محبّت بندگان و دوستان خدا وسیله اى است که انسان را به راه خدا مى کشاند و از آنچه او را از خدا و دوستان خدا دور مى کند باز مى دارد. افزون بر این، با عمل خویش، محبّت خداوند را تحصیل خواهد کرد و به آرزوى دیرینه خود دست مى یابد؛ زیرا تنها آرزوى هر محب این است که محبوبش نیز به او محبّت داشته باشد. بدین جهت خداوند، در قرآن کریم درباره تحصیل محبّت الهى و یا اینکه چگونه انسان مى تواند محبوب خدا شود، مى فرماید.
«اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْکُمُ اللّهُ»(1)
اگر خدا را دوست دارید پس از دستورات من پیروى کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد.
1- آل عمران/29.
حال اگر کسى در تکاپوى وصول به محبّت الهى است طریق آن، تمسک به راه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است، باید راه او را تعقیب کرد تا همانگونه که او حبیب الله است و خدا او را دوست مى دارد، با پیروى او، شعاعى از محبّتى که خدا به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دارد به ما نیز بتابد. بنابراین یکى از مهمترین راههاى جلب محبّت خدا، ارتباط نزدیک با رسول خداست، چون او محبوب مطلق خداست و شاید بتوان گفت، سایر محبّتهاى خدا در سایه محبّتى است که به این محبوبش دارد. این سخن گزافى نیست؛ چرا که همه موجودات امکانى در موجودى که از همه کامل تر است جمعند، بالطبع چنین موجودى، اصالتاً و در بادى امر مورد محبّت و توجه خدا قرار مى گیرد.
پس باید سعى کرد دوستى با دیگران براساس رابطه آنها با خدا باشد و باید افرادى را که پیوند و ارتباطشان با خدا و رسولش قویتر است شناسایى کرد و با آنان رابطه برقرار ساخت، تا محبّت الهى محقّق گردد.
از سوى دیگر، حتى المقدور باید ملاک محبّتهاى دنیوى و جاذبه هایى را که تنها مربوط به این جهان است، از دلمان دور سازیم، چون اگر بر سر امور دنیوى و لذّتهاى دنیوى و ملاکهاى ارزشى آن، به یکدیگر محبّت کنیم، دل ما مملوّ از محبّتهایى خواهد شد که از سنخ محبّت دنیوى است و دیگر جایى براى محبّت الهى باقى نمى ماند.
انسان بطور طبیعى به چیزى که داراى کمال است، علاقه مى ورزد، ولى اگر توجه اش به چیز کامل ترى جلب گردید، رفته رفته از امور فروتر، چشم مى پوشد و محبّت آنها از دلش خارج مى شود. براى اینکه محبّتهاى الهى به دل انسان راه یابد و محبّتهاى دنیوى رخت بربندد، باید کمالى را که فراى دنیا و امور دنیایى است، شناخت و پى برد که سرچشمه و مبدء همه کمالات؛ کمالات را در حد بى نهایت
داراست و هر جمال و کمالى که موجب محبّت و علاقه مى شود، در حد بى نهایت در او وجود دارد.
از آنجا که در ابتدا معرفتهاى ما از طریق امور مادى به دست مى آید، در آغاز آفرینش و شروع زندگى و نیز درگذر آن، به امور دنیوى بیشتر تعلق داریم. گرچه انسان هاى معصوم از آغاز به امور معنوى توجه