لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
فارابى: اقتدار در شهر فیلسوف
ابونصر فارابى، بزرگترین فیلسوف دوره میانه است که اندیشههاى او ازدیدگاه «فلسفه مدنى»، نخستین، مهمترین و واپسین تلاشها در جهتتاسیس و تدوین نظامى از اندیشه عقلى، در سیاست دوره اسلامى است. درباره اندیشه فارابى و تبعا ، فلسفه سیاسى اسلامى، آثار زیادى وجوددارد; اما آنچه در پژوهش حاضر اهمیت دارد، ارزیابى نسبت ایناندیشه با ساخت قدرت دوره میانه و بنابراین، بازتاب و باز تولیداقتدارگرایى آن در اندیشه سیاسى فیلسوفان این دوره است. فارابى(259339 ه)، چنان که تذکره نویسان گزارش نمودهاند، اندیشمندى غیرسیاسى و به دور از شور و شر دربارهاى سیاستبود. بدین سان، فیلسوفىکه براى نخستین بار در تاریخ فلسفه اسلامى از شهرى آرمانى و خصایصاجتماع مدنى سخن، مىگفت ، خود از غوغاى شهر و همهمه اجتماع مىگریختو به تامل در عزلتباغها و کناره جویبارها پناه مىبرد. در اینصورت، معناى سخن او از «مدینه فاضله» چیست؟ به سادگى نمىتوانداورى کرد که «مدینه فاضله» صرفا جهانى است که فیلسوف به یارىخیال بنا نموده است، تا از زندگى واقعى بدان پناه جوید. هرگزنمىتوان شهر فیلسوف را ساختمانى معلق در فضاى مجرد اندیشه، وبىارتباط با زندگى و زمانه دید. چنین شهرى، هر چند انتزاعى است اماانتزاع ساخت و روابط قدرت در دوره میانه است. فارابى نیز، هماننددیگر اندیشمندان و انسانهاى دوره میانه، «در رودخانه زمان» قراردارد، و از آن روى که محصور در شرایط تاریخى است، فقط مىتواند شرایطامکان و محدودیتهاى خود را در هیاءت فلسفهاش نمایش دهد. فیلسوفمسلمان آنگاه که پرسش از ماهیت «مدینه فاضله» مىکند، در واقع، اینمساله را طرح مىکند که ما خود، به اعتبار ساخت قدرت در دورهمیانه، چه وضعیتى داریم و چیستیم. به همین دلیل است که فلسفه فارابىو تمام فلسفه اسلامى، سراسر سیاسى و یکسره تاریخى است. فلسفه دورهمیانه، سیاستحال و حاضر در تاریخ اسلام، و در عین حال، تاریخ ضرورىو اجتنابناپذیر براى سیاست و قدرت در جامعه اسلامى است و از این حیث،به رغم فاصلهاى که با زندگى سیاسى دارد، خالى از وجه ایدئولوژیکنیست. در این سطور، مجال آن نیست که تمام ابعاد ایدئولوژیک و اقتدارگراىفلسفه فارابى طرح و بررسى شود و تنها به ملاحظاتى اکتفاء مىشود که هرخواننده آثار فارابى، ناگزیر، به مدلول اقتدارى فلسفه سیاسى دردوره میانه پى مىبرد; اما به این لحاظ که سیاست مدنى، در تفکرمعلم ثانى، جزئى از نظام عام فلسفه او است، هرگونه اشاره درباره«مدینه فاضله»، لاجرم، بر تمام ارکان فلسفه فارابىنیز سرایتمىکند. فارابى سیاست مدنى را در افق فلسفه وجود طرح مىکند و باتوجه به دریافتى که از مراتب هرمى موجودات و کیفیت صدور و ارتباطآنها با سبب اول دارد، به استنتاج هستى مدنى انسان و مرتبه وجودىمدینه او مىپردازد. معلم ثانى بر این اساس، ملاحظات ذیل را واردفلسفه سیاسى مىکند: 1 الهیات و سیاست را در منظومه واحد فلسفى در آمیخته، و با تکیهبر وحدت و شیوه استدلال، نتایج آن دو را به یکدیگر تعمیم مىدهد. فارابى در «آراء اهل المدینه الفاضله» مىنویسد: «فان السبب الاولنسبته الى سائر الموجودات کنسبه ملک المدینه الفاضله الى سائراجزائها; نسبتسبب اول به سایر موجودات مانند نسبت پادشاه مدینهفاضله به سایر اجزاى آن است.» همچنان که در آفرینش، کلیهموجودات از وجود اول حادث شده و به وسیله آن نظام مىیابند، وجودمدینه نیز وابسته به وجود رئیس اول بوده و سامان خود را مدیون اواست و مدینه، نظمى مطابق نظم عالم دارد: «پس، مدینه در این صورت بهگونهاى است که اجزاى آن با یکدیگر ارتباط و ائتلاف داشته و در یکنظام مراتبى، بعضى تقدم و برخى تاخیر دارند. مدینه شبیه بهموجودات طبیعى مىشود و مراتب [اجزاء] آن نیز شبیه به مراتب موجوداتطبیعى است که از موجود اول شروع شده و به ماده اولى و عناصر نازلمنتهى مىشود، و ارتباط و ائتلاف اجزاى مدینه، شبیه به ارتباط موجوداتمختلف و ائتلاف آنها است. و مدبر چنین مدینهاى، شبیه به سبب اولاست که وجود دیگر موجودات به توسط او و قائم به اوست; «و مدبر تلکالمدینه شبیه بالسبب الاول الذى به وجود سایر الموجودات». 2-فارابى، با توجه به اندماج الهیات و سیاست، که رئیس مدینه را تشبهبه خدا نموده و اجزاى مدینه را نسبتبه رئیس، در حکم اجزاء و مراتبعالم نسبتبه مبدا اول معرفى مىکند، گام مهم دیگرى برمىدارد; وى،اولا ، نوعى سلسله مراتب ه رمى در موجودات طبیعى «لحاظ» مىکند وآنگاه همین نظم سلسله مراتبى مفروض در عالم الوهیت و طبیعت را بهعالم انسان و سیاست نیز تعمیم مىدهد. فارابى در فصل هشتم «آراء»،اشاره مىکند که موجودات عالم وجود بسیارند و با وجود بسیارى، متفاضلهستند; یعنى، برخى بر تراز بعضى دیگر و پائینتر از بعضى دیگرمىباشند. وى موجودات الهیه را به تفضیل، از عالیترین به پائینترین وبرعکس، موجودات طبیعى را از ناقصترین به کاملترین، رتبه و ردهبندىمىکند. درباره نظام وجود از افضل به ادنى مىنویسد: «و بنابراین،نظام خلقت از کاملترین مرتبت وجود آغاز مىشود و در رتبه بعد و بهدنبال آن موجودى که کمى ناقصتر از او است، حاصل شده و قرار مىگیرد وهمچنین پس از این مرتبه، همواره مراتب دیگر به ترتیب الانقص فالانقصقرار مىگیرند تا به موجودى پایان یابد که هرگاه به یک مرتبه بهمادون رود، به مرتبهاى رسد که مرتبه «لا امکان وجودى» است. و بدینترتیب، سلسله موجودات در آنجا منقطع مىشود». فارابى، سپس به نظمموجودات طبیعى و «تحت قمر» اشاره مىکند و مىگوید: «و ترتیب وجودىاین موجودات، بدین وضع بود که نخست از لحاظ وجودى اخس موجوداتمقدم بود و سپس به ترتیب «الافضل فالاءفضل» تا به موجود افضلىپایان
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 33
خیام شاعر، خیام فیلسوف؛
صادق هدایت
شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعهی ترانههای خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف شده، بهتان خورده، محکوم گردیده، حلاجی شده، شهرت عمومی و دنیاگیر پیدا کرده و بالاخره ناشناس مانده. اگر همهی کتابهایی که راجع به خیام و رباعیاتش نوشته شده جمعآوری شود، تشکیل کتابخانهی بزرگی را خواهد داد. ولی کتاب رباعیاتی که به اسم خیام معروف است و در دسترس همه میباشد مجموعهای است که عموماً از هشتاد الی هزار و دویست رباعی کم و بیش دربردارد؛ اما همهی آنها تقریباً جُنگ مغلوطی از افکار مختلف را تشکیل میدهند.
حالا اگر یکی از این نسخه های رباعیات را از روی تفریح ورق بزنیم و بخوانیم، در آن به افکار متضاد، به مضمونهای گوناگون و به موضوعهای قدیم و جدید برمیخوریم؛ به طوری که اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیدهی خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود. مضمون این رباعیات روی فلسفه و عقاید مختلف است از قبیل: الهی، طبیعی، دهری، صوفی، خوشبینی، بدبینی، تناسخی، افیونی، بنگی، شهوتپرستی، مادی، مرتاضی، لامذهبی، رندی و قلاشی، خدایی، وافوری... آیا ممکن است یک نفر اینهمه مراحل و حالات مختلف را پیموده باشد و بالاخره فیلسوف و ریاضیدان و منجّم هم باشد؟ پس تکلیف ما در مقابل این آش درهمجوش چیست؟ اگر به شرح حال خیام در کتب قدما هم رجوع بکنیم، به همین اختلاف نظر برمیخوریم.
اساس کار ما روی یک مشت رباعی فلسفی قرار گرفته است که به اسم خیام، همان منجم و ریاضیدان بزرگ، مشهور است و یا به خطا به او نسبت میدهند. اما چیزی که انکارناپذیر است، این رباعیات فلسفی در حدود قرن 5 و 6 هجری به زبان فارسی گفته شده.
تاکنون قدیمترین مجموعهی اصیل از رباعیاتی که به خیام منسوب است، نسخهی «بودلن» آکسفورد میباشد که در سنهی 865 در شیراز کتابت شده، یعنی سه قرن بعد از خیام، و دارای 158 رباعی است، ولی همان ایراد سابق کم و بیش به این نسخه وارد است. زیرا رباعیات بیگانه نیز درین مجموعه دیده میشود.
تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست میباشد، عبارتست از رباعیات سیزدهگانهی «مونس الاحرار» که در سنهی 741 هجری نوشته شده، و در خاتمهی کتاب رباعیات روزن استنساخ و در برلین چاپ شده. رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی، با روح و فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور میآیند. پس در اصالت این سیزده رباعی و دو رباعی [نقل شده در] «مرصادالعباد» که یکی از آنها در هر دو تکرار شده، شکی باقی نمیماند و ضمناً معلوم میشود که گویندهی آنها یک فلسفهی مستقل و طرز فکر و اسلوب معین داشته، و نشان میدهد که ما با فیلسوفی مادی و طبیعی سر و کار داریم. از اینرو، با کمال اطمینان میتوانیم این رباعیات چهاردهگانه را از خود شاعر بدانیم و آنها را کلید و محکِ شناسایی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم. در این صورت، هر رباعی که یک کلمه و یا کنایه مشکوک و صوفیمشرب داشت، نسبتِ آن به خیام جایز نیست. ولی مشکل دیگری که باید حل بشود این است که میگویند خیام، به اقتضای سن، چندینبار افکار و عقایدش عوض شده، در ابتدا لاابالی و شرابخوار و کافر و مرتد بوده و آخر عمر سعادت رفیق او شده، راهی به سوی خدا پیدا کرده و شبی روی مهتابی مشغول بادهگساری بوده، ناگاه باد تندی وزیدن میگیرد و کوزهی شراب روی زمین میافتد و میشکند. آن وقت خیام برآشفته به خدا میگوید:
ابریق می مرا شکستی ربی،
بر من در عیش را ببستی ربی،
من می خورم و تو میکنی بدمستی
خاکم به دهن مگر تو مستی ربی؟
خدا او را غضب میکند، فوراً صورت خیام سیاه میشود و خیام دوباره میگوید:
ناکرده گناه در جهان کیست؟ بگو
آن کس که گنه نکرده چون زیست؟ بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو
خدا هم او را میبخشد و رویش درخشیدن میگیرد و قلبش روشن میشود. بعد میگوید: «خدایا مرا به سوی خودت بخوان!» آن وقت مرغ روح از بدنش پرواز میکند!
این حکایت معجزهآسای مضحک بدتر از فحشهای نجمالدین رازی به مقام خیام توهین میکند، و افسانهی بچهگانهای است که از روی ناشیگری به هم بافتهاند. آیا میتوانیم بگوییم گویندهی آن چهارده رباعی محکم فلسفی که با هزار زخم زبان و نیشخندههای تمسخرآمیزش دنیا و مافیهایش را دست انداخته، در آخر عمر اشک میریزد و از همان خدایی که محکوم کرده، [با این زبان]، استغاثه میطلبد؟ شاید یک نفر از پیروان و دوستان شاعر برای نگهداری این گنج گرانبها، این حکایت را ساخته تا اگر کسی به رباعیات تند او بربخورد به نظر عفو و بخشایش به گویندهی آن نگاه کند و برایش آمرزش بخواهد!
از این قبیل افسانهها دربارهی خیام زیاد است که قابل ذکر نیست، و اگر همهی آنها جمعآوری بشود، کتاب مضحکی خواهد شد. فقط چیزی که مهم است به این نکته برمیخوریم که تأثیر فکر عالی خیام در یک محیط پست و متعصب خرافاتپرست چه بوده، و ما را در شناسایی او بهتر راهنمایی میکند. زیرا قضاوت عوام و متصوفین و شعرای درجهی سوم و چهارم که به او حمله کردهاند از زمان خیلی قدیم شروع شده و همین علت مخلوط شدن رباعیات او را با افکار متضاد به دست میدهد. کسانی که منافع خود را از افکار خیام در خطر میدیدهاند تا چه اندازه در خراب کردن فکر او کوشیدهاند.
[با بررسی رباعیهای خیام] میتوانیم به طور صریح بگوییم که خیام از سن شباب تا موقع مرگ، مادی، بدبین و ریبی بوده (و یا فقط در رباعیاتش اینطور مینموده) و یک لحن تراژیک دارد که به غیر از گویندهی همان رباعیات چهاردهگانهی سابق کس دیگری نمیتواند گفته باشد، و قیافهی ادبی و فلسفی او به طور کلی تغییر نکرده است. فقط در آخر عمر با یک جبر یأسآلودی حوادث تغییرناپذیر دهر را تلقی نموده و بدبینی که ظاهراً خوشبینی به نظر میآید اتخاذ میکند.