لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 26
موضوع مقاله: بررسی نقش عشق در آثار سهراب سپهری
مقدمه:
وقتی که منصور حلاج را روانه چوبه دار می ساختند در راه درویشی از وی گفت که عشق چیست؟ گقت: امروز بینی و پس فردا بینی ، امروزم بکشند و دوم جسم بسوزانند و سوم خاکستر جسم بر باد دهند ، در راه که می رفت با بند گران می خرامید و نعره زنان می گفت : حق ، حق . حق تا به زیر دار بردند ، بوسه بر دار زد و گفت: معراج مردان عشق است.
تعریف لغوی عشق:
1-به حد افراط دوست داشتن
2-دوستی مفرط ، محبت تام درگذشتن از حد دوستی ،گویند که آن مأخوذ از عشق است و آن نباتی است که آن را لبلاب گویند . چون بر درختی پیچید ، آن را خشک کند . همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود ، صاحبش را خشک و زرد کند .
3-اسم است از مصدر ((عشق و عشق)) و آن به معنی افراط است در حب از روی عفاف یا فسق و از جهت روانشناسی : یکی از عواطف است که مرکب می باشد از تمایلات جسمانی و حس جمال ، حس اجتماعی ، تعجب ، عزت نفس و غیره .
تعریف عرفانی عشق (در اصطلاح عرفان و تصوف):
1-عشق به معبود حقیقی ، اساس و بنیاد هستی بر عشق نهاده شده و جنب و جوشی که سراسر وجود را فرا گرفته به همین مناسبت است پس کمال واقعی را در عشق باید جستجو کرد .
2-عشق آخرین پایة محبت است و فرط محبت را عشق می نامند و می گویند : عشق آتشی است که در دل آدمی افروخته می شود و بر اثر افروختگی آن ، آنچه جز دوست است ، سوخته گردد . همجنین گفته اند: که عشق دریایی است پر از درد و رنج ، دیگر گوید : عشق سوزش و کشته شدن است .
نقش عشق در زبان شعر و اندیشه شاعر:
شعر مهم ترین نمونه و بارز ترین عنصر از عناصر فرهنگی و ادبی ایران بوده و دیر زمانی است که شاعران در مرکزیت جایگاه فرهنگ ایران قرار داشته اند .
شورانگیزی شعرو دلبستگی شاعران به این مقوله از هنر طبایع و ذوق های مختلفی را برانگیخته تا شعر را یکی از مشغله های اندیشه خود سازند . عشق یکی ار مایه های اصلی و مهم شکل گیری و قوام دهنده شعر است که می توان گفت در ذات هر انسانی نهفته است و چه بسا از طبع هر ذوق حساس نیز بر می خیزد . عشق آن موهبت الهی است که فقط به انسان هدیه گشته است .
فرشته عشق نداند که چیست ، قصه مخوان
بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز
«حافظ»
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
«مولوی»
عشق در شعر سهراب سپهری
سپهری مانند بسیاری از یزرگان اب و هنر پس از مرگ بیشترین مخاطبان خود را یافته است . سهراب سپهری از آن افراد بود و قابلیت آن را داشت که به تدریج و به آرامی جایگاه خود را بیابد . زیراراههای هنر را کشف کرده بود و آنها راپیش رو داشت . هنری که سپهری در جستجوی رسیدن به آن بود و فضایی را که اوبا عناصر طبیعت و اندیشه های
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 227 صفحه
قسمتی از متن .doc :
بنام خدا
سیطره عشق
شروع 1 فروردین 84
پریسا & ماریا
(سیطره عشق حوادث روزگار
حوادثی که برای همه پیش می آید و
حوادثی که گاه شیرین گاه تلخ می شود.)
دانشگاه تازه باز شده بود و محیطش برام ناشناس بود هنوز هیچکس را نمی شناختم روزهای اول را فقط به دنبال اتاق اجاره ای می گشتم . آخه خوابگاه پر شده و من دیر جنبیده بودم البته بهتر چون اصلا محیط خوابگاه را نمی پسندیدم. دانشگاه من تهران و من از کرج اومده بودم اگه پدر و مادرم نمی رفتن خارج هیچ دغدغه ای برای اتاق یا خوابگاه نداشتم اما ... بچه های دانشگاه همه مهربون بودند اما یکی از آنها خیلی به دلم نشسته بود اسمش روژان فریور بود. دختری قد بلند و شیک پوش چشمهای قهوه ای نافذی داشت و موهای بلند که اکثر اوقات او نارو باز می گذاشت که دور صورتشو قاب می کرد همیشه شلوارهای لی می پوشید با بلیزهای تنگ . کیف هایش معمولا با کفشهایی که می پوشید ست بود با ناز و ادا راه می رفت دوست داشتم بیشتر باهاش آشنا بشم البته زیاد با اون حرف زده بودم اما راجع به خودمون نبود فقط راجع به جزوه و درس و ... بود. اون الان روی نیمکتی که گوشه حیاط بزرگ دانشگاه قرار داشت نشسته بود و پاش رو انداخته بود روپاش و داشت کتابی که روی پاهاش بود ورق می زد بهش نزدیک شدم و با لبخند گفتم : اجازه هست بشینم روژان گفت اوه ، بله ، البته هانی جون در کنارش جای گرفتم و سریع پرسیدم: راستش می خوام بدونم شما توی خوابگاه دانشگاه اقامت دارید؟! روژان : ابداً من خوابگاه را دوست ندارم به دنبال یه خونه خوبم یه خونه ی دانشجویی اما فعلا پیدا نکردم و این یه هفته رو توی هتل گذروندم .
چه جالب چون من هم دنبال اتاق هستم روژان جیغ کوتاهی از روی خوشحالی کشید و گفت : چقدر عالی دوست دارید با هم اتاق بگیریم و دیگه تنها هم نیستیم با خوشحالی گفتم: اوه .....عالیه حتماً ...... گفت : خوب الان کلاس شروع می شه بریم سر کلاس بعد از کلاس مفصلا با هم حرف می زنیم و به طرف کلاس راه افتادیم بعد از کلاس با روژان رفتیم دنبال خونه گشتیم اما پیدا نکردیم یعنی چند جایی پیدا شد اما خوب نبود. خلاصه او نروز پیدا نشد و ما گشتن رو به فردا موکول کردیم ساعت 8 شب بود به طرف هتل پیش رفتیم و روژان از من دعوت کرد تا اون شب و با هم بگذرونیم و من با کمال میل پذیرفتم ... می خواستیم از پله ها بریم بالا که یکدفعه یکی از پسرهای دانشکده به نام کوشا افشار جلومون سبز شد مودبانه سلام کرد یه دفعه دیدم چهره روژان عوض شد و گفت: باز هم شما. من که بهتون گفته بودم دیگه نمی خوام چیزی بشنوم و شما رو ببینم کوشا با ناامیدی گفت : البته اما من به این آسونی دست نمی کشم . من که کاملا گیج شده بودم و جفتشونو نگاه می کردم پرسیدم : اینجا چه خبره ؟!
روژان دستم را گرفت و سریع دوید از پله ه بالا رفتیم کلید را از نگهبانی گرفت و گفت هر کس با من کار داشت بگین من نیستم!!! و به طرف اتاق روژان رفتیم . وارد شدیم اتاق کوچیک اما قشنگی بود . روژان گفت: بنشین هانی جان گفتم بله .... بله حتما روژان : متاسفم که این قضیه پیش آمد گفتم: ای بابا تقصیر تو نبود که روژان ادامه داد : راستش کلافه شدم هر روز پا می شه میاد دنبالم و ... گفتم حالا چی میگه ؟ ! قیافه ای با مزه به خودش گرفت و گفت : چه می دونم می گه عاشقتم ، دوستت دارم و از این جور حرفا دیگه گفتم : خوب روژان جون بهش یه جواب بده که هی نیاد روژان گفت: دادم به خدا اما دست بر دار نیست می گه باید بگی آره گفتم: خوب بیشتر راجع بهش فکر کن از نظر من که پسر خوبیه روژان گفت : خوب بگذریم برم یه قهوه سفارش بدم ناسلامتی مهمون دعوت کردم بعد بلند شد و به طرف تلفن رفت و سفارش قهوه داد بعد از چند دقیقه قهوه رسید. روژان قهوه رو گذاشت روی میز و گفت : خوب هانی جون تعریف کن گفتم: از چی؟ روژان : از خودت بگو گفتم از خودم... خوب من هانی معین هستم خندید و گفت عجب به ! گفتم: خوب از شوخی گذشته من فرزند کوچک یه خانواده مرفه هستم دو تابرادر دارم به نامهای مهرداد و مهرشاد و ... مامانم دبیره و بابام کارخونه داره پارسال به خاطر ماموریتش رفت فرانسه بعد از چند ماهی که ماموریتش تموم شد وقتی که برگشت تصمیم گرفت برای همیشه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
اصول زندگی مشترک
ابراز عشق و دوستی:
این که زن و شوهر یکدیگر را دوست می دارند، جای هیچ سخنی نیست؛ ولی در مواردی، به آن علت، کدورت پدید می آید که آن را بر زبان نمی آورند و در این هنگام است که نسبت به یکدیگر متزلزل شده و درباره دوستی خود، به شک و تردید می افتند. اسلام از ما می خواهد که دوستی و محبت خود را نسبت به هرکس که دوستش داریم، ابراز کنیم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) می فرمایند:
«ذکر جمله "تو را دوست می دارم" از طرف شوهر به زن هرگز از ذهن زن زدوده نخواهد شد. پیوند زناشویی با ابراز محبت و علاقه استحکام پیدا می کند و دوام می یابد. شما می دانید که در زندگی زناشویی، در عین وجود انضباط، علاقه و محبت باید حکومت کند، نه قانون و مقررات.
خود آرایی و پاکیزه بودن:
در زمینه تحکیم روابط ضروری است زن و شوهر خود را برای یکدیگر بیارایند و از لباس و سر و وضع ظاهری خود، مراقبت کنند. توصیه های اسلامی در زمینه مسواک کردن، استحمام، روغن مالی، شانه کردن موی سر، ناخن گرفتن، عطر زدن و خوب لباس پوشیدن است و این امور سبب رغبت طرفین نسبت به یکدیگر می شود.
امام موسی بن جعفر (علیه السلام) فرموده اند:
«خود آرایی و آمادگی مرد، سبب افزایش عفت زن می شود و برخی از زنان که در روزگاران گذشته آلوده شده اند، از این بابت بوده که شوهرانشان خود را نمی آراستند».
پس همانطور که مرد نیاز به آرایش زن دارد، زن هم چنین نیازی را از طرف شوهر احساس می کند. شما به عنوان شوهر اجازه دهید همسرتان درباره لباس شما اظهار نظر کند و زیباترین لباس را بر اندام شما بپسندد.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرمایند:
«وظیفه زن این است که خود را برای شوهر بیاراید و در کنار او خوشبو و معطر باشد».
رابطه همسری و تداوم آن:
در سایه ازدواج که زن و شوهر با حفظ استقلال نسبی خود، تن به این رابطه می دهند، هم به خاطر تسکین غرایز و هم به خاطر حفظ وحدت، تداوم و بقای نسل است. البته داشتن رابطه، تنها به خاطر جنبه غریزی آن، نوعی حیوانیت است و ازداواج تنها به خاطر وصول به چنین هدفی موجب پدید آمدن فجایعی می شود که از جمله بی تفاوتی نسبت به هم پس از ارضای غریزه است. در روابط باید جنبه معنوی آن، یاد خدا، جلب رضایت و انجام وظیفه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
اصول زندگی مشترک
ابراز عشق و دوستی:
این که زن و شوهر یکدیگر را دوست می دارند، جای هیچ سخنی نیست؛ ولی در مواردی، به آن علت، کدورت پدید می آید که آن را بر زبان نمی آورند و در این هنگام است که نسبت به یکدیگر متزلزل شده و درباره دوستی خود، به شک و تردید می افتند. اسلام از ما می خواهد که دوستی و محبت خود را نسبت به هرکس که دوستش داریم، ابراز کنیم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) می فرمایند:
«ذکر جمله "تو را دوست می دارم" از طرف شوهر به زن هرگز از ذهن زن زدوده نخواهد شد. پیوند زناشویی با ابراز محبت و علاقه استحکام پیدا می کند و دوام می یابد. شما می دانید که در زندگی زناشویی، در عین وجود انضباط، علاقه و محبت باید حکومت کند، نه قانون و مقررات.
خود آرایی و پاکیزه بودن:
در زمینه تحکیم روابط ضروری است زن و شوهر خود را برای یکدیگر بیارایند و از لباس و سر و وضع ظاهری خود، مراقبت کنند. توصیه های اسلامی در زمینه مسواک کردن، استحمام، روغن مالی، شانه کردن موی سر، ناخن گرفتن، عطر زدن و خوب لباس پوشیدن است و این امور سبب رغبت طرفین نسبت به یکدیگر می شود.
امام موسی بن جعفر (علیه السلام) فرموده اند:
«خود آرایی و آمادگی مرد، سبب افزایش عفت زن می شود و برخی از زنان که در روزگاران گذشته آلوده شده اند، از این بابت بوده که شوهرانشان خود را نمی آراستند».
پس همانطور که مرد نیاز به آرایش زن دارد، زن هم چنین نیازی را از طرف شوهر احساس می کند. شما به عنوان شوهر اجازه دهید همسرتان درباره لباس شما اظهار نظر کند و زیباترین لباس را بر اندام شما بپسندد.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرمایند:
«وظیفه زن این است که خود را برای شوهر بیاراید و در کنار او خوشبو و معطر باشد».
رابطه همسری و تداوم آن:
در سایه ازدواج که زن و شوهر با حفظ استقلال نسبی خود، تن به این رابطه می دهند، هم به خاطر تسکین غرایز و هم به خاطر حفظ وحدت، تداوم و بقای نسل است. البته داشتن رابطه، تنها به خاطر جنبه غریزی آن، نوعی حیوانیت است و ازداواج تنها به خاطر وصول به چنین هدفی موجب پدید آمدن فجایعی می شود که از جمله بی تفاوتی نسبت به هم پس از ارضای غریزه است. در روابط باید جنبه معنوی آن، یاد خدا، جلب رضایت و انجام وظیفه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 227 صفحه
قسمتی از متن .doc :
بنام خدا
سیطره عشق
شروع 1 فروردین 84
پریسا & ماریا
(سیطره عشق حوادث روزگار
حوادثی که برای همه پیش می آید و
حوادثی که گاه شیرین گاه تلخ می شود.)
دانشگاه تازه باز شده بود و محیطش برام ناشناس بود هنوز هیچکس را نمی شناختم روزهای اول را فقط به دنبال اتاق اجاره ای می گشتم . آخه خوابگاه پر شده و من دیر جنبیده بودم البته بهتر چون اصلا محیط خوابگاه را نمی پسندیدم. دانشگاه من تهران و من از کرج اومده بودم اگه پدر و مادرم نمی رفتن خارج هیچ دغدغه ای برای اتاق یا خوابگاه نداشتم اما ... بچه های دانشگاه همه مهربون بودند اما یکی از آنها خیلی به دلم نشسته بود اسمش روژان فریور بود. دختری قد بلند و شیک پوش چشمهای قهوه ای نافذی داشت و موهای بلند که اکثر اوقات او نارو باز می گذاشت که دور صورتشو قاب می کرد همیشه شلوارهای لی می پوشید با بلیزهای تنگ . کیف هایش معمولا با کفشهایی که می پوشید ست بود با ناز و ادا راه می رفت دوست داشتم بیشتر باهاش آشنا بشم البته زیاد با اون حرف زده بودم اما راجع به خودمون نبود فقط راجع به جزوه و درس و ... بود. اون الان روی نیمکتی که گوشه حیاط بزرگ دانشگاه قرار داشت نشسته بود و پاش رو انداخته بود روپاش و داشت کتابی که روی پاهاش بود ورق می زد بهش نزدیک شدم و با لبخند گفتم : اجازه هست بشینم روژان گفت اوه ، بله ، البته هانی جون در کنارش جای گرفتم و سریع پرسیدم: راستش می خوام بدونم شما توی خوابگاه دانشگاه اقامت دارید؟! روژان : ابداً من خوابگاه را دوست ندارم به دنبال یه خونه خوبم یه خونه ی دانشجویی اما فعلا پیدا نکردم و این یه هفته رو توی هتل گذروندم .
چه جالب چون من هم دنبال اتاق هستم روژان جیغ کوتاهی از روی خوشحالی کشید و گفت : چقدر عالی دوست دارید با هم اتاق بگیریم و دیگه تنها هم نیستیم با خوشحالی گفتم: اوه .....عالیه حتماً ...... گفت : خوب الان کلاس شروع می شه بریم سر کلاس بعد از کلاس مفصلا با هم حرف می زنیم و به طرف کلاس راه افتادیم بعد از کلاس با روژان رفتیم دنبال خونه گشتیم اما پیدا نکردیم یعنی چند جایی پیدا شد اما خوب نبود. خلاصه او نروز پیدا نشد و ما گشتن رو به فردا موکول کردیم ساعت 8 شب بود به طرف هتل پیش رفتیم و روژان از من دعوت کرد تا اون شب و با هم بگذرونیم و من با کمال میل پذیرفتم ... می خواستیم از پله ها بریم بالا که یکدفعه یکی از پسرهای دانشکده به نام کوشا افشار جلومون سبز شد مودبانه سلام کرد یه دفعه دیدم چهره روژان عوض شد و گفت: باز هم شما. من که بهتون گفته بودم دیگه نمی خوام چیزی بشنوم و شما رو ببینم کوشا با ناامیدی گفت : البته اما من به این آسونی دست نمی کشم . من که کاملا گیج شده بودم و جفتشونو نگاه می کردم پرسیدم : اینجا چه خبره ؟!
روژان دستم را گرفت و سریع دوید از پله ه بالا رفتیم کلید را از نگهبانی گرفت و گفت هر کس با من کار داشت بگین من نیستم!!! و به طرف اتاق روژان رفتیم . وارد شدیم اتاق کوچیک اما قشنگی بود . روژان گفت: بنشین هانی جان گفتم بله .... بله حتما روژان : متاسفم که این قضیه پیش آمد گفتم: ای بابا تقصیر تو نبود که روژان ادامه داد : راستش کلافه شدم هر روز پا می شه میاد دنبالم و ... گفتم حالا چی میگه ؟ ! قیافه ای با مزه به خودش گرفت و گفت : چه می دونم می گه عاشقتم ، دوستت دارم و از این جور حرفا دیگه گفتم : خوب روژان جون بهش یه جواب بده که هی نیاد روژان گفت: دادم به خدا اما دست بر دار نیست می گه باید بگی آره گفتم: خوب بیشتر راجع بهش فکر کن از نظر من که پسر خوبیه روژان گفت : خوب بگذریم برم یه قهوه سفارش بدم ناسلامتی مهمون دعوت کردم بعد بلند شد و به طرف تلفن رفت و سفارش قهوه داد بعد از چند دقیقه قهوه رسید. روژان قهوه رو گذاشت روی میز و گفت : خوب هانی جون تعریف کن گفتم: از چی؟ روژان : از خودت بگو گفتم از خودم... خوب من هانی معین هستم خندید و گفت عجب به ! گفتم: خوب از شوخی گذشته من فرزند کوچک یه خانواده مرفه هستم دو تابرادر دارم به نامهای مهرداد و مهرشاد و ... مامانم دبیره و بابام کارخونه داره پارسال به خاطر ماموریتش رفت فرانسه بعد از چند ماهی که ماموریتش تموم شد وقتی که برگشت تصمیم گرفت برای همیشه