لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 6 صفحه
قسمتی از متن .doc :
« گوش شنوا مثقالی چند »
صحنه پارکی مملو از جمعیت که دختران و پسران جوان با مدلهای مو و لباس امروزی در کنار یکدیگر نشسته و به خود مشغول می باشند ، رضا در حال نواختن ساز می باشد ، نواختن را قطع نموده ، فریادی زند
- رضا : اهالی با شما هام .... شما ، که جیک توجیک هم نشستین و نمی گید صدای این تار از کیه و از کجا می آد . نوازندش کیه .... آدم یا حیوونه که تربیتش کردن ساز بزنه با شما هام ، شما ها آدمای امروزی و با کلاس که هر کدومتون دم از انسان دوستی و معرفت می زنید .... یکی نیست بپرسه من کیم ؟ چیم ؟ چه می خورم ؟ چه می پوشم کجا می خوابم یه جوون مرد نیست بپرسه رضا مطرب دردش چیه .... که مثل سگ پاسوخته راه افتاده تو پارکها و پارس می کند
صدایی از میان جمعیت : مگر زده به سرت عمو .... بشین یه گوشه و آروم سازتو بزن و حال کن ( رضا به طرفش می رود )
رضا : آره زده به سرم .... دیونه شدم اما خیلی مونده که عاقلایی مثل تو دنیای ما دیوونه ها را بفهمند ( رضا برمی گردد ) هنوز مونده که مثل تویی بفهمم حافظ است سعدی داره با مردم حرف می زند صدای این ساز زنده ست و من باید اون به گوش تموم مردم برسونم
رضا : خدایا .... امشب خیلی دلم گرفته و یه چیزی این هوا ( با حرکت دست ) تو گلوم غم با زده ....مثل بختک تو گلوم چسبیده و نمی ذاره نفس بکشم .... ( شروع به نواختم می کند و آرام می گیرد )
رضا : سگ پدر عین خود کثافتم خیره سرو لهبازه ... هر چی باشه از تخم و ترک نجس رضا مطربه دیگه بی پدر الان 6 ماه که رفته و خبری نه از مردش هست و نه از زندش .... نمی دونم چرا امشب همش بوش احساس ( تنبک علی را برداشته و شروع به دردر دل می کند) .
رضا : باربد کجایی بابا آخه چرا رفتی منو تنها گذاشتی .... ( برمی خیزد ) خدایا یه امشب را خدای من ما مطربا باش خیلی دلم هوای باربد را کرده .... خیلی مشتی دارم باهات حرف می زنم ، نه آیه بلدم و نه سوره که بخوام بازبون خودت بگم عین یه مرد می خوام رو در روت واسم و بهت می گم .... با نون مطربی با راومدم بزرگ شدم قوم اهل محل طردم کرده بودن می گفتن رضا مطرب و نجس و نونش حلال نیست مردمی که از در خونه من با احتیاط رد می شدن و سلام علیک بازن و بچم ........ می دونستم او نایین که چشم نا پاک داشتن به ناموس مردم تا می فهمیدن یه زنی بیوه ست آب لب و لوچه شون راه افتاد و زیر چتر محرومیت بساط سیغه رو راه می انداختن ....تو که شاهدی همین رضا مطرب یه رکعت نماز قضا نداره ..... روزی چشمش به ناموس این اون نبوده ...... شاید هم به خاطر همین که پسمونده و پپه همه ..... لاالله الاالله خدایا باربد را برگردون یا منو جونم را بگیر ( شروع به خواندن تصنف شد خزان می کند ) ( جوانی امروزی با گیتار بر روی شانه به قصد تمسخر رضا وارد میدان شده و دست برگردن رضا می گزارد )
جوان : تو نمیری نگاه اول ساز و که دست دیدم عاشقت شدم .... فهمیدم عاشقی انسانس .... اهل حالی
رضا : « با تمسخر » حرفای گنده تر از دهنت می زنی جوون ..... دیگه هیچکس واسه عشق و عاشقی تره هم خورد نمی کند
جوان : اشتباه می کنی مرشد من از جنس خودتم اهل دلم .... ساز و بهردار و نزار روز عین بهونه « جوان ساز را به رضا می دهد » بیا مرشد ، بریم شب مهتاب « رضا با لبخندی از روی رضایت ساز را گرفت و تصنیف شب شب مهتاب را می زند و همراه جوان شروع به خواندن می کنند پس از چندی جوان با حالتی »
جوان : خواب است و بیدارش کنید ..... مست است و هوشیارش کنید .... گوئید ( مکث ... سکوت )
رضا : ( متعجب ) چی شد پسر ، کم آوردی ؟
جوان : نه مرشد ، نمی دونم چرا هر موقع به این بیت می رسم لامونی می گیرم « جوان تنبک را گرفت و بابا کرم می زند »
جوان : همراه با ضرب تنبک : آخ رفتم بردرشس الحماره همون جایی که دلبره خونه داده ... زدم بر طبقه در یارم او مد دم در ، آخ بگفت کیست گفتم من مسکین من نالین که من عباس الاغم دروباز کن همون گربه چلاغم در بازکن ، مار و ناز کرد نگاه بر حال ما کرد ..... و.ای که چه حالی می ده خوندن ترانه ها کوچه بازاری مرشد .....
رضا : آنقدر منو صدا نکن مرشد جوون .... هنوز خیلی راه نمونده که پیرو مرشد بشم .... من من هنوز رضا مطربم
جوان : ای بابا شکسته نفسی می کنی اوس رضا .... اوس رضا با اجازه بریم قر تو کمر
رضا : ( با فریاد نه ) نه .... قداست ساز و با این آت و آشفا لاپائین نیار
جوان : باباقداست کیلویی چنده اوسا ... ول کن این حرفای قدیمی رو
رضا : می دونستم .... می دونستم تو اهل معرفت و مرام نیستی .... تعریف بی جانمی دم شب مهتاب رو که باهام اودی فکر کردم می تونم روت حساب کنم .... برو ..... برو دست از سرم بردار
جوان : ( راست می گی اوس رضا ... ضرب را برداشتم یه حالی به این جمعیت بدم متوجه سه گرمه های تو نشم .... کجا برم اوستا تازه می خواهیم حال کنیم ( گیتار را در آورده و شروع به خواندن و نواختن می کند )
جوان : تو خودت قند و نباتی .... شکلاتی ، شکلاتی ...... عسلی یا که شیرینی .... که به دل اینجور می شینی ( به طرف جمعیت ) همه با هم دست .... حالا تو خودت قند نباتی
رضا : متوجه همراهی جمعیت با جوان می شود و واکنش نشان داده و جوان را هل می دهد
رضا : بس کن ..... نانجیب ... این بساط 40 سال آبرومند بدوه لکه دارش نکن
جوان : اوه اوه اوه ترمز بریدی اوسا ... مردی مروت ، عشق ، صفا
جوان : ( می خندد ) این چرندیات رو که نی گم بابا .... منظورم علم موسیقی موسیقی امروزی و جوان پسند .... رضا مطرب تو می دونی سلفز چیه ،گام مینور و ماژور چیه کار می کنند اصلاً نت سُل رو روی ساز نشونم بده « رضا از شرم سرش را پائین اندازد »
رضا : نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت .... به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
جوان : نگفتم ، نگفتم اهل بابا .... جمعیت محترم همه دست بالا می خوام بریم لوآنجلس نگارم نگارم تو رو خیلی دو.ست دارم .... « جمعیت با خواندن جوان شروع به هلهه و دست زدن می کنن رضا به طرف جمعیت پرخاش می کند »
رضا : ساکت بشین لعنتی ها ..... لامروتها .... چی از جونم می خواین چی از جونم می خواین
(جمعیت ساکت شده) رضا ساز و برداشته و گوشه ای می خزد و شروع به نواختن می کند
نفر 1 جمعیت : بابا خوابمون برد
نفر 2 جمعیت : اوستایه چه چه ________
جوان : خانومو، آقایون لطفاً آروم ... استاد توحسه ( بالای سر رضا می رود و در گوشی ) مطرب جان پا شو ... پاشو مردم خوابشون برد
رضا : ( با تمسخر ) خواب .... این جمعیت کی بیدار بودن که حالا خوابشون برد .... جوون این جماعت تو خواب غفلتن .... تا زمانی که یه مشت پف یوز او نور آب نشستن و براتون لالایی می گن باید بخوابیم اینا واسه بیدار شدن نیاز به حافظ و سعدی دادرن
جوان : اخه قربون کاکل پریشون تو برم .... این جماعت خودشون آخر قرص خوابن اینا را من بلدم بیدار کنم .... می گی نه نگاه کن ... « گیتار را بر می دارد ترانه نمره بیست کلاس را می خواند و جمعیت را با خود به همراه می کند
جوان : مرشد الان چه آرزویی داری « رضا ساکت می ماند »
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 6 صفحه
قسمتی از متن .doc :
« گوش شنوا مثقالی چند »
صحنه پارکی مملو از جمعیت که دختران و پسران جوان با مدلهای مو و لباس امروزی در کنار یکدیگر نشسته و به خود مشغول می باشند ، رضا در حال نواختن ساز می باشد ، نواختن را قطع نموده ، فریادی زند
- رضا : اهالی با شما هام .... شما ، که جیک توجیک هم نشستین و نمی گید صدای این تار از کیه و از کجا می آد . نوازندش کیه .... آدم یا حیوونه که تربیتش کردن ساز بزنه با شما هام ، شما ها آدمای امروزی و با کلاس که هر کدومتون دم از انسان دوستی و معرفت می زنید .... یکی نیست بپرسه من کیم ؟ چیم ؟ چه می خورم ؟ چه می پوشم کجا می خوابم یه جوون مرد نیست بپرسه رضا مطرب دردش چیه .... که مثل سگ پاسوخته راه افتاده تو پارکها و پارس می کند
صدایی از میان جمعیت : مگر زده به سرت عمو .... بشین یه گوشه و آروم سازتو بزن و حال کن ( رضا به طرفش می رود )
رضا : آره زده به سرم .... دیونه شدم اما خیلی مونده که عاقلایی مثل تو دنیای ما دیوونه ها را بفهمند ( رضا برمی گردد ) هنوز مونده که مثل تویی بفهمم حافظ است سعدی داره با مردم حرف می زند صدای این ساز زنده ست و من باید اون به گوش تموم مردم برسونم
رضا : خدایا .... امشب خیلی دلم گرفته و یه چیزی این هوا ( با حرکت دست ) تو گلوم غم با زده ....مثل بختک تو گلوم چسبیده و نمی ذاره نفس بکشم .... ( شروع به نواختم می کند و آرام می گیرد )
رضا : سگ پدر عین خود کثافتم خیره سرو لهبازه ... هر چی باشه از تخم و ترک نجس رضا مطربه دیگه بی پدر الان 6 ماه که رفته و خبری نه از مردش هست و نه از زندش .... نمی دونم چرا امشب همش بوش احساس ( تنبک علی را برداشته و شروع به دردر دل می کند) .
رضا : باربد کجایی بابا آخه چرا رفتی منو تنها گذاشتی .... ( برمی خیزد ) خدایا یه امشب را خدای من ما مطربا باش خیلی دلم هوای باربد را کرده .... خیلی مشتی دارم باهات حرف می زنم ، نه آیه بلدم و نه سوره که بخوام بازبون خودت بگم عین یه مرد می خوام رو در روت واسم و بهت می گم .... با نون مطربی با راومدم بزرگ شدم قوم اهل محل طردم کرده بودن می گفتن رضا مطرب و نجس و نونش حلال نیست مردمی که از در خونه من با احتیاط رد می شدن و سلام علیک بازن و بچم ........ می دونستم او نایین که چشم نا پاک داشتن به ناموس مردم تا می فهمیدن یه زنی بیوه ست آب لب و لوچه شون راه افتاد و زیر چتر محرومیت بساط سیغه رو راه می انداختن ....تو که شاهدی همین رضا مطرب یه رکعت نماز قضا نداره ..... روزی چشمش به ناموس این اون نبوده ...... شاید هم به خاطر همین که پسمونده و پپه همه ..... لاالله الاالله خدایا باربد را برگردون یا منو جونم را بگیر ( شروع به خواندن تصنف شد خزان می کند ) ( جوانی امروزی با گیتار بر روی شانه به قصد تمسخر رضا وارد میدان شده و دست برگردن رضا می گزارد )
جوان : تو نمیری نگاه اول ساز و که دست دیدم عاشقت شدم .... فهمیدم عاشقی انسانس .... اهل حالی
رضا : « با تمسخر » حرفای گنده تر از دهنت می زنی جوون ..... دیگه هیچکس واسه عشق و عاشقی تره هم خورد نمی کند
جوان : اشتباه می کنی مرشد من از جنس خودتم اهل دلم .... ساز و بهردار و نزار روز عین بهونه « جوان ساز را به رضا می دهد » بیا مرشد ، بریم شب مهتاب « رضا با لبخندی از روی رضایت ساز را گرفت و تصنیف شب شب مهتاب را می زند و همراه جوان شروع به خواندن می کنند پس از چندی جوان با حالتی »
جوان : خواب است و بیدارش کنید ..... مست است و هوشیارش کنید .... گوئید ( مکث ... سکوت )
رضا : ( متعجب ) چی شد پسر ، کم آوردی ؟
جوان : نه مرشد ، نمی دونم چرا هر موقع به این بیت می رسم لامونی می گیرم « جوان تنبک را گرفت و بابا کرم می زند »
جوان : همراه با ضرب تنبک : آخ رفتم بردرشس الحماره همون جایی که دلبره خونه داده ... زدم بر طبقه در یارم او مد دم در ، آخ بگفت کیست گفتم من مسکین من نالین که من عباس الاغم دروباز کن همون گربه چلاغم در بازکن ، مار و ناز کرد نگاه بر حال ما کرد ..... و.ای که چه حالی می ده خوندن ترانه ها کوچه بازاری مرشد .....
رضا : آنقدر منو صدا نکن مرشد جوون .... هنوز خیلی راه نمونده که پیرو مرشد بشم .... من من هنوز رضا مطربم
جوان : ای بابا شکسته نفسی می کنی اوس رضا .... اوس رضا با اجازه بریم قر تو کمر
رضا : ( با فریاد نه ) نه .... قداست ساز و با این آت و آشفا لاپائین نیار
جوان : باباقداست کیلویی چنده اوسا ... ول کن این حرفای قدیمی رو
رضا : می دونستم .... می دونستم تو اهل معرفت و مرام نیستی .... تعریف بی جانمی دم شب مهتاب رو که باهام اودی فکر کردم می تونم روت حساب کنم .... برو ..... برو دست از سرم بردار
جوان : ( راست می گی اوس رضا ... ضرب را برداشتم یه حالی به این جمعیت بدم متوجه سه گرمه های تو نشم .... کجا برم اوستا تازه می خواهیم حال کنیم ( گیتار را در آورده و شروع به خواندن و نواختن می کند )
جوان : تو خودت قند و نباتی .... شکلاتی ، شکلاتی ...... عسلی یا که شیرینی .... که به دل اینجور می شینی ( به طرف جمعیت ) همه با هم دست .... حالا تو خودت قند نباتی
رضا : متوجه همراهی جمعیت با جوان می شود و واکنش نشان داده و جوان را هل می دهد
رضا : بس کن ..... نانجیب ... این بساط 40 سال آبرومند بدوه لکه دارش نکن
جوان : اوه اوه اوه ترمز بریدی اوسا ... مردی مروت ، عشق ، صفا
جوان : ( می خندد ) این چرندیات رو که نی گم بابا .... منظورم علم موسیقی موسیقی امروزی و جوان پسند .... رضا مطرب تو می دونی سلفز چیه ،گام مینور و ماژور چیه کار می کنند اصلاً نت سُل رو روی ساز نشونم بده « رضا از شرم سرش را پائین اندازد »
رضا : نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت .... به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
جوان : نگفتم ، نگفتم اهل بابا .... جمعیت محترم همه دست بالا می خوام بریم لوآنجلس نگارم نگارم تو رو خیلی دو.ست دارم .... « جمعیت با خواندن جوان شروع به هلهه و دست زدن می کنن رضا به طرف جمعیت پرخاش می کند »
رضا : ساکت بشین لعنتی ها ..... لامروتها .... چی از جونم می خواین چی از جونم می خواین
(جمعیت ساکت شده) رضا ساز و برداشته و گوشه ای می خزد و شروع به نواختن می کند
نفر 1 جمعیت : بابا خوابمون برد
نفر 2 جمعیت : اوستایه چه چه ________
جوان : خانومو، آقایون لطفاً آروم ... استاد توحسه ( بالای سر رضا می رود و در گوشی ) مطرب جان پا شو ... پاشو مردم خوابشون برد
رضا : ( با تمسخر ) خواب .... این جمعیت کی بیدار بودن که حالا خوابشون برد .... جوون این جماعت تو خواب غفلتن .... تا زمانی که یه مشت پف یوز او نور آب نشستن و براتون لالایی می گن باید بخوابیم اینا واسه بیدار شدن نیاز به حافظ و سعدی دادرن
جوان : اخه قربون کاکل پریشون تو برم .... این جماعت خودشون آخر قرص خوابن اینا را من بلدم بیدار کنم .... می گی نه نگاه کن ... « گیتار را بر می دارد ترانه نمره بیست کلاس را می خواند و جمعیت را با خود به همراه می کند
جوان : مرشد الان چه آرزویی داری « رضا ساکت می ماند »