لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
کارل مارکس
در بررسی موضوع عدالت، نگاهی گذرا به آرای کارل مارکس (Karl Marx) از متفکران جنبش سوسیالیستی سدهی نوزدهم میافکنیم. کارل مارکس در آغاز ملهم از فلسفهی روشنگری اروپا و اندیشهی اعتقاد به پیشرفت در آن و بویژه ایدههای رادیکال ـ دمکراتیک انقلاب فرانسه بود. وی در مکتب هگل فلسفه آموخت و جزو جناح چپ پیروان او بود. بعدها با حفظ هستهی دیالکتیکی فلسفهی هگل، از دیدگاهی ماتریالیستی به نقد ایدهآلیسم آن پرداخت.
در حالیکه هگل تاریخ را تکامل «روح جهانی» میفهمید، برای مارکس تاریخ، مناسبات تولیدی مادی و پیامدهای آن و از همان آغاز تاریخ پیکار طبقاتی است. یکی دیگر از شالودههای فلسفی مارکس، ماتریالیسم فویرباخ است که تأثیری انکارناپذیر بر وی داشته است. اما مارکس به دلیل بیگانه بودن آن با عمل و واقعیت اجتماعی، به نقد آن میپردازد. مارکس از جمله در یازدهمین تز خود دربارهی فویرباخ تصریح کرده است که: «فیلسوفان صرفا" جهان را گوناگون تفسیر کردهاند، اما موضوع بر سر تغییر آن است».
به این ترتیب، مارکس تدریجا" از فلسفه به معنای متعارف آن فاصله گرفت و به اقتصادسیاسی و جامعهشناسی رویآورد. تحت تأثیر آرای اقتصاددانانی مانند «ریکاردو» و «آدام اسمیث» و اندیشهی سوسیالیستهایی چون «سنسیمون» و «اوئن» قرار داشت. به تنهایی و یا در همکاری با یار و همفکرش فریدریش انگلس (Friedrich Engels) آموزههای خود دربارهی «ماتریالیسم دیالکتیک» و «ماتریالیسم تاریخی» را در آثار گوناگونی پیکر بخشید. در حالی که «ماتریالیسم دیالکتیک» به نظریهی فلسفی مادیت گیتی، رابطهی میان ماده و آگاهی و جنبش و تکامل در جهان میپردازد، موضوع «ماتریالیسم تاریخی» بررسی رابطهی میان هستی و آگاهی اجتماعی، قوانین و نیروهای تکامل جامعه و به این اعتبار، نوعی فلسفهی اجتماعی است.در آنچه که به بحث عدالت مربوط میشود، باید یادآور شد که مارکس در آثار خود بطور مشخص به تبیین این مفهوم نپرداخته است. چرا که وی در آموزههای خود، صرفا" در پی نشان دادن ضرورت تقسیم عادلانهی نعمات مادی نیست و چنین چیزی را «سوسیالیسم مبتذل» میداند. مارکس با آموزههای خود میخواهد تاریخ تکامل نیروهای مولده را به عنوان روندی قانونمند که فرجام قهری آن پیروزی کمونیسم است نشان دهد. با این حال نادرست نیست اگر بگوییم که کل آموزههای وی در نقد اقتصادسیاسی سرمایهداری و برای نیل به آرمانشهر کمونیستی، ناظر بر اندیشهی کانونی عدالت اجتماعی است. برای موجه کردن این ادعا، لازم است نگاهی به وضعیت اجتماعی ـ اقتصادی عصر مارکس و نیز آرای وی بیفکنیم.
در اروپای سدههای هجدهم و نوزدهم، در نتیجهی یکسری عوامل گوناگون و با تأثیرات متقابل، جمعیت بطور شتابانی رشد یافت. این عامل که خود از یکسو پیششرط «انقلاب صنعتی» بود، از دیگرسو به بیکاری تودهی عظیمی از فرودستان فاقد ابزار تولید منجر گردید. مکانیزه شدن کشاورزی، بیکاری در میان دهقانان را دامن میزد و آنان را ناچار میساخت در جستجوی کار به شهرها رویآورند. شتاب افزایش تعداد جستجوگران کار در شهرها، بسیار بیشتر از تعداد شاغلینی بود که صنایع در حال گسترش جذب میکردند. در نتیجهی این روند، به تعبیر فریدریش انگلس «ارتش ذخیرهی صنعتی» بوجود آمد و رقابت شدیدی در میان آن برای کسب محل اشتغال درگرفت. این رقابت برای صاحبان ابزار تولید و سرمایهداران فرصت مغتنمی بود تا دستمزد کارگران را به پایینترین سطح ممکن تنزل دهند و تولید را از طریق تحمیل تا ۱۶ ساعت کار در روز به کارگران شتاب بخشند. این وضعیت وخیم با عامل دیگری نیز تشدید میشد: بسیاری از پیشهوران و صنعتکاران کوچک شهرها، توانایی رقابت با کارخانهها و صنایع بزرگ را از دست داده بودند و پس از ورشکستگی به سپاه عظیم بیکاران میپیوستند و به گفتهی مارکس «پرولتاریزه» میشدند. افزون بر آن، در کارخانههای بزرگ، ماشینها تدریجا" جای انسانها را میگرفتند و این عامل نیز به سپاه بیکاران و ارتش ذخیرهی صنعتی میافزود. فقر و تنگدستی ناشی از چنین وضعیتی، به نکبت، گرسنگی، بیماریهای جسمی و آسیبهای روحی فزایندهای در میان کارگران و خانوادههای آنان منجر گردیده بود.
رشد جنبش کارگری در چنین شرایطی، نتیجهی منطقی نقد عملی پیامدهای سرمایهداری بود و بطور همزمان نظریههای ضدسرمایهداری اعم از ایدههای اصلاحطلبانه و یا انقلابی آن را پدید آورد. گرایشهای انسانگرایانه و انتقادی لیبرال در آغاز نقش مهمی در این راستا داشتند. «ریکاردو»، «اوئن» و «جان استیوارت میل» در انگلستان، «سنسیمون»، «بلان»، «بابوف»، «فوریه» و «بلانکی» در فرانسه، «وایتلینگ»، «اشتیرنر» و «لاسال» در آلمان، تحلیلهای سنجشگرانهای در مورد سرمایهداری ارائه دادند و راهبردهایی برای چگونگی رهایی طبقهی کارگر و رفتن به سوی آرمانشهرهای سوسیالیستی یا کمونیستی ترسیم نمودند. مارکس و انگلس فرزندان چنین زمانهای بودند و ضمن نقد آرای نامبردگان، بخشهایی از آموزههای آنان را اخذ کردند و با پروردن آنها، نظریههای خود را عرضه نمودند.
ماتریالیسم مارکس، نه آموزهای معطوف به ذات واقعیت، بلکه در درجهی نخست دریافت ویژهای از مناسبات میان اندیشه و هستیاجتماعی است. مطابق آن، ایدهها و از جمله ایدههای فلسفی، وابسته به عوامل اجتماعی و اقتصادی هستند و آنها را بازمیتابند. پذیرش این امر که فلسفه، حقوق، اخلاق، زیباییشناسی، تئولوژی و غیره، صرفا" روبنایی برای زیربنای اجتماعی ـ اقتصادی هستند، شاخص ماتریالیسم تاریخی است. به عبارت دیگر، ماتریالیسم تاریخی، تأثیر آغازین ایدهها را منکر میشود و آنها را به عوامل مادی مشروط میسازد. مارکس اندیشهای را که وابستگی ایدهها به پیششرطهای مادی را نمیپذیرد، آگاهی کاذب یا «ایدئولوژی» مینامد. مطابق نظر مارکس، این آگاهی انسان نیست که هستی اجتماعی او را متعین میسازد، بلکه آگاهی انسان تحت جبر هستی اجتماعی قرار دارد. این مناسبات وابستگی، با مناسبات میان روبنا و زیربنا در کل جامعه منطبق است. تعیین کننده، زیربنای اقتصادی جامعه یعنی نیروهای مولده و مناسبات تولیدی است و روبنای سیاسی و نظری و همچنین ارزشها و هنجارها، صرفا" توجیهات ایدئولوژیک و تضمینهای حقوقی برای زیربنای اقتصادی و مآلا" طبقهی حاکم هستند. به این ترتیب، برای مارکس اندیشهی فلسفی نیز، به بخشی از ایدئولوژی روبنایی تبدیل میگردد و همین امر، علت رویگردانی وی از فلسفه بطور فینفسه و رویکرد او به دانشهایی چون اقتصادسیاسی و جامعهشناسی را توضیح میدهد. مارکس و انگلس در یکی از آثار مشترک خود تحت عنوان «ایدئولوژی آلمانی» در نقد واقعیتگریزی پیروان هگل تصریح میکنند که: آنان مدعیاند که اصطلاح درست برای فعالیت خود را یافتهاند و آن پیکار علیه بیهودهگویی است. اما فراموش میکنند که خود نیز در مقابله با این بیهودهگویی، کاری جز بیهودهگویی نمیکنند و پیکار با بیهودهگوییهای این جهان، هرگز به معنی پیکار با جهان واقعا" موجود نیست. به ذهن هیچیک از این فیلسوفان خطور نکرده است که از رابطهی میان فلسفهی آلمانی و واقعیت آلمان، و از رابطهی میان نقد آنان و پیرامون مادیشان بپرسد.
و در همین راستا، فریدریش انگلس در اثر معروف خود تحت عنوان «لودویگ فویرباخ و پایان فلسفهی کلاسیک آلمانی» خاطر نشان میسازد که: دریافت مارکسی از تاریخ، به فلسفه در قلمروی تاریخ و طبیعت پایان داده است و اینک در همه جا دیگر موضوع بر سر آن نیست که روابط را در ذهن به اندیشه درآوریم، بلکه بر سر آن است که آنها را در واقعیات مکشوف سازیم. انگلس میافزاید: در آلمان بویژه در قلمرو علوم تاریخ و از جمله فلسفه، با زوال فلسفهی کلاسیک، روح سابق پژوهش نظری بیملاحظه نیز ناپدید شده است و التقاطگری بیمایه و ترس ملاحظهکارانه نسبت به مقام و عایدی تا حد پستترین جاهطلبی جای آن را گرفته است. نمایندگان رسمی فلسفه، ایدئولوگهای آشکار بورژوازی و دولت موجودند، آنهم در زمانی که هر دو در تقابل علنی با طبقهیکارگر ایستادهاند.
بدینسان است که مارکس در پی «تغییر جهان»، در مهمترین اثر خود «سرمایه» (کاپیتال) به بازنمود قوانین حرکت نظام سرمایهداری میپردازد. «اضافهارزش» یکی از مفاهیم کانونی نظریهی اقتصادی اوست. در توضیح بسیار ساده و فشردهی آن نخست باید گفت که منظور از ارزش، «ارزش مبادله» است و مارکس آن را صورتی پدیداری از مفهوم انتزاعی کار انسانی میفهمد. به نظر مارکس، کار، جوهر سازندهی ارزش و همزمان معیاری ارزشی است. فقط کار است که
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
کارل مارکس
در بررسی موضوع عدالت، نگاهی گذرا به آرای کارل مارکس (Karl Marx) از متفکران جنبش سوسیالیستی سدهی نوزدهم میافکنیم. کارل مارکس در آغاز ملهم از فلسفهی روشنگری اروپا و اندیشهی اعتقاد به پیشرفت در آن و بویژه ایدههای رادیکال ـ دمکراتیک انقلاب فرانسه بود. وی در مکتب هگل فلسفه آموخت و جزو جناح چپ پیروان او بود. بعدها با حفظ هستهی دیالکتیکی فلسفهی هگل، از دیدگاهی ماتریالیستی به نقد ایدهآلیسم آن پرداخت.
در حالیکه هگل تاریخ را تکامل «روح جهانی» میفهمید، برای مارکس تاریخ، مناسبات تولیدی مادی و پیامدهای آن و از همان آغاز تاریخ پیکار طبقاتی است. یکی دیگر از شالودههای فلسفی مارکس، ماتریالیسم فویرباخ است که تأثیری انکارناپذیر بر وی داشته است. اما مارکس به دلیل بیگانه بودن آن با عمل و واقعیت اجتماعی، به نقد آن میپردازد. مارکس از جمله در یازدهمین تز خود دربارهی فویرباخ تصریح کرده است که: «فیلسوفان صرفا" جهان را گوناگون تفسیر کردهاند، اما موضوع بر سر تغییر آن است».
به این ترتیب، مارکس تدریجا" از فلسفه به معنای متعارف آن فاصله گرفت و به اقتصادسیاسی و جامعهشناسی رویآورد. تحت تأثیر آرای اقتصاددانانی مانند «ریکاردو» و «آدام اسمیث» و اندیشهی سوسیالیستهایی چون «سنسیمون» و «اوئن» قرار داشت. به تنهایی و یا در همکاری با یار و همفکرش فریدریش انگلس (Friedrich Engels) آموزههای خود دربارهی «ماتریالیسم دیالکتیک» و «ماتریالیسم تاریخی» را در آثار گوناگونی پیکر بخشید. در حالی که «ماتریالیسم دیالکتیک» به نظریهی فلسفی مادیت گیتی، رابطهی میان ماده و آگاهی و جنبش و تکامل در جهان میپردازد، موضوع «ماتریالیسم تاریخی» بررسی رابطهی میان هستی و آگاهی اجتماعی، قوانین و نیروهای تکامل جامعه و به این اعتبار، نوعی فلسفهی اجتماعی است.در آنچه که به بحث عدالت مربوط میشود، باید یادآور شد که مارکس در آثار خود بطور مشخص به تبیین این مفهوم نپرداخته است. چرا که وی در آموزههای خود، صرفا" در پی نشان دادن ضرورت تقسیم عادلانهی نعمات مادی نیست و چنین چیزی را «سوسیالیسم مبتذل» میداند. مارکس با آموزههای خود میخواهد تاریخ تکامل نیروهای مولده را به عنوان روندی قانونمند که فرجام قهری آن پیروزی کمونیسم است نشان دهد. با این حال نادرست نیست اگر بگوییم که کل آموزههای وی در نقد اقتصادسیاسی سرمایهداری و برای نیل به آرمانشهر کمونیستی، ناظر بر اندیشهی کانونی عدالت اجتماعی است. برای موجه کردن این ادعا، لازم است نگاهی به وضعیت اجتماعی ـ اقتصادی عصر مارکس و نیز آرای وی بیفکنیم.
در اروپای سدههای هجدهم و نوزدهم، در نتیجهی یکسری عوامل گوناگون و با تأثیرات متقابل، جمعیت بطور شتابانی رشد یافت. این عامل که خود از یکسو پیششرط «انقلاب صنعتی» بود، از دیگرسو به بیکاری تودهی عظیمی از فرودستان فاقد ابزار تولید منجر گردید. مکانیزه شدن کشاورزی، بیکاری در میان دهقانان را دامن میزد و آنان را ناچار میساخت در جستجوی کار به شهرها رویآورند. شتاب افزایش تعداد جستجوگران کار در شهرها، بسیار بیشتر از تعداد شاغلینی بود که صنایع در حال گسترش جذب میکردند. در نتیجهی این روند، به تعبیر فریدریش انگلس «ارتش ذخیرهی صنعتی» بوجود آمد و رقابت شدیدی در میان آن برای کسب محل اشتغال درگرفت. این رقابت برای صاحبان ابزار تولید و سرمایهداران فرصت مغتنمی بود تا دستمزد کارگران را به پایینترین سطح ممکن تنزل دهند و تولید را از طریق تحمیل تا ۱۶ ساعت کار در روز به کارگران شتاب بخشند. این وضعیت وخیم با عامل دیگری نیز تشدید میشد: بسیاری از پیشهوران و صنعتکاران کوچک شهرها، توانایی رقابت با کارخانهها و صنایع بزرگ را از دست داده بودند و پس از ورشکستگی به سپاه عظیم بیکاران میپیوستند و به گفتهی مارکس «پرولتاریزه» میشدند. افزون بر آن، در کارخانههای بزرگ، ماشینها تدریجا" جای انسانها را میگرفتند و این عامل نیز به سپاه بیکاران و ارتش ذخیرهی صنعتی میافزود. فقر و تنگدستی ناشی از چنین وضعیتی، به نکبت، گرسنگی، بیماریهای جسمی و آسیبهای روحی فزایندهای در میان کارگران و خانوادههای آنان منجر گردیده بود.
رشد جنبش کارگری در چنین شرایطی، نتیجهی منطقی نقد عملی پیامدهای سرمایهداری بود و بطور همزمان نظریههای ضدسرمایهداری اعم از ایدههای اصلاحطلبانه و یا انقلابی آن را پدید آورد. گرایشهای انسانگرایانه و انتقادی لیبرال در آغاز نقش مهمی در این راستا داشتند. «ریکاردو»، «اوئن» و «جان استیوارت میل» در انگلستان، «سنسیمون»، «بلان»، «بابوف»، «فوریه» و «بلانکی» در فرانسه، «وایتلینگ»، «اشتیرنر» و «لاسال» در آلمان، تحلیلهای سنجشگرانهای در مورد سرمایهداری ارائه دادند و راهبردهایی برای چگونگی رهایی طبقهی کارگر و رفتن به سوی آرمانشهرهای سوسیالیستی یا کمونیستی ترسیم نمودند. مارکس و انگلس فرزندان چنین زمانهای بودند و ضمن نقد آرای نامبردگان، بخشهایی از آموزههای آنان را اخذ کردند و با پروردن آنها، نظریههای خود را عرضه نمودند.
ماتریالیسم مارکس، نه آموزهای معطوف به ذات واقعیت، بلکه در درجهی نخست دریافت ویژهای از مناسبات میان اندیشه و هستیاجتماعی است. مطابق آن، ایدهها و از جمله ایدههای فلسفی، وابسته به عوامل اجتماعی و اقتصادی هستند و آنها را بازمیتابند. پذیرش این امر که فلسفه، حقوق، اخلاق، زیباییشناسی، تئولوژی و غیره، صرفا" روبنایی برای زیربنای اجتماعی ـ اقتصادی هستند، شاخص ماتریالیسم تاریخی است. به عبارت دیگر، ماتریالیسم تاریخی، تأثیر آغازین ایدهها را منکر میشود و آنها را به عوامل مادی مشروط میسازد. مارکس اندیشهای را که وابستگی ایدهها به پیششرطهای مادی را نمیپذیرد، آگاهی کاذب یا «ایدئولوژی» مینامد. مطابق نظر مارکس، این آگاهی انسان نیست که هستی اجتماعی او را متعین میسازد، بلکه آگاهی انسان تحت جبر هستی اجتماعی قرار دارد. این مناسبات وابستگی، با مناسبات میان روبنا و زیربنا در کل جامعه منطبق است. تعیین کننده، زیربنای اقتصادی جامعه یعنی نیروهای مولده و مناسبات تولیدی است و روبنای سیاسی و نظری و همچنین ارزشها و هنجارها، صرفا" توجیهات ایدئولوژیک و تضمینهای حقوقی برای زیربنای اقتصادی و مآلا" طبقهی حاکم هستند. به این ترتیب، برای مارکس اندیشهی فلسفی نیز، به بخشی از ایدئولوژی روبنایی تبدیل میگردد و همین امر، علت رویگردانی وی از فلسفه بطور فینفسه و رویکرد او به دانشهایی چون اقتصادسیاسی و جامعهشناسی را توضیح میدهد. مارکس و انگلس در یکی از آثار مشترک خود تحت عنوان «ایدئولوژی آلمانی» در نقد واقعیتگریزی پیروان هگل تصریح میکنند که: آنان مدعیاند که اصطلاح درست برای فعالیت خود را یافتهاند و آن پیکار علیه بیهودهگویی است. اما فراموش میکنند که خود نیز در مقابله با این بیهودهگویی، کاری جز بیهودهگویی نمیکنند و پیکار با بیهودهگوییهای این جهان، هرگز به معنی پیکار با جهان واقعا" موجود نیست. به ذهن هیچیک از این فیلسوفان خطور نکرده است که از رابطهی میان فلسفهی آلمانی و واقعیت آلمان، و از رابطهی میان نقد آنان و پیرامون مادیشان بپرسد.
و در همین راستا، فریدریش انگلس در اثر معروف خود تحت عنوان «لودویگ فویرباخ و پایان فلسفهی کلاسیک آلمانی» خاطر نشان میسازد که: دریافت مارکسی از تاریخ، به فلسفه در قلمروی تاریخ و طبیعت پایان داده است و اینک در همه جا دیگر موضوع بر سر آن نیست که روابط را در ذهن به اندیشه درآوریم، بلکه بر سر آن است که آنها را در واقعیات مکشوف سازیم. انگلس میافزاید: در آلمان بویژه در قلمرو علوم تاریخ و از جمله فلسفه، با زوال فلسفهی کلاسیک، روح سابق پژوهش نظری بیملاحظه نیز ناپدید شده است و التقاطگری بیمایه و ترس ملاحظهکارانه نسبت به مقام و عایدی تا حد پستترین جاهطلبی جای آن را گرفته است. نمایندگان رسمی فلسفه، ایدئولوگهای آشکار بورژوازی و دولت موجودند، آنهم در زمانی که هر دو در تقابل علنی با طبقهیکارگر ایستادهاند.
بدینسان است که مارکس در پی «تغییر جهان»، در مهمترین اثر خود «سرمایه» (کاپیتال) به بازنمود قوانین حرکت نظام سرمایهداری میپردازد. «اضافهارزش» یکی از مفاهیم کانونی نظریهی اقتصادی اوست. در توضیح بسیار ساده و فشردهی آن نخست باید گفت که منظور از ارزش، «ارزش مبادله» است و مارکس آن را صورتی پدیداری از مفهوم انتزاعی کار انسانی میفهمد. به نظر مارکس، کار، جوهر سازندهی ارزش و همزمان معیاری ارزشی است. فقط کار است که
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
با معماران عصر دیجیتال اندیشه های مایکل پورتر
به راهبرد هزینه برمی گردیم. آیا راهبرد پیشروبودن در هزینه هیچگونه ریسکی دربرندارد؟- البته پیشرو بودن در هزینه فشارهای شدید بر شرکت جهت حفظ موقعیت خود می آورد. این امر به معنای سرمایه گذاری مجدد در تجهیزات مدرن، به دورریختن دارائیهای مستهلک، اجتناب از افزایش خطوط تولید و هوشیار بودن نسبت به پیشرفتهای فناوری است.- می توانید مثالی در این زمینه بزنید؟- نمونه کلاسیک آن شرکت فورد در دهه 1920 است که با کاستن از مدلها و گونه های مختلف، تجهیزات خودکار پیشرفته و تلاش برای دستیابی به کاهش هزینه ازطریق آموزش به نوعی پیشرو بودن غیرقابل انکار در هزینه دست نیافته بود. وقتی تمایل مشتریان به پرداخت بهای بیشتر برای داشتن خودرو با ویژگیهای بیشتر پدید آمد، شرکت جنرال موتورز با راه اندازی خط کاملی از مدلها خود را برای بهره برداری از این تحول آماده کرد، اما باتوجه به انعطاف ناپذیری که به دلیل سرمایه گذاریهای سنگین جهت به حداقل رساندن هزینه یک مدل قدیمی انجام گرفته بود، شرکت فورد با هزینه های بسیاری جهت تعدیل مجدد راهبرد روبرو شد.- خطرات ناشی از راهبرد تمایز چیست؟- یک شرکت ممکن است به تمایز دست یابد، با این حال، تمایزیافتگی معمولا تفاوت قیمت را نیز به همان اندازه حفظ خواهدکرد. پس اگر درنتیجه تغییرات فناوری یا صرفا عدم توجه، هزینه شرکت تمایزیافته بیش از حد افزایش یابد ممکن است شرکت کم هزینه در موقعیتی قرارگیرد که قادر به اعمال بیشترین فشار بر حریف باشد.- شما برای راهبردهای رقابتی، دو رویکرد تهاجمی و دفاعی را قائل هستید. بیشتر توضیح دهید.-یک راهبرد رقابتی موثر ممکن است باعث ایجاد نوعی اقدام دفاعی یا تهاجمی جهت تثبیت موقعیت شرکت درمقابل پنج عامل رقابتی گردد. در رویکرد دفاعی، می توان راهبرد را به عنوان فرایندی در ایجاد سیستم دفاعی در مقابل عوامل رقابتی یا یافتن موقعیتهایی در درون صنعت تعریف کرد. در رویکرد تهاجمی هدف از به کارگیری راهبرد، نه تنها مقابله با عوامل رقابتی، بلکه اعمال تغییراتی در منشا این عوامل است.- جایگاه راهبرد رقابت بین المللی کجاست؟- رقابت بین المللی به یکی از مهمترین موضوعهایی تبدیل شده است که امروزه شرکتها وحکومتها با آن مواجه هستند. از دهه 1960 که تجارت بین المللی انفجارگونه در اثر سرمایه گذاری خارجی رشد خود را آغاز کرد، رقابت بین المللی یک ضرورت شده است. راهبرد بین المللی البته موضوعی است با قلمرو جغرافیایی. تجزیه وتحلیل آن کاملا مانند چگونگی رقابت یک شرکت در سطح محلی، منطقه ای و ملی در یک کشور است.- آیا الگویی برای رقابت بین المللی وجود دارد؟-مناسب ترین نهاد برای تجزیه وتحلیل راهبرد بین المللی، صنعت است، زیرا صنعت حوزه ای است که مزیت رقابتی در آن به صورت برد و باخت مطرح است. الگوی رقابت بین المللی کاملا از یک صنعت تا صنعت دیگر متفاوت است و طیف وسیعی از صنایع داخلی یا جهانی را در حوزه رقابت خود دربرمی گیرد. در صنایع داخلی، رقابت در هر کشور اساسا به رقابت در دیگر کشورها وابسته نیست. در این حالت، مزیتهای رقابتی شرکت، بسیار مختص همان کشور است، مانند خرده فروشی ها، کالاهای مصرفی، توزیع و بیمه. درطرف دیگر طیف، صنایع جهانی قرار دارند، یعنی صنایعی که در آن موقعیت رقابتی یک صنعت در یک کشور، کاملا تحت تاثیر موقعیت آن در سایر کشورهاست وبرعکس. مانند صنایع تلویزیون سازی، نیمه هادی، خودرو، ساعت و هواپیماهای تجاری. البته با وجود همه این توضیحات باید گفت هیچ الگویی برای رقابت بین المللی و راهبرد جهانی وجود ندارد.- شما دو بعد و دو مدل برای فعالیت و رقابت در صحنه جهانی درنظرگرفته اید. آنها کدام هستند؟- در رقابت بین المللی، یک شرکت باید بعضی فعالیتها را در کشورها انجام دهد و نیز باید فعالیتهای بین المللی را به صورت یک سیستم یکپارچه و هماهنگ اداره کند. وجه خاص راهبرد بین المللی آن است که می توان دو بعد کلیدی برای چگونگی رقابت بینالمللی یک شرکت درنظر گرفت. اولی را من مدل ترکیب و شکل (CONFIGURATION) فعالیتهای جهانی شرکت می نامم، یعنی جایی یا جاهایی که فعالیتها در زنجیره ارزشی انجام می شود. بعد دوم را من هماهنگی (COORDINATION) می نامم که اشاره دارد به اینکه چگونه فعالیتهای مشابه یا مرتبط در کشورهای مختلف با هماهنگی انجام می شود.مثلا یک شرکت اگر دارای سه کارخانه است، می تواند هر سه کارخانه استقلال کامل داشته باشد و یا اینکه کاملا از لحاظ مشخصهها، فرایند تولید، قطعات و مانند آن مشابه باشند. مدل ترکیب و شکل نیز طیفی از تمرکز تا عدم تمرکز را دربرمی گیرد. یعنی یک فعالیت در یک محل انجام می شود و خدمات و پشتیبانی از آن محل به همه جای دنیا داده می شود مثل آزمایشگاه تحقیق و توسعه یک کارخانه بزرگ، و یا اینکه فعالیتها در کشورهای مختلف انجام می شود. البته یک شرکت نیاز ندارد همه فعالیتهایش را در همان کشور انجام دهد.- مفهوم زنجیره ارزشی (VALUE CHAIN) که به آن اشاره کردید چیست؟- هر شرکت مجموعه ای است از فعالیتهای مختلف اجرایی برای انجام کسب و کار در صنعت خود. من این فعالیتها را فعالیتهای ارزشی می نامم مانند فروش محصول توسط فروشندگان، انجام تعمیر و نگهداری توسط تکنسین ها، طراحی محصول یا فرایند توسط دانشمندان در آزمایشگاه و حفظ دفاتر مالی توسط حسابداران.- آیا یک تقسیم بندی و تفکیک منطقی از این فعالیتها می توان صورت داد؟-فعالیتهای عمومی زنجیره ارزش را می توان به دو دسته تقسیم کرد. من دسته اول را فعالیتهای بنیانی می نامم، که شامل تولید فیزیکی محصول یا خدمت، عرضه آن، بازاریابی و پشتیبانی و خدمات پس از فروش است. دسته دوم را من فعالیتهای پشتیبانی مینامم که ورودیها یا زیرساختها را فراهم می آورد که امکان می دهد فعالیتهای بنیانی به صورت روان انجام گیرد، مانند خرید، توسعه فناوری و مدیریت منابع انسانی.- شاهد آن هستیم که همواره منازعه ای بین این دو دسته فعالیت در جریان است و عدم ارتباط و تفاهم کار را به صورت جزیره ای درمیآورد. یعنی فعالیتهای مختلف به صورت مستقل ونامربوط انجام می گیرد. چه باید کرد؟- فعالیتها در زنجیره ارزشی شرکت مستقل نیست وازطریق
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
بسم الله الرحمن الرحیم
اندیشه ها و تفکرات فیزیکدانان
انیشتین به خاطر لباس های کهنه اش معروف بود. از او پرسیدند چرا این ها را می پوشی؟؟؟ گفت لباس مهم نیست(کسی لباس من را نباید بشناسد)مهم این است که مردم مرا می شناسند.
وقتی فهمیدم۲ سال دیگر بیشتر زنده نیستم و کم کم داشت همه جایم فلج می شد امیدم را از دست ندادم و از نظر من،ضعیف ترین اشخاص کسانی هستند که امیدشان را از دست بدهند.«استیفن هاوکینگ»
دو چیز انتها ندارد حماقت انسانها و پهنهی کهکشانها ؛ که البته در مورد کهکشانها مطمئن نیستم! «آلبرت انیشتین»
امروز همان فردایی هست که دیروز در انتظارش بودی. «آلبرت انیشتین»
یک امروز، ارزشِ دو فردا را دارد. «بنجامین فرانکلین»
اختراع یک درصد الهام گرفتن و ۹۹ درصد پشتکار و جدیت است. «توماس ادیسون»
یک درصد نبوغ، ۹۹ درصد عرق ریختن. «توماس ادیسون»
هیچ وقت به گمان اینکه وقت دارید ننشینید زیرا در عمل خواهید دید که همیشه وقت کم و کوتاه است. «فرانکلین»
در آنسوی هر سیاهچاله ی سپید چشمه ای وجود دارد. «استیفن هاوکینگ»
دانشمندان جدی علم، تنها کسانی هستند که بسیار دیندار باشند. «انیشتین»
دو راه برای رسیدن به خداوند وجود دارد یکی از طریق متون مقدس و یکی از طریق مطالعه ی طبیعت. «گالیله»
در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد.« آلبرت انیشتین»
اگر اشیا جهان به حال خود وا گذاشته شوند ، به بی نظمی می گرایند و هیچ وقت سامان اولیه ی خود را باز نمی یابند .« قانون دوم ترمودینامیک»
شما دو راه در پیش دارید یا به خدا اعتقاد ورزید یا بدان معتقد نباشید ، کدام را بر می گزینید؟عقل بشریتان نمی تواند پاسخ دهد اما بازی ادامه دارد . مثل این است که شما با طبیعت امور عالم شرط بندی می کنید تا سرانجام در روز قیامت یا شیر را رو کند یا خط را . بسنجید و ببینید اگر هر آنچه را دارید بر سر شیر ، یعنی وجود خدا شرط ببندید بیشتر سود خواهید کرد یا زیان : اگر شرط را ببرید ، آنچه بدست آورده اید سعادت ابدی خواهد بود ، اگر شرط را ببازید ، در واقع چیزی از دست نداده اید . اگر بیشمار احتمال در کار باشد و در این قمار ، تنها یکی از آنها وجود خدا را تایید کند باز هم شما هر آنچه را دارید بر روی خدا شرط ببندید ، زیرا اگر چه با این کار یقینا خود را در معرض زیانی محدود قرار می دهید ، معالوصف هر زیانی که محدود باشد ، حتی اگر قطعی باشد ، باز هم معقول خواهد بود به شرطی که در مقابل ، رسیدن به سود نامحدود در کار باشد . پس برخیزید و ایمان آورید چرا که در قمار ایمان شما فقط برنده اید ، باختی در کار نیست ، پس چرا معطلید ؟ می ترسید چه را از کف دهید ؟ « پاسکال»
از آنجایی که می توانیم آینده را کنترل کنیم نباید آن را پیش بینی نمایید ) درست همان طوری که هوای درون خانه را پیش بینی نمی کنیم زیرا آن را کنترل می کنیم).تا آنجایی که می توانیم به تغییراتی که نه برآنها کنترل داریم نه انتظارشان را داریم (مثل راندن اتومبیل) واکنش فوری و موثر نشان دهیم ، به پیش بینی آن نیازمند نیستیم.هرچه بیشتر بتوانیم خود را با چیزی که کنترلی بر آن نداریم سازگار کنیم ، نیازمان به کنترل آن کمتر می شود. «ادیسون»
به من بگو قبل از آمدن به این دنیا کجا بودی؟ تا بگویم بعد از مرگ کجا میروی.«ادیسون»
من می خواهم بفهمم خداوند چگونه این جهان را ساخته است، من به این یا آن پدیده، طیف این یا آن عنصر علاقه ای ندارم، من می خواهم افکار خدا را بدانم،بقیه جزییات هستند .« انیشتین»
من می خواهم بدانم در جهان چه می گذرد ، من به بازی ریاضی کاری ندارم.« ویتن»
منیاد گرفتم که پیشرفت کردن نه سریع است و نه آسان. «ماری کوری»
من دلم نمی خواهد مشهور باشم درعلم باید به اشیا دلبستگی داشت نه به اشخاص. «ماری کوری»
باید طوری بیاموزید که هرگز اشتباه نکنید؛ راز کار در این است که سریع پیش نروید.«ماری کوری»
هر اتفاقی که بیفتد حتی اگر آدم ناچار باشد مثل بدن بی جان زندگی کند باز هم باید از کار دست نکشد . «پی یر کوری»
به نظر من همواره پرستش موجود بشری کاری غیر عادلانه بوده است.«انیشتین»
سه قدرت عظیم بر جهان حکومت می کنند: حماقت،ترس و حرص.«انیشتین»
بدون عشق به آموختن نه ریاضیات وجود خواهد داشت نه علوم طبیعی.«انیشتین»
مردان بزرگ بشریت همواره بی پول بوده اند ، آیا هیچ کس می تواند موسی یا عیسی مسیح یا گاندی را همراه با کیسه ی پول کارنگی به تصور درآورد؟«انیشتین»
من با جنگ مخالفم ، اما هنگامی که شرافت و حقوق آدمی دستخوش تجاوز باشد از جنگ گریزی نیست.«انیشتین»
اگر به راز لامپ برقی روشنایی پی نبرده بودم ، در آن هنگام به جای این که وقت خود را با صحبت کردن با شما (ناپلئون هیل) تلف کنم، در آزمایشگاه سرگرم پژوهش در مورد این مسئله بودم. «ادیسون»
من ناگزیر از موفقیت بودم، زیرا سرانجام همه ی راه هایی را که به شکست منتهی می شد طی کردم. «ادیسون»
کسی که در دوران جوانی از مطالعه ی کتاب هندسه ی اقلیدس به وجد نیامده باشد هرگز جست وجو کننده ی علمی نخواهد شد. «انیشتین»
سنت های اخلاقی بزرگ ترین میراث بشریت می باشد،لیکن در نظر من رعایت اخلاق مفهوم قربانی دادن، محرومیت از برخی لذت های زندگی و شدت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
بسم الله الرحمن الرحیم
اندیشه ها و تفکرات فیزیکدانان
انیشتین به خاطر لباس های کهنه اش معروف بود. از او پرسیدند چرا این ها را می پوشی؟؟؟ گفت لباس مهم نیست(کسی لباس من را نباید بشناسد)مهم این است که مردم مرا می شناسند.
وقتی فهمیدم۲ سال دیگر بیشتر زنده نیستم و کم کم داشت همه جایم فلج می شد امیدم را از دست ندادم و از نظر من،ضعیف ترین اشخاص کسانی هستند که امیدشان را از دست بدهند.«استیفن هاوکینگ»
دو چیز انتها ندارد حماقت انسانها و پهنهی کهکشانها ؛ که البته در مورد کهکشانها مطمئن نیستم! «آلبرت انیشتین»
امروز همان فردایی هست که دیروز در انتظارش بودی. «آلبرت انیشتین»
یک امروز، ارزشِ دو فردا را دارد. «بنجامین فرانکلین»
اختراع یک درصد الهام گرفتن و ۹۹ درصد پشتکار و جدیت است. «توماس ادیسون»
یک درصد نبوغ، ۹۹ درصد عرق ریختن. «توماس ادیسون»
هیچ وقت به گمان اینکه وقت دارید ننشینید زیرا در عمل خواهید دید که همیشه وقت کم و کوتاه است. «فرانکلین»
در آنسوی هر سیاهچاله ی سپید چشمه ای وجود دارد. «استیفن هاوکینگ»
دانشمندان جدی علم، تنها کسانی هستند که بسیار دیندار باشند. «انیشتین»
دو راه برای رسیدن به خداوند وجود دارد یکی از طریق متون مقدس و یکی از طریق مطالعه ی طبیعت. «گالیله»
در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد.« آلبرت انیشتین»
اگر اشیا جهان به حال خود وا گذاشته شوند ، به بی نظمی می گرایند و هیچ وقت سامان اولیه ی خود را باز نمی یابند .« قانون دوم ترمودینامیک»
شما دو راه در پیش دارید یا به خدا اعتقاد ورزید یا بدان معتقد نباشید ، کدام را بر می گزینید؟عقل بشریتان نمی تواند پاسخ دهد اما بازی ادامه دارد . مثل این است که شما با طبیعت امور عالم شرط بندی می کنید تا سرانجام در روز قیامت یا شیر را رو کند یا خط را . بسنجید و ببینید اگر هر آنچه را دارید بر سر شیر ، یعنی وجود خدا شرط ببندید بیشتر سود خواهید کرد یا زیان : اگر شرط را ببرید ، آنچه بدست آورده اید سعادت ابدی خواهد بود ، اگر شرط را ببازید ، در واقع چیزی از دست نداده اید . اگر بیشمار احتمال در کار باشد و در این قمار ، تنها یکی از آنها وجود خدا را تایید کند باز هم شما هر آنچه را دارید بر روی خدا شرط ببندید ، زیرا اگر چه با این کار یقینا خود را در معرض زیانی محدود قرار می دهید ، معالوصف هر زیانی که محدود باشد ، حتی اگر قطعی باشد ، باز هم معقول خواهد بود به شرطی که در مقابل ، رسیدن به سود نامحدود در کار باشد . پس برخیزید و ایمان آورید چرا که در قمار ایمان شما فقط برنده اید ، باختی در کار نیست ، پس چرا معطلید ؟ می ترسید چه را از کف دهید ؟ « پاسکال»
از آنجایی که می توانیم آینده را کنترل کنیم نباید آن را پیش بینی نمایید ) درست همان طوری که هوای درون خانه را پیش بینی نمی کنیم زیرا آن را کنترل می کنیم).تا آنجایی که می توانیم به تغییراتی که نه برآنها کنترل داریم نه انتظارشان را داریم (مثل راندن اتومبیل) واکنش فوری و موثر نشان دهیم ، به پیش بینی آن نیازمند نیستیم.هرچه بیشتر بتوانیم خود را با چیزی که کنترلی بر آن نداریم سازگار کنیم ، نیازمان به کنترل آن کمتر می شود. «ادیسون»
به من بگو قبل از آمدن به این دنیا کجا بودی؟ تا بگویم بعد از مرگ کجا میروی.«ادیسون»
من می خواهم بفهمم خداوند چگونه این جهان را ساخته است، من به این یا آن پدیده، طیف این یا آن عنصر علاقه ای ندارم، من می خواهم افکار خدا را بدانم،بقیه جزییات هستند .« انیشتین»
من می خواهم بدانم در جهان چه می گذرد ، من به بازی ریاضی کاری ندارم.« ویتن»
منیاد گرفتم که پیشرفت کردن نه سریع است و نه آسان. «ماری کوری»
من دلم نمی خواهد مشهور باشم درعلم باید به اشیا دلبستگی داشت نه به اشخاص. «ماری کوری»
باید طوری بیاموزید که هرگز اشتباه نکنید؛ راز کار در این است که سریع پیش نروید.«ماری کوری»
هر اتفاقی که بیفتد حتی اگر آدم ناچار باشد مثل بدن بی جان زندگی کند باز هم باید از کار دست نکشد . «پی یر کوری»
به نظر من همواره پرستش موجود بشری کاری غیر عادلانه بوده است.«انیشتین»
سه قدرت عظیم بر جهان حکومت می کنند: حماقت،ترس و حرص.«انیشتین»
بدون عشق به آموختن نه ریاضیات وجود خواهد داشت نه علوم طبیعی.«انیشتین»
مردان بزرگ بشریت همواره بی پول بوده اند ، آیا هیچ کس می تواند موسی یا عیسی مسیح یا گاندی را همراه با کیسه ی پول کارنگی به تصور درآورد؟«انیشتین»
من با جنگ مخالفم ، اما هنگامی که شرافت و حقوق آدمی دستخوش تجاوز باشد از جنگ گریزی نیست.«انیشتین»
اگر به راز لامپ برقی روشنایی پی نبرده بودم ، در آن هنگام به جای این که وقت خود را با صحبت کردن با شما (ناپلئون هیل) تلف کنم، در آزمایشگاه سرگرم پژوهش در مورد این مسئله بودم. «ادیسون»
من ناگزیر از موفقیت بودم، زیرا سرانجام همه ی راه هایی را که به شکست منتهی می شد طی کردم. «ادیسون»
کسی که در دوران جوانی از مطالعه ی کتاب هندسه ی اقلیدس به وجد نیامده باشد هرگز جست وجو کننده ی علمی نخواهد شد. «انیشتین»
سنت های اخلاقی بزرگ ترین میراث بشریت می باشد،لیکن در نظر من رعایت اخلاق مفهوم قربانی دادن، محرومیت از برخی لذت های زندگی و شدت