حریم فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

حریم فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

مقاله شاه اسماعیل اول

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 11

 

شاه اسماعیل اول:

اسماعیل در ۸۶۶ در اردبیل دیده به جهان گشود.[۲] پدرش شیخ حیدر به همراه مریدان خود -که به دلیل بر سر داشتن کلاه قرمز رنگ قزلباش (سرخ سر) خوانده می‌شدند- به عنوان جهاد با مسیحیان چرکس به نواحی قفقاز رفتند. توسعه‌طلبی حیدر باعث شد که با شیروانشاهان وارد جنگ شود و سلطان یعقوب آق قویونلو به کمک شروانشاهان رفت و نهایتاً حیدر تیر خورد و به اسارت درآمد و جان خود را در این مبارزه از دست داد و فرزندانش نیز به اسارت در آمدند. در این زمان اسماعیل کودکی شیرخوار بود.

در فارس

اسماعیل به همراه مادر ودو برادرش در اصطخر فارس به مدت چهار سال و نیم زندانی شدند.[۳] در این دوره سلطان یعقوب آق قویونلو مرد و بین فرزندانش رستم و بایسنقر جنگ درگرفت و رستم برای مقابله با بایسنقر، «سلطان علی» برادر بزرگ اسماعیل و خانواده‌اش را آزاد کرد، تا بتواند از پشتیبانی قزلباشان خانقاه اردبیل برخوردار شود. سلطان علی با شکوه فراوان وارد تبریز شد و با سپاهی از صوفیان بایسنقر را شکست داد. رستم از قدرت سلطان علی به وحشت افتاد و وی را در میانه راه تبریز و اردبیل به قتل رساند. سلطان علی برادر هفت ساله‌اش اسماعیل را به یاران صمیمی و وفادارش سپرد.

در اردبیل و لاهیجان

اسماعیل مدتی در پنهانی در اردبیل زیست و سپس برای امنیت بیشتر به لاهیجان رفت و نزد امیر آنجا «کارکیا میرزا» پناه گرفت. کارکیا میرزا علی، فرمانروای محلی لاهیجان و دیلمان، که شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوی بود در تربیت اسماعیل خردسال اهتمام کرد. اسماعیل تا ۹۰۵ (قمری) با مراقبت‌های شمس الدین لاهیجی که از فضلای آن دیار بود؛ فارسی، عربی، قرآن و مبانی و اصول شیعه امامیه را فرا گرفت. [۴] ۶۷ همچنین در این مدت، زیر نظر هفت تن از بزرگان صوفی لاهیجان فنون رزم آموخت. [۵]

بدین ترتیب اسماعیل از یک سو تحت تأثیر فرهنگ صوفیانه خانقاه شیخ صفی بود و از سوی دیگر احتمالاً در گیلان با برخی آموزه‌های ایران باستان و تشیع امامی آشنا شده و این مجموعه این آموزه‌ها او را برای بدل شدن به یک حاکم مقتدر، فرمانده نظامی و پیشوای مذهبی آماده ساخته‌است.

از قیام تا پادشاهی

تصرف آذربایجان

اسماعیل سیزده ساله مدتی در اردبیل اقامت کرد و گروه کثیری از صوفیان قزلباش به او پیوستند. او مانند پدرانش جنید و حیدر به قصد جنگ با مسیحیان گرجستان و در واقع برا ی انتقام گرفتن از «الوند بیک آق قویونلو» و شروان شاه اقدام به تدارک سپاه کرد.

اسماعیل برای گردآوری سپاه بیشتر به آناتولی(قراباغ و وان) رفت و در سال ۹۰۶ ه.ق. همراه با هفت هزار سپاهی قزلباش به سمت شروان لشکر کشید. در جنگی که نزدیک قلعه گلستان روی داد، فرخ یسار با وجود بیست هزار جنگاور مغلوب و کشته شد. [۶] اما قلعه گلستان در مقابل سپاه صوفیان به مقاومت پرداخت و بلافاصله تسلیم نشد. با این حال باکو تسلیم شد و سردار خردسال به جای آنکه وقت خود را برای محاصره و تسخیر قلعه گلستان ضایع کند، از حوالی شروان عزیمت کرد و راه آذربایجان را پیش گرفت. در نزدیک نخجوان الوند بیگ آق قویونلو را مغلوب کرد(۸۸۰ش/۹۰۷ ق /۱۵۰۱ م) و خود پیروزمندانه وارد تبریز شد و سلطنت خود را با اعلام و اظهار سلطنت شیعه که به هر حال با آیین اکثریت اهل شهر مغایر بود، اعلام داشت. [۷] وی در حالی که چهارده سال بیشتر نداشت به کمک مریدانی که سخت به او معتقد بودند در سال هشتصد و هشتاد ه.ش شاه ایران شد و سلسله خویش را به نام جدش صفی الدین «صفویه» نامید که در تاریخ ایران به دو دلیل اهمیت بسیار دارد:

یکی این که این سلسله اولین سلسله کاملاً مستقل ایرانی بعد از حمله اعراب به ایران (در سال ۳۲ ه.ق) بوده‌است یعنی پس از هشتصد سال توانست با افتخار نام ایران را بر روی نقشه‌ها برگرداند.

دوم اینکه مذهب تشیع در ایران توسط شاه اسماعیل مذهب رسمی اعلام شد و در واقع جانشین تسنن گشت.

اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی

شاه اسماعیل در اولین اقدام مهم خود، در شهر تبریز مذهب تشیع را به عنوان مذهب رسمی دولت و مملکت صفوی اعلام نمود. نکته جالب این است که در آن هنگام اکثریت مردم تبریز نیز سنی مذهب بودند. (چیزی حدود دو سوم) امرا قزلباش این مطلب را به شاه اسماعیل تذکر دادند اما شاه در پاسخ عنوان کرد که «در این کار خداوند و امامان اورا یاری خواهند کرد و اگر مردم بخواهند در مقابل او کوچک‌ترین اعتراضی کنند پاسخشان شمشیر خواهد بود.» (ایران در عصر صفوی



خرید و دانلود مقاله شاه اسماعیل اول


مقاله شاه اسماعیل اول

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 11

 

شاه اسماعیل اول:

اسماعیل در ۸۶۶ در اردبیل دیده به جهان گشود.[۲] پدرش شیخ حیدر به همراه مریدان خود -که به دلیل بر سر داشتن کلاه قرمز رنگ قزلباش (سرخ سر) خوانده می‌شدند- به عنوان جهاد با مسیحیان چرکس به نواحی قفقاز رفتند. توسعه‌طلبی حیدر باعث شد که با شیروانشاهان وارد جنگ شود و سلطان یعقوب آق قویونلو به کمک شروانشاهان رفت و نهایتاً حیدر تیر خورد و به اسارت درآمد و جان خود را در این مبارزه از دست داد و فرزندانش نیز به اسارت در آمدند. در این زمان اسماعیل کودکی شیرخوار بود.

در فارس

اسماعیل به همراه مادر ودو برادرش در اصطخر فارس به مدت چهار سال و نیم زندانی شدند.[۳] در این دوره سلطان یعقوب آق قویونلو مرد و بین فرزندانش رستم و بایسنقر جنگ درگرفت و رستم برای مقابله با بایسنقر، «سلطان علی» برادر بزرگ اسماعیل و خانواده‌اش را آزاد کرد، تا بتواند از پشتیبانی قزلباشان خانقاه اردبیل برخوردار شود. سلطان علی با شکوه فراوان وارد تبریز شد و با سپاهی از صوفیان بایسنقر را شکست داد. رستم از قدرت سلطان علی به وحشت افتاد و وی را در میانه راه تبریز و اردبیل به قتل رساند. سلطان علی برادر هفت ساله‌اش اسماعیل را به یاران صمیمی و وفادارش سپرد.

در اردبیل و لاهیجان

اسماعیل مدتی در پنهانی در اردبیل زیست و سپس برای امنیت بیشتر به لاهیجان رفت و نزد امیر آنجا «کارکیا میرزا» پناه گرفت. کارکیا میرزا علی، فرمانروای محلی لاهیجان و دیلمان، که شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوی بود در تربیت اسماعیل خردسال اهتمام کرد. اسماعیل تا ۹۰۵ (قمری) با مراقبت‌های شمس الدین لاهیجی که از فضلای آن دیار بود؛ فارسی، عربی، قرآن و مبانی و اصول شیعه امامیه را فرا گرفت. [۴] ۶۷ همچنین در این مدت، زیر نظر هفت تن از بزرگان صوفی لاهیجان فنون رزم آموخت. [۵]

بدین ترتیب اسماعیل از یک سو تحت تأثیر فرهنگ صوفیانه خانقاه شیخ صفی بود و از سوی دیگر احتمالاً در گیلان با برخی آموزه‌های ایران باستان و تشیع امامی آشنا شده و این مجموعه این آموزه‌ها او را برای بدل شدن به یک حاکم مقتدر، فرمانده نظامی و پیشوای مذهبی آماده ساخته‌است.

از قیام تا پادشاهی

تصرف آذربایجان

اسماعیل سیزده ساله مدتی در اردبیل اقامت کرد و گروه کثیری از صوفیان قزلباش به او پیوستند. او مانند پدرانش جنید و حیدر به قصد جنگ با مسیحیان گرجستان و در واقع برا ی انتقام گرفتن از «الوند بیک آق قویونلو» و شروان شاه اقدام به تدارک سپاه کرد.

اسماعیل برای گردآوری سپاه بیشتر به آناتولی(قراباغ و وان) رفت و در سال ۹۰۶ ه.ق. همراه با هفت هزار سپاهی قزلباش به سمت شروان لشکر کشید. در جنگی که نزدیک قلعه گلستان روی داد، فرخ یسار با وجود بیست هزار جنگاور مغلوب و کشته شد. [۶] اما قلعه گلستان در مقابل سپاه صوفیان به مقاومت پرداخت و بلافاصله تسلیم نشد. با این حال باکو تسلیم شد و سردار خردسال به جای آنکه وقت خود را برای محاصره و تسخیر قلعه گلستان ضایع کند، از حوالی شروان عزیمت کرد و راه آذربایجان را پیش گرفت. در نزدیک نخجوان الوند بیگ آق قویونلو را مغلوب کرد(۸۸۰ش/۹۰۷ ق /۱۵۰۱ م) و خود پیروزمندانه وارد تبریز شد و سلطنت خود را با اعلام و اظهار سلطنت شیعه که به هر حال با آیین اکثریت اهل شهر مغایر بود، اعلام داشت. [۷] وی در حالی که چهارده سال بیشتر نداشت به کمک مریدانی که سخت به او معتقد بودند در سال هشتصد و هشتاد ه.ش شاه ایران شد و سلسله خویش را به نام جدش صفی الدین «صفویه» نامید که در تاریخ ایران به دو دلیل اهمیت بسیار دارد:

یکی این که این سلسله اولین سلسله کاملاً مستقل ایرانی بعد از حمله اعراب به ایران (در سال ۳۲ ه.ق) بوده‌است یعنی پس از هشتصد سال توانست با افتخار نام ایران را بر روی نقشه‌ها برگرداند.

دوم اینکه مذهب تشیع در ایران توسط شاه اسماعیل مذهب رسمی اعلام شد و در واقع جانشین تسنن گشت.

اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی

شاه اسماعیل در اولین اقدام مهم خود، در شهر تبریز مذهب تشیع را به عنوان مذهب رسمی دولت و مملکت صفوی اعلام نمود. نکته جالب این است که در آن هنگام اکثریت مردم تبریز نیز سنی مذهب بودند. (چیزی حدود دو سوم) امرا قزلباش این مطلب را به شاه اسماعیل تذکر دادند اما شاه در پاسخ عنوان کرد که «در این کار خداوند و امامان اورا یاری خواهند کرد و اگر مردم بخواهند در مقابل او کوچک‌ترین اعتراضی کنند پاسخشان شمشیر خواهد بود.» (ایران در عصر صفوی



خرید و دانلود مقاله شاه اسماعیل اول


تحقیق در مورد حضرت اسماعیل

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 9 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

‏داستان حضرت اسماعیل(ع)

پیامبرى اسماعیل

خداوند پیامبرى حضرت اسماعیل(ع) را به صراحت بیان داشته و فرموده است: <وَاذکُرْ فِى الکِتابِ إِسْمعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الوَعْدِ وَکانَ رَسُولاً نَبِیّاً». دعوت حضرت اسماعیل(ع) میان قبیله‏هاى عربى که آن حضرت بین آنها مى‏زیسته، صورت گرفته است. زندگى و ولادت اسماعیل(ع) شاهد برخى از حوادث هیجان‏انگیز بوده که در زیر بدان‏ها اشاره مى‏کنیم.

هجرت ابراهیم به مصر

ابراهیم(ع) مدتى در شهر حَرّان اقامت گزید و در همان شهر با دختر عمه‏اش ساره ازدواج کرد، ولى از آن‏جایى که مردم آن سامان به جز لوط و عدّه‏اى اندک، دعوت وى را اجابت نکردند، از مردم آن‏جا به ستوه آمد و تصمیم گرفت از آن شهر هجرت کند. قرآن کریم به این ماجرا اشاره مى‏کند: <فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقالَ إِنِّى مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیمُ».

سبب این هجرت، دشمنى زاید الوصفى بود که میان ابراهیم و ایمان‏آورندگان و میان بت‏پرستانى که از ایمان به خدا سر برتافتند، به وجود آمد. از این رو ابراهیم(ع)از آنها بیزارى جسته و روگردان شد.

خداوند در قرآن کریم‏ابراهیم(ع) را براى موضعى که در قبال قوم خود اتخاذ کرد، مورد ستایش قرار داده و مؤمنان را به پیروى از او تشویق و ترغیب فرموده است:

قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْراهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَءاؤُا مِنْکُمْ وَمِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَبَدا بَیْنَنا وَبَیْنَکُمُ العَداوَةُ وَالبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى‏ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ؛(1)

ابراهیم و کسانى که بدو گرویدند، بهترین الگوهاى شمایند. آن‏گاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه غیر از خدا مى‏پرستید، بیزارى مى‏جوییم. ما به شما اعتقاد نداریم و تا زمانى که به خداى یگانه ایمان نیاورید، میان ما و شما دشمنى و کینه‏توزى وجود خواهد داشت.

ابراهیم(ع) همراه کسانى که به وى ایمان آورده بودند، رهسپار شام گردید. به سرزمین شام در آن زمان کنعان مى‏گفتند. وى مدت نه چندان زیادى در آن‏جا اقامت گزید و پس ازآن‏که سرزمین شام گرفتار قحطى شدیدى شد و مردم آن سامان مورد تهدید گرسنگى قرار گرفتند، و عده زیادى از مردم آن‏جا براى کسب معاش و تهیه غذا و مراتع، شهر را ترک کردند، ابراهیم(ع) نیز آن شهر را به قصد مصر ترک گفت.

تولد حضرت اسماعیل(ع)

ابراهیم(ع) به همراه همسر و کنیز همسر خود، هاجر از مصر به فلسطین بازگشت. ابراهیم(ع) به داشتن فرزند بسیار علاقه‏مند بود و از خدا خواست فرزندى شایسته بدو عنایت کند: <رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصّالِحِینَ».

گویى ساره همسرابراهیم(ع) احساسات آن حضرت را درک کرد و بدو گفت: خداوند مرا ازداشتن فرزند محروم ساخته، به نظر من شما با هاجر کنیزکم ازدواج کن، شاید خداوند از او به تو فرزندى عطا کند. ساره زنى سالخورده و نازا بود که به فرزنددار شدن او امیدى نبود. از این رو ابراهیم(ع) با هاجر ازدواج کرد و اسماعیل از او متولد شد. تورات، در سفر پیدایش، اسماعیل را این گونه وصف کرده است:

<و أمّا إسماعیل فقد سمعتُ قولَکَ فیه و هاء نذا أُبارکَه و أَنمیه و أَکثرهُ جدّاً جدّاً وَیلِدُ اِثْنَى عَشرَ رئیساً وأجعله أمةً عظیمةً؛(2)

گفته‏ات را در باره اسماعیل شنیدم و من اینک او را برکت داده و به رشد و کمال مى‏رسانم و نسلش را فزونى بخشیده و از او دوازده رئیس به وجود مى‏آید و او را امتى بزرگ مى‏گردانم.

این روایت مژده‏اى است به امت حضرت محمد(ص)، زیرا آن حضرت و نیز اعراب حجاز، از نسل اسماعیلند و این وعده، درنسل حضرت ابراهیم(ع) به دست حضرت محمد(ص) و امت آن حضرت، عملى شده است.

هجرت ابراهیم و اسماعیل به مکه

پس ازآن‏که ابراهیم(ع)، از هاجر داراى فرزندى به نام اسماعیل شد، هاجر در اثر آن دچار غرور و مباهات شد و همین سبب حسرت و رشک در درون ساره گشت. از این رو از ابراهیم(ع) خواست تا آنها را از وى دور کند، چه این‏که زندگى با هاجر براى او طاقت فرسا بود. ابراهیم(ع) براى فرمانى که خدا اراده فرموده بود، خواسته ساره را اجابت کرد. خداوند به ابراهیم(ع) وحى کرد تا هاجر و اسماعیل را که دوران شیرخوارگى را مى‏گذراند به مکه ببرد.

ابراهیم(ع) با رهنمون اراده الهى، کودک و مادر او هاجر را همراه خود برد و پس از طى مسافتى طولانى خداوند بدو فرمان داد تا در بیابانى دور از آبادى، همان‏جا که بعدها در آن کعبه بنا مى‏گردید، درنگ کنند.

ابراهیم(ع) هاجر و کودک او را در آن سرزمین بى‏آب و علف فرود آورد و سپس آنها را ترک گفت و بازگشت. هاجر در پى او راه افتاد و بدو گفت: به کجا مى‏روى؟ چرا ما را در این بیابان وحشتزاى بى‏آب و علف رها مى‏سازى؟ وى چند بار این مطلب را تکرار کرد تا شاید ابراهیم برگردد، ولى او به راه خود ادامه داد.در این هنگام بود که هاجر از او پرسید: آیا خدا به تو چنین فرمان داده؟ ابراهیم(ع) گفت: آرى. هاجر اظهار داشت: حالا که این گونه است خداوند به ما توجه و عنایت خواهد داشت و سپس به مکانى که ابراهیم، او و کودکش را در آن‏جا قرار داده بود، بازگشت.

ابراهیم(ع) در حالى که در فراق و جدایى همسر و کودک خود سخت پریشان بود،به راه افتاد، ولى اراده خدا بر اراده او چیره گشته و تسلیم پروردگار خویش شد و در حالى که به نزد پروردگار خود تضرع و زارى مى‏کرد، بازگشت و با این کلمات که قرآن آنها را براى ما بیان کرده است، خداى خود را مى‏خواند:

رَبَّنا إِنِّى أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِى بِوادٍ غَیْرِ ذِى زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ المُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِى إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ * رَبَّنا إِنَّکَ تَعْلَمُ ما نُخْفِى وَما نُعْلِنُ وَما یَخْفى‏ عَلىَ اللَّهِ مِنْ شَى‏ءٍ فِى الأَرضِ وَلا فِى السَّماءِ؛(3)

پروردگارا، من برخى از اعضاى خانواده‏ام را در منطقه‏اى بى‏آب و علف نزدیک خانه محترم تو سکونت دادم. پروردگارا، این کار را انجام دادم تا نماز را به‏پا دارند. دل‏هاى مردم را متوجه آنها گردان و بدان‏ها نعمت عنایت کن، شاید سپاسگزار شوند. پروردگارا، تو از آشکار و نهان ما خبر دارى. هیچ چیز در آسمان و زمین بر خداوند نهان نیست.

مفهوم این آیه این است که خدایا، برخى از فرزندان خود را در سرزمین مکه که منطقه‏اى بى آب و علف بوده و در کنار خانه‏ات که آن را براى تو بنا خواهم کرد و خانه‏اى که تعرّض و اهانت به آن را حرام خواهى ساخت، سکونت دادم، خداوندا، من آنها را در این سرزمین سکنا دادم تا در کنار خانه‏ات نماز را به پا دارند و وظایف عبادت و بندگى را تنها براى تو به‏جا آورند، بارخدایا، دل‏هاى مردم را متوجه آنها نما و بر آنان نظر لطف و رحمت داشته باش، و در این مکان دور دست آنها را ازانواع نعمت‏ها بهره‏مند گردان تا نعمت‏هایت را سپاس گویند. پروردگارا، تو بر نهان و آشکار ما آگاهى و از حزن و اندوهى که در فراق زن و فرزندم دارم با خبرى، هیچ چیز بر تو پوشیده نیست، هر چند کوچک و بى‏مقدار و یا در زمین و آسمان باشد.

پیدایش زمزم

هاجر، فرمان خدا را گردن نهاد و صبر پیشه کرد و در مدت اقامت خود، از خوراک و آبى که ابراهیم(ع) برایشان تهیه کرده بود، استفاده کرد تا آنها تمام شده و خود و فرزندش تشنه گردیدند، او به کودکش که از تشنگى به خود مى‏پیچید، نگریست و نتوانست آن منظره دردناک را تحمل کند.از این رو سراسیمه به‏پا خاست و سرگردان و متحیّر وشتابان به این سو و آن سو، مى‏دوید به گونه‏اى که در آستانه از هوش رفتن قرار گرفت.

هاجر از تپه‏اى بلند به نام <صفا» بالا رفت و از آن‏جا نظاره کرد شاید آبى بیابد، ولى چیزى ندید، از آن‏جا پایین آمد و چون انسانى خسته و مانده شتابان به حرکت در آمد تا بر بلندى دیگرى به نام <مروه» بالا رفت و نگاهى کرد، باز چیزى نیافت، دیگر بار به <صفا» بازگشت و نگاهى انداخت و چیزى نیافت و این عمل را هفت بارتکرار کرد و آخرین بار که گذار او به <مروه» افتاد، صدایى شنید، متوجه آن شد. ناگهان فرشته‏اى را در محل زمزم دید که با بال‏هاى خود زمین را مى‏کاوید تا این‏که آب پدیدار شد.(4) وقتى هاجر این منظره هیجان‏انگیز را دید، شادى و خوشحالى سراسر وجودش را فراگرفت و سپس از آن آب برگرفته و کودک خود را سیراب ساخت و خود نیز از آن نوشید.

هنگامى که آب جوشید، پرندگان بدان سو به رفت و آمد پرداختند، گروهى از قبیله‏جُرهُم که از نزدیکى آن‏جا مى‏گذشتند، وقتى رفت و آمد پرندگان را پیرامون آن منطقه‏دیدند، از یکدیگر سؤال کردند که این پرندگان اطراف آب به پرواز در مى‏آیند، آیا دراین منطقه آبى سراغ دارید؟ پاسخ دادند: خیر. یکى از افراد خود را فرستادند تا براى ایشان‏کسب اطلاعى کند و او با مژدگانى وجود آب، به سرعت نزدشان بازگشت. آنها نزد هاجر آمده و گفتند: اگر میل دارید ما در جوار شما بوده و یاورتان باشیم و آب از خود شماباشد. هاجر نیز آنان را پذیرا شد و در همسایگى وى اقامت گزیدند تا این‏که اسماعیل به‏سن جوانى رسید و زنى را ازقبیله جُرهُم به ازدواج خویش در آورد و عربى را از آنان‏آموخت.

ذبح اسماعیل

ابراهیم، فرزندش اسماعیل را در مکه رها کرد، ولى او را به فراموشى نسپرده و از او غافل نگشت، بلکه هر چند گاه به دیدار وى مى‏رفت. در یکى از دیدارها ابراهیم(ع) در خواب دید که خداوند به او فرمان مى‏دهد تا فرزندش اسماعیل را ذبح کند. البته خواب پیامبران حق بوده و به منزله وحى الهى است، به همین دلیل ابراهیم(ع) تصمیم به اجراى فرمان الهى گرفت و به بهانه این‏که اسماعیل، تنها پسر او بوده و خود به سن پیرى رسیده است، از تصمیم خود برنگشت. این ماجرا را قرآن برایمان چنین بازگو مى‏کند:

وَقال إِنِّى ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّى سَیَهْدِینِ * رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصّالِحِینَ * فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ * فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قالَ یا بُنَىَّ إِنِّى أَرى‏ فِى المَنامِ أَنِّى أَذبَحُکَ فَانْظُرْ ماذا تَرى‏ قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصّابِرِینَ * فَلَمّا أَسْلَما وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ * وَنادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنّا کَذلِکَ نَجْزِى المُحْسِنِینَ * إِنَّ هذا لَهُوَ البَلاءُ المُبِینُ * وَفَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ * وَتَرَکْنا عَلَیْهِ فِى الآخِرِینَ * سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِیمَ * کَذلِکَ نَجْزِى المُحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبادِنا المُؤْمِنِینَ * وَبَشَّرْناهُ بِإِسْحقَ نَبِیّاً مِنَ الصّالِحِینَ؛(5)

ابراهیم گفت: من به پیشگاه پروردگار خویش مى‏روم و او مرا هدایت خواهد کرد، پروردگارا، فرزندى شایسته به من عنایت فرما. ما او را به پسرى بردبار و شکیبا مژده دادیم. آن‏گاه که او به سن رشد رسید و با پدر به کار و تلاش پرداخت، ابراهیم گفت: پسرکم در خواب دیدم که تو را ذبح مى‏کنم نظرت چیست؟ اسماعیل گفت: پدرم آنچه را بدان مأمور شده‏اى انجام ده و ان‏شاءاللَّه مرا از بردباران خواهى یافت. آن‏گاه که تسلیم امر خدا شد و او را به صورت خوابانید. به او خطاب کردیم اى ابراهیم، مأموریت خوابت را عملى ساختى و این گونه نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم. این امتحانى آشکار بود و با ذبحى بزرگ او را فدا دادیم و قدردانى و ثناى او را به آیندگان واگذاردیم. سلام و درود بر ابراهیم، این گونه نیکوکاران را پاداش عطا مى‏کنیم؛ زیرا او از بندگان مؤمن ما بود و وى را به اسحق، که پیامبرى شایسته بود، مژده دادیم.

خداوند در این آیات در باره حضرت ابراهیم(ع) مى‏فرماید: وقتى ابراهیم از سرزمین قوم خود هجرت کرد، از خداى خود فرزندى شایسته خواست و خداوند دعایش را مستجاب گرداند و وى را به پسرى بردبار به نام اسماعیل که نخستین فرزند او بود مژده داد.

زمانى که اسماعیل نشو و نما کرد و به سنّى که قادر بر تلاش و فعالیت بود رسید، ابراهیم(ع) در خواب دید که خداوند بدو فرمان مى‏دهد فرزندش اسماعیل را که در آن زمان تنها فرزند او بود، ذبح کند. ابراهیم(ع) ماجرا را بر پسرش عرضه کرد تا ایمان او را بیازماید و با آرامش دل بیشتر او را ذبح کند و این قضیه بر او دشوار نیاید. اسماعیل(ع) پاسخ داد: پدرجان آنچه را خداوند به تو فرمان داده، عملى کن. ان‏شاءالله مرا از بردبارانى که راضى به قضاى خدایند، خواهى یافت.

چون اسماعیل تسلیم قضاى الهى شده و آنان تصمیم بر اجراى فرمان الهى گرفتند، ابراهیم(ع) فرزندش را به صورت خوابانید که از قفا او را ذبح نماید، هنگام ذبح، صورت او را



خرید و دانلود تحقیق در مورد حضرت اسماعیل


مقاله درمورد... شاه اسماعیل اول

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 11

 

شاه اسماعیل اول:

اسماعیل در ۸۶۶ در اردبیل دیده به جهان گشود.[۲] پدرش شیخ حیدر به همراه مریدان خود -که به دلیل بر سر داشتن کلاه قرمز رنگ قزلباش (سرخ سر) خوانده می‌شدند- به عنوان جهاد با مسیحیان چرکس به نواحی قفقاز رفتند. توسعه‌طلبی حیدر باعث شد که با شیروانشاهان وارد جنگ شود و سلطان یعقوب آق قویونلو به کمک شروانشاهان رفت و نهایتاً حیدر تیر خورد و به اسارت درآمد و جان خود را در این مبارزه از دست داد و فرزندانش نیز به اسارت در آمدند. در این زمان اسماعیل کودکی شیرخوار بود.

در فارس

اسماعیل به همراه مادر ودو برادرش در اصطخر فارس به مدت چهار سال و نیم زندانی شدند.[۳] در این دوره سلطان یعقوب آق قویونلو مرد و بین فرزندانش رستم و بایسنقر جنگ درگرفت و رستم برای مقابله با بایسنقر، «سلطان علی» برادر بزرگ اسماعیل و خانواده‌اش را آزاد کرد، تا بتواند از پشتیبانی قزلباشان خانقاه اردبیل برخوردار شود. سلطان علی با شکوه فراوان وارد تبریز شد و با سپاهی از صوفیان بایسنقر را شکست داد. رستم از قدرت سلطان علی به وحشت افتاد و وی را در میانه راه تبریز و اردبیل به قتل رساند. سلطان علی برادر هفت ساله‌اش اسماعیل را به یاران صمیمی و وفادارش سپرد.

در اردبیل و لاهیجان

اسماعیل مدتی در پنهانی در اردبیل زیست و سپس برای امنیت بیشتر به لاهیجان رفت و نزد امیر آنجا «کارکیا میرزا» پناه گرفت. کارکیا میرزا علی، فرمانروای محلی لاهیجان و دیلمان، که شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوی بود در تربیت اسماعیل خردسال اهتمام کرد. اسماعیل تا ۹۰۵ (قمری) با مراقبت‌های شمس الدین لاهیجی که از فضلای آن دیار بود؛ فارسی، عربی، قرآن و مبانی و اصول شیعه امامیه را فرا گرفت. [۴] ۶۷ همچنین در این مدت، زیر نظر هفت تن از بزرگان صوفی لاهیجان فنون رزم آموخت. [۵]

بدین ترتیب اسماعیل از یک سو تحت تأثیر فرهنگ صوفیانه خانقاه شیخ صفی بود و از سوی دیگر احتمالاً در گیلان با برخی آموزه‌های ایران باستان و تشیع امامی آشنا شده و این مجموعه این آموزه‌ها او را برای بدل شدن به یک حاکم مقتدر، فرمانده نظامی و پیشوای مذهبی آماده ساخته‌است.

از قیام تا پادشاهی

تصرف آذربایجان

اسماعیل سیزده ساله مدتی در اردبیل اقامت کرد و گروه کثیری از صوفیان قزلباش به او پیوستند. او مانند پدرانش جنید و حیدر به قصد جنگ با مسیحیان گرجستان و در واقع برا ی انتقام گرفتن از «الوند بیک آق قویونلو» و شروان شاه اقدام به تدارک سپاه کرد.

اسماعیل برای گردآوری سپاه بیشتر به آناتولی(قراباغ و وان) رفت و در سال ۹۰۶ ه.ق. همراه با هفت هزار سپاهی قزلباش به سمت شروان لشکر کشید. در جنگی که نزدیک قلعه گلستان روی داد، فرخ یسار با وجود بیست هزار جنگاور مغلوب و کشته شد. [۶] اما قلعه گلستان در مقابل سپاه صوفیان به مقاومت پرداخت و بلافاصله تسلیم نشد. با این حال باکو تسلیم شد و سردار خردسال به جای آنکه وقت خود را برای محاصره و تسخیر قلعه گلستان ضایع کند، از حوالی شروان عزیمت کرد و راه آذربایجان را پیش گرفت. در نزدیک نخجوان الوند بیگ آق قویونلو را مغلوب کرد(۸۸۰ش/۹۰۷ ق /۱۵۰۱ م) و خود پیروزمندانه وارد تبریز شد و سلطنت خود را با اعلام و اظهار سلطنت شیعه که به هر حال با آیین اکثریت اهل شهر مغایر بود، اعلام داشت. [۷] وی در حالی که چهارده سال بیشتر نداشت به کمک مریدانی که سخت به او معتقد بودند در سال هشتصد و هشتاد ه.ش شاه ایران شد و سلسله خویش را به نام جدش صفی الدین «صفویه» نامید که در تاریخ ایران به دو دلیل اهمیت بسیار دارد:

یکی این که این سلسله اولین سلسله کاملاً مستقل ایرانی بعد از حمله اعراب به ایران (در سال ۳۲ ه.ق) بوده‌است یعنی پس از هشتصد سال توانست با افتخار نام ایران را بر روی نقشه‌ها برگرداند.

دوم اینکه مذهب تشیع در ایران توسط شاه اسماعیل مذهب رسمی اعلام شد و در واقع جانشین تسنن گشت.

اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی

شاه اسماعیل در اولین اقدام مهم خود، در شهر تبریز مذهب تشیع را به عنوان مذهب رسمی دولت و مملکت صفوی اعلام نمود. نکته جالب این است که در آن هنگام اکثریت مردم تبریز نیز سنی مذهب بودند. (چیزی حدود دو سوم) امرا قزلباش این مطلب را به شاه اسماعیل تذکر دادند اما شاه در پاسخ عنوان کرد که «در این کار خداوند و امامان اورا یاری خواهند کرد و اگر مردم بخواهند در مقابل او کوچک‌ترین اعتراضی کنند پاسخشان شمشیر خواهد بود.» (ایران در عصر صفوی



خرید و دانلود مقاله درمورد... شاه اسماعیل اول