حریم فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

حریم فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

مقاله ای درمورد: استعاره در فلسفه و ادبیات

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 9

 

استعاره در فلسفه و ادبیات (با نگاهی به استعاره ازنظر آقای عنایت سمیعی)

گفته‌می‌شود نخستین استعاره‌ها در اعماق تاریخ پدید آمدند، زمانی که انسان در اثر وحشتیا ستایش نخواست نام شیء یا جانور یا پدیده‌ای را بر زبان آورَد، ناگزیر آن را باواژه‌‌ای که مصداقش مشخص‌ترین شباهت را به آن داشت مورد اشاره قرارداد. این ماجراشبیه آن است که جوانی دختری را دوست داشتهباشد ولی در جمع نتواند او را با نام اصلی‌اش معرفی کند، در این صورت به جای آن،واژه‌ای را به کار می‌برد که در نظر او معشوفه‌اش در صفات و ویژگی‌هایی شبیه به آناست. مثلا به جای محبوب فرض کنید از واژه های "گل- ماه - آهو " و... استفادهمی‌کند. طبیعی است که هر واژه ای را نمی‌تواند به جای محبوبش به کار برد؛ زیراشنوندگان او باید بین محبوب و واژه‌ای که به جای آن می‌نشیند چنان رابطه‌ی مشخصی رااحساس کنند که در دریافت مقصود او اشتباه نکنند؛ مثلا او نمی‌تواند از واژگانی مثلسنگیا چوب یا موج به جای نام محبوبشاستفاده کند. یا کودکی را فرض کنید که از موجودی می‌ترسد و باور دارد که نباید ناماو را بر زبان آورد، در عین حال مجبور است درباره‌ی آن حرف بزند. به نظر شما آنکودک آن موجود را با چه واژه‌ای باید مورد اشاره قرار دهد که شنونده‌اش در درکمقصود او اشتباه نکند؟ طبیعی است تا جایی که اطلاعاتش اجازه می‌دهد به سویواژه‌هایی کشیده می‌شود که مصداق‌شان- از نظر او- شیبه موجود مورد نظر اوست. آنعاشق و کودک همچون انسان‌های دنیای کهن بی‌آنکه خواسته ‌باشند تصویری خیالی پدیدآورند، برای بیان مقصود خود از استعاره استفاده می‌کنند. می‌خواهم بگویم استعاره‌هاحاصل ضرورت‌های زندگی ذهنی و عینی بشر در طول تاریخبوده‌اند. مثلا استعاره‌هایی که در آیین‌ها،دعاها و متون مقدس کهن دیده می‌شود همگی حاصل ضرورت‌های زندگی انسان‌ها بوده‌اند. از این جهت که انسان گاهی نمی‌خواسته، گاهی هم نمی‌توانسته وجود یا پدیده ای مقدسیا هولناک را به صورت مستقیم مورد اشاره قرار دهد. و این که انسان درباره‌ی اینوجود‌های مقدس یا هولناک و روابط آن‌ها با زندگی خود و تاثیر و تاثر آن چگونهمی‌اندیشیده است، وارد حوزه‌ی معرفتی‌یی می‌شود که در توصیف آن ناگزیر از بیاناستعاری بهره جسته‌ است و به تدریج در جریان تکامل اجتماعی، ارزش‌های هنری استعارهبه عنوان نوعی از تلقی و بیان و وسیله‌ای برای به نمایش گذاشتن زیبایی و هرآنچهستودنی است کشف می‌شود و به زیور و آرایه‌ی سخن تبدیل می‌شود.

اگرچه استعاره همیشه به عنوان یکی از اساسی‌ترین امکانات زبان در بیان اندیشه و معرفت انسان به کار می‌آمده است، فلاسفه‌ی دنیای کهن از پذیرش آن در حوزه‌ی بیان افکارخویش خودداری می‌کردند، در حالیکه در عمل ناگزیر از استفاده از آن بودند. مثلا ارسطو با به کار گرفتن واژه‌هایی از عرصه‌ی دادگاه به بیان فکر فلسفی پرداخت. در واقع او بود که با به کار گرفتن واژه‌های "قضیه" و "حکم" استعاره‌ی دادگاه را- بی آنکه خواسته یا دوست داشته باشد- وارد بیان فلسفی کرد. در حالیکه فلاسفه‌ی سنتی همیشه استعاره را عنصری ادبی دانسته‌اند و عامل ابهام که ناگزیر مخل درک مباحث و نظریه‌های فلسفی خواهد شد، و معتقد بوده‌اند که بحث درباره‌ی استعاره مربوط به حوزه‌ی الفاظ است .

منطقی را بحث از الفاظ نیست

بحث از الفاظ او را عارضی‌ست

حتی در دوران روشنگری هم این نگاه رایج بوده ‌است. طوری که "دیدرو" در "دایره المعارف" وقتی به بحث استعاره ( metaphor) می‌رسد، معتقد است که تمثیل، مجاز و استعاره با اندیشه‌ی عقلی از دو سنخ‌اند و با تعابیر زمانش می‌گوید: «تشبیه و تمثیل استدلال زنان و شاعران است و مردان که که اهل استدلال‌اند باید از این شیوه پرهیز کنند» (۱) و دکارت برای رسیدن به زبان واضح که بتواند به روشنی مسائل پیچیده‌ی فلسفی را بیان کند، استعاره و مجاز را از عرصه‌ی مباحث فلسقی می‌راند. در واقع تا قرن هیجدهم فلاسفه مجاز و استعاره را مربوط به فن خطابه و شعر می‌دانستند.

اما در عرصه‌ی ادبیات استعاره عامل ابهام و زیبایی است و زیباترین بیان ممکن در هر زبانی محسوب می‌شود، تا آنجا که "رنه ولک و آستن وارن" در فصل پانزدهم نظریه‌ی ادبی آن را یکی از دو رکن اساسی شعر اعلام می‌کنند و می‌نویسند: «دو رکن اساسی شعر به قول یکی از معاصران ما وزن و استعاره است. به علاوه وزن و استعاره به یکدیگر تعلق دارند و تعریفی که از شعر می‌دهیم باید آنچنان جامع و مانع باشد که هردو را شامل شود و همراهی آن‌ها را توضیح دهد.»(۲) این بیان به خوبی اهمیت استعاره را در ادبیات نشان می‌دهد و حتی می‌توان گفت کمی درباره‌ی نقش آن اغراق می‌کند.

علمای علم بیان که به بررسی مهمترین عوامل زیبایی سخن، یعنی؛ استعاره، تشبیه، کنایه، مجاز و تمثیل می‌پردازند استعاره را از یک طرف به تشبیه و از طرف دیگر به مجاز مربوط می‌دانند. در واقع استعاره تشبیهی است که دوران دگردیسی‌اش را به کمال رسانده ‌ و یکی از دو طرف اصلی تشبیه در دیگری حل شده‌ است. وقتی گفته می شود: «ماه من خندید» منظور این است که «یار ِ چون ماه من خندید» اما در جریان تکامل، مشبه که یار باشد عرصه‌ی سخن را ترک کرده است تا "ماه" نیز بتواند از دلالت بر مدلول حقیقی خود بریده شود. و با استفاده از ابزار [قرینه‌ی] "خندیدن" بر یار دلالت کند. در اینجا ماه و یار که دو وجود و دو دال جداگانه‌اند به یگانگی می‌رسند و این یگانگی آنها در ذهن خواننده و شنونده تصویری دلنشین خلق می‌کند و عواطف او را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

از طرف دیگر استعاره به مجاز مربوط است، چراکه واژه‌ی استعاره معنی غیرحقیقی دارد. "ماه " دیگر ماه آسمان نیست "یار" است، یعنی ماه به جای یار به کار رفته است و دلالت بر آن دارد. از این نظر علمای بلاغت آن را یکی از انواع مجاز به حساب می‌آورند، چراکه دو شرط اصلی مجاز در آن لحاظ شده‌است؛ یعنی هم میان معنی حقیقی و مجازی آن رابطه وجود دارد (علاقه) و هم نشانه‌ یا قرینه‌ای وجود دارد که نشان می‌دهد کلمه بر معنی حقیقی‌اش دلالت ندارد. در همین جمله‌ی "ماه من خندید" علاقه‌ی میان ماه و یار شباهت یار به ماه است (علاقه‌ی شباهت) و آنچه نشان می‌دهد "ماه" در معنی حقیقی‌اش نیامده، واژه‌های "من" و "خندید" است. چراکه "ماه" آسمان متعلق به کسی نیست، همچنین توانایی خندیدن ندارد. پس ماهی که مال من است و می‌خندد نمی‌تواند ماه آسمان باشد.

سیسرون در "اندر وصف خطیب- کتاب سوم" می‌نویسد: "استعاره صورت کوتاه شده‌ی تشبیه است که در یک کلمه فشرده شده است، این کلمه طوری در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار می‌گیرد که انگار به راستی در جای خود آن است و اگر قابل دریافت باشد مایه‌ی التذاذ می‌شود. اما اگر حاوی هیچ شباهتی نباشد مطرود می‌گردد." (۳) در واقع سیسرون در جمله‌های "این کلمه در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار می‌گیرد" اشاره به سرشت انحرافی استعاره دارد، چیزی که موکاژوقسکی، زبان شناس چک، بر آن تاکید می‌کند و در کتاب "زبان معیار و زبان شعر" خود "نقش زبان شعر را عبارت از نهایت برجسته‌سازی" یا همان انحراف از زبان معیار دانسته آن را به استعاره نسبت می‌دهد. درمیان زبان شناسان، "رومن یاکوبسون متقاعد‌کننده‌ترین استدلال‌ها را مطرح کرده‌ است"(۴) از نظر یاکوبسن "استعاره وجود یک شباهت یا همگونی "انتقال پذیر" میان یک موجود و موجودی دیگر را که می‌تواند جانشین آن شود پیشنهاد می‌کند. در مجاز مرسل اساس این جایگزینی، بیشتر توالی است تا مشابهت."(۵)

در واقع این سخنان ما را به سوی محوریت استعاره در زبان رهنمون می‌شود که عرصه‌ی اصلی کارکرد آن شعر است. و یکه تازی انواع استعاره در آن تماشایی است. می‌توان گفت: اینجا استعاره اندامی زبانی است در خدمت بیان معرفت شاعرانه. به نمونه‌ی زیر از خواجه نگاه کنید.

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

در این بیت وضعیت‌های زیر استعاری هستند: "گفتن" برای مرغ چمن، "شنیدن"، " نوخاسته بودن"، "نازکردن" برای گل. در واقع در ذهن شاعر "مرغ چمن" به عاشقی رنجیده و گله‌مند و "گل" به محبوبه‌ای جوان و پرناز و ادا ، تشبیه شده است، اما در واقعیت شعر مشبه‌به‌ها یعنی، عاشق رنجیده و گله‌مند و محبوبه‌ی پرناز و ادا حذف شده‌اند، در حالیکه ویژگی‌ها و روابط آن‌ها به مشبه‌های‌شان یعنی مرغ چمن و گل نسبت داده‌ شده است. این وضعیت استعاری توانسته است چنین بیان شاعرانه‌ای را به نمایش بگذارد و رابطه ی این دو (مرغ چمن و گل) را بر مبنای روابط انسانی شکل دهد. ببنید:

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوقه نگفت

این شیوه‌ی بیان تلقی شاعر از رابطه‌ی میان گل و مرغ چمن را برکشیده و به وضعیت انسانی رسانده ‌است. در واقع این زیبایی شورانگیز در شعر حداقل امتیازی است که استعاره به زبان عطا می‌کند.

این،کارکرد ادبی استعاره است. اما استعاره کاربردهای دیگری هم دارد که درعرصه‌ی زبان آن را به وسیله‌ای برای بیان، توضیح و گزارش وضعیت‌های انتزاعی یا پیچیده در علوم انسانی، فلسفه و علوم محض تبدیل می‌کند. مثلا وقتی سیاستمداری می‌گوید: "حالا توپ در زمین اسرائیل است" از استعاره‌ی فوتبال در سیاست استفاده کرده است، یا وقتی منتقدی می‌نویسد: "نیما در شعر ناقوس براستبداد اولتیماتوم می‌دهد" از یک استعاره‌ی نظامی- سیاسی برای توضیح یک اثر ادبی استفاده می‌کند. برخی از صاحب‌نظران دست کم دو کارکرد اصلی زیر را برای استعاره قائل شده‌اند.

۱- کارکرد زیبایی شناختی، آرایه‌ی کلامی- که منظور از آن جنبه‌های خطابی و شعری استعاره است.

۲- کارکرد معرفت شناختی و فلسفی- یعنی از دالان استعاره‌ها چیزی را در مورد واقعیت و اندیشه‌ی نسبت به واقعیت درمی‌یابیم. در این کارکرد با خود تعبیر و چارچوب اندیشه‌ی استعاری به نوعی از موضوع، فهم خاص و فهم از موضوع مواجه‌ایم.(۶)

می‌بینیم که امروزه برخلاف گذشته، فیلسوفان استعاره را یکی از محورهای اصلی زبان تلقی می‌کنند و در مباحث وگزاره‌های فلسفی از آن فراوان بهره می‌برند و "مفاهیمی را از قلمرو زیستی، اجتماعی یا صنعتی اتخاذ کرده و به کل واقعیت تعمیم می‌دهند". (۷) شاید اینجا توجه به رئوس "نظریه‌ی استعاره‌ی معاصر" که جورج لیکاف آن را تنظیم کرده است، راهگشا و جالب باشد

۱- استعاره مهمترین سازوکاری است که ما از طریق آن مفاهیم انتزاعی را درک می‌کنیم و با آن استدلال انتزاعی می‌کنیم.

۲- بیشتر موضوعات، از مسائل پیش پا افتاده تا نظریه‌های پیچیده‌ی علمی، فقط از طریق استعاره قابل دریافت و فهم‌اند.

۳- استعاره ماهیتا امری‌ست مفهومی و نه‌ زبانی.

۴- استعاره‌های زبانی فقط ظهور سطحی استعاره‌های مفهومی است.

۵- اگرچه بیشتر نظام مفهومی ما استعاری است، با وجود این، بخش قابل توجهی از آن نیز غیر استعاری است. ادراک استعاری ما مبتنی بر همین بخش غیر استعاری است.

۶- استعاره ما را قادر می‌سازد تا موضوعی به نسبت انتزاعی یا فاقد ساخت را برحسب امری ملموس‌تر یا دست کم ساخت‌مندتر بفهمیم.(۸)

براساس "نظریه‌ی معاصر استعاره" بسیاری از مفاهیم انتزاعی، از جمله مفاهیمی که در فلسفه به کار می‌روند ساختی استعاری دارند. برای درک نظریه‌ی لیکاف این مثال بسیار رایج را در نظر بگیرید. [می‌دانید] که "فهم ما از زمان به طور عمومی استعاری است. ما زمان را بر حسب مکان می‌فهمیم. به این عبارات توجه کنید: "۱"- عید نزدیک است و به زودی از راه می‌رسد."۲"- وقت گذشت. "۳"- از زمان های دور تاکنون..."۴"- آینده‌ی نزدیک ..."۵"- سفر به آینده ناممکن است. در مثال "۱" ازیک صقت مکانی (نزدیک) برای توصیف یک پدیده‌ی زمانی استفاده کرده‌ایم و چنان سخن گفته‌ایم که گویی ثابت ایستاده ایم و زمان سوار بر مرکبی به سوی ما می‌تازد. در مثال "۲" از گذشتن وقت سخن گفته‌ایم که دلالت ضمنی دارد برمکان بودن آن."(۹) در مثال‌های "۳" و "۴" از صفت‌های "دور و نزدیک" که صفت‌های مکانی هستند برای زمان استفاده شده. در مثال"۵" هم از آینده طوری سخن گفته شده‌است که پنداری شهر یا سرزمینی دور دست است که سفر به آن ناممکن است. در واقع مکان پنداشتن زمان و درباره‌ی زمان به شیوه‌ی مکان سخن گفتن سبب می‌شود که ما به فهم زمان نزدیک شویم و تصوری از آن به دست آوریم که مبتنی بر امری



خرید و دانلود مقاله ای درمورد: استعاره در فلسفه و ادبیات


تحقیقی درمورد: استعاره در فلسفه و ادبیات

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 9

 

استعاره در فلسفه و ادبیات (با نگاهی به استعاره ازنظر آقای عنایت سمیعی)

گفته‌می‌شود نخستین استعاره‌ها در اعماق تاریخ پدید آمدند، زمانی که انسان در اثر وحشتیا ستایش نخواست نام شیء یا جانور یا پدیده‌ای را بر زبان آورَد، ناگزیر آن را باواژه‌‌ای که مصداقش مشخص‌ترین شباهت را به آن داشت مورد اشاره قرارداد. این ماجراشبیه آن است که جوانی دختری را دوست داشتهباشد ولی در جمع نتواند او را با نام اصلی‌اش معرفی کند، در این صورت به جای آن،واژه‌ای را به کار می‌برد که در نظر او معشوفه‌اش در صفات و ویژگی‌هایی شبیه به آناست. مثلا به جای محبوب فرض کنید از واژه های "گل- ماه - آهو " و... استفادهمی‌کند. طبیعی است که هر واژه ای را نمی‌تواند به جای محبوبش به کار برد؛ زیراشنوندگان او باید بین محبوب و واژه‌ای که به جای آن می‌نشیند چنان رابطه‌ی مشخصی رااحساس کنند که در دریافت مقصود او اشتباه نکنند؛ مثلا او نمی‌تواند از واژگانی مثلسنگیا چوب یا موج به جای نام محبوبشاستفاده کند. یا کودکی را فرض کنید که از موجودی می‌ترسد و باور دارد که نباید ناماو را بر زبان آورد، در عین حال مجبور است درباره‌ی آن حرف بزند. به نظر شما آنکودک آن موجود را با چه واژه‌ای باید مورد اشاره قرار دهد که شنونده‌اش در درکمقصود او اشتباه نکند؟ طبیعی است تا جایی که اطلاعاتش اجازه می‌دهد به سویواژه‌هایی کشیده می‌شود که مصداق‌شان- از نظر او- شیبه موجود مورد نظر اوست. آنعاشق و کودک همچون انسان‌های دنیای کهن بی‌آنکه خواسته ‌باشند تصویری خیالی پدیدآورند، برای بیان مقصود خود از استعاره استفاده می‌کنند. می‌خواهم بگویم استعاره‌هاحاصل ضرورت‌های زندگی ذهنی و عینی بشر در طول تاریخبوده‌اند. مثلا استعاره‌هایی که در آیین‌ها،دعاها و متون مقدس کهن دیده می‌شود همگی حاصل ضرورت‌های زندگی انسان‌ها بوده‌اند. از این جهت که انسان گاهی نمی‌خواسته، گاهی هم نمی‌توانسته وجود یا پدیده ای مقدسیا هولناک را به صورت مستقیم مورد اشاره قرار دهد. و این که انسان درباره‌ی اینوجود‌های مقدس یا هولناک و روابط آن‌ها با زندگی خود و تاثیر و تاثر آن چگونهمی‌اندیشیده است، وارد حوزه‌ی معرفتی‌یی می‌شود که در توصیف آن ناگزیر از بیاناستعاری بهره جسته‌ است و به تدریج در جریان تکامل اجتماعی، ارزش‌های هنری استعارهبه عنوان نوعی از تلقی و بیان و وسیله‌ای برای به نمایش گذاشتن زیبایی و هرآنچهستودنی است کشف می‌شود و به زیور و آرایه‌ی سخن تبدیل می‌شود.

اگرچه استعاره همیشه به عنوان یکی از اساسی‌ترین امکانات زبان در بیان اندیشه و معرفت انسان به کار می‌آمده است، فلاسفه‌ی دنیای کهن از پذیرش آن در حوزه‌ی بیان افکارخویش خودداری می‌کردند، در حالیکه در عمل ناگزیر از استفاده از آن بودند. مثلا ارسطو با به کار گرفتن واژه‌هایی از عرصه‌ی دادگاه به بیان فکر فلسفی پرداخت. در واقع او بود که با به کار گرفتن واژه‌های "قضیه" و "حکم" استعاره‌ی دادگاه را- بی آنکه خواسته یا دوست داشته باشد- وارد بیان فلسفی کرد. در حالیکه فلاسفه‌ی سنتی همیشه استعاره را عنصری ادبی دانسته‌اند و عامل ابهام که ناگزیر مخل درک مباحث و نظریه‌های فلسفی خواهد شد، و معتقد بوده‌اند که بحث درباره‌ی استعاره مربوط به حوزه‌ی الفاظ است .

منطقی را بحث از الفاظ نیست

بحث از الفاظ او را عارضی‌ست

حتی در دوران روشنگری هم این نگاه رایج بوده ‌است. طوری که "دیدرو" در "دایره المعارف" وقتی به بحث استعاره ( metaphor) می‌رسد، معتقد است که تمثیل، مجاز و استعاره با اندیشه‌ی عقلی از دو سنخ‌اند و با تعابیر زمانش می‌گوید: «تشبیه و تمثیل استدلال زنان و شاعران است و مردان که که اهل استدلال‌اند باید از این شیوه پرهیز کنند» (۱) و دکارت برای رسیدن به زبان واضح که بتواند به روشنی مسائل پیچیده‌ی فلسفی را بیان کند، استعاره و مجاز را از عرصه‌ی مباحث فلسقی می‌راند. در واقع تا قرن هیجدهم فلاسفه مجاز و استعاره را مربوط به فن خطابه و شعر می‌دانستند.

اما در عرصه‌ی ادبیات استعاره عامل ابهام و زیبایی است و زیباترین بیان ممکن در هر زبانی محسوب می‌شود، تا آنجا که "رنه ولک و آستن وارن" در فصل پانزدهم نظریه‌ی ادبی آن را یکی از دو رکن اساسی شعر اعلام می‌کنند و می‌نویسند: «دو رکن اساسی شعر به قول یکی از معاصران ما وزن و استعاره است. به علاوه وزن و استعاره به یکدیگر تعلق دارند و تعریفی که از شعر می‌دهیم باید آنچنان جامع و مانع باشد که هردو را شامل شود و همراهی آن‌ها را توضیح دهد.»(۲) این بیان به خوبی اهمیت استعاره را در ادبیات نشان می‌دهد و حتی می‌توان گفت کمی درباره‌ی نقش آن اغراق می‌کند.

علمای علم بیان که به بررسی مهمترین عوامل زیبایی سخن، یعنی؛ استعاره، تشبیه، کنایه، مجاز و تمثیل می‌پردازند استعاره را از یک طرف به تشبیه و از طرف دیگر به مجاز مربوط می‌دانند. در واقع استعاره تشبیهی است که دوران دگردیسی‌اش را به کمال رسانده ‌ و یکی از دو طرف اصلی تشبیه در دیگری حل شده‌ است. وقتی گفته می شود: «ماه من خندید» منظور این است که «یار ِ چون ماه من خندید» اما در جریان تکامل، مشبه که یار باشد عرصه‌ی سخن را ترک کرده است تا "ماه" نیز بتواند از دلالت بر مدلول حقیقی خود بریده شود. و با استفاده از ابزار [قرینه‌ی] "خندیدن" بر یار دلالت کند. در اینجا ماه و یار که دو وجود و دو دال جداگانه‌اند به یگانگی می‌رسند و این یگانگی آنها در ذهن خواننده و شنونده تصویری دلنشین خلق می‌کند و عواطف او را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

از طرف دیگر استعاره به مجاز مربوط است، چراکه واژه‌ی استعاره معنی غیرحقیقی دارد. "ماه " دیگر ماه آسمان نیست "یار" است، یعنی ماه به جای یار به کار رفته است و دلالت بر آن دارد. از این نظر علمای بلاغت آن را یکی از انواع مجاز به حساب می‌آورند، چراکه دو شرط اصلی مجاز در آن لحاظ شده‌است؛ یعنی هم میان معنی حقیقی و مجازی آن رابطه وجود دارد (علاقه) و هم نشانه‌ یا قرینه‌ای وجود دارد که نشان می‌دهد کلمه بر معنی حقیقی‌اش دلالت ندارد. در همین جمله‌ی "ماه من خندید" علاقه‌ی میان ماه و یار شباهت یار به ماه است (علاقه‌ی شباهت) و آنچه نشان می‌دهد "ماه" در معنی حقیقی‌اش نیامده، واژه‌های "من" و "خندید" است. چراکه "ماه" آسمان متعلق به کسی نیست، همچنین توانایی خندیدن ندارد. پس ماهی که مال من است و می‌خندد نمی‌تواند ماه آسمان باشد.

سیسرون در "اندر وصف خطیب- کتاب سوم" می‌نویسد: "استعاره صورت کوتاه شده‌ی تشبیه است که در یک کلمه فشرده شده است، این کلمه طوری در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار می‌گیرد که انگار به راستی در جای خود آن است و اگر قابل دریافت باشد مایه‌ی التذاذ می‌شود. اما اگر حاوی هیچ شباهتی نباشد مطرود می‌گردد." (۳) در واقع سیسرون در جمله‌های "این کلمه در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار می‌گیرد" اشاره به سرشت انحرافی استعاره دارد، چیزی که موکاژوقسکی، زبان شناس چک، بر آن تاکید می‌کند و در کتاب "زبان معیار و زبان شعر" خود "نقش زبان شعر را عبارت از نهایت برجسته‌سازی" یا همان انحراف از زبان معیار دانسته آن را به استعاره نسبت می‌دهد. درمیان زبان شناسان، "رومن یاکوبسون متقاعد‌کننده‌ترین استدلال‌ها را مطرح کرده‌ است"(۴) از نظر یاکوبسن "استعاره وجود یک شباهت یا همگونی "انتقال پذیر" میان یک موجود و موجودی دیگر را که می‌تواند جانشین آن شود پیشنهاد می‌کند. در مجاز مرسل اساس این جایگزینی، بیشتر توالی است تا مشابهت."(۵)

در واقع این سخنان ما را به سوی محوریت استعاره در زبان رهنمون می‌شود که عرصه‌ی اصلی کارکرد آن شعر است. و یکه تازی انواع استعاره در آن تماشایی است. می‌توان گفت: اینجا استعاره اندامی زبانی است در خدمت بیان معرفت شاعرانه. به نمونه‌ی زیر از خواجه نگاه کنید.

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

در این بیت وضعیت‌های زیر استعاری هستند: "گفتن" برای مرغ چمن، "شنیدن"، " نوخاسته بودن"، "نازکردن" برای گل. در واقع در ذهن شاعر "مرغ چمن" به عاشقی رنجیده و گله‌مند و "گل" به محبوبه‌ای جوان و پرناز و ادا ، تشبیه شده است، اما در واقعیت شعر مشبه‌به‌ها یعنی، عاشق رنجیده و گله‌مند و محبوبه‌ی پرناز و ادا حذف شده‌اند، در حالیکه ویژگی‌ها و روابط آن‌ها به مشبه‌های‌شان یعنی مرغ چمن و گل نسبت داده‌ شده است. این وضعیت استعاری توانسته است چنین بیان شاعرانه‌ای را به نمایش بگذارد و رابطه ی این دو (مرغ چمن و گل) را بر مبنای روابط انسانی شکل دهد. ببنید:

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوقه نگفت

این شیوه‌ی بیان تلقی شاعر از رابطه‌ی میان گل و مرغ چمن را برکشیده و به وضعیت انسانی رسانده ‌است. در واقع این زیبایی شورانگیز در شعر حداقل امتیازی است که استعاره به زبان عطا می‌کند.

این،کارکرد ادبی استعاره است. اما استعاره کاربردهای دیگری هم دارد که درعرصه‌ی زبان آن را به وسیله‌ای برای بیان، توضیح و گزارش وضعیت‌های انتزاعی یا پیچیده در علوم انسانی، فلسفه و علوم محض تبدیل می‌کند. مثلا وقتی سیاستمداری می‌گوید: "حالا توپ در زمین اسرائیل است" از استعاره‌ی فوتبال در سیاست استفاده کرده است، یا وقتی منتقدی می‌نویسد: "نیما در شعر ناقوس براستبداد اولتیماتوم می‌دهد" از یک استعاره‌ی نظامی- سیاسی برای توضیح یک اثر ادبی استفاده می‌کند. برخی از صاحب‌نظران دست کم دو کارکرد اصلی زیر را برای استعاره قائل شده‌اند.

۱- کارکرد زیبایی شناختی، آرایه‌ی کلامی- که منظور از آن جنبه‌های خطابی و شعری استعاره است.

۲- کارکرد معرفت شناختی و فلسفی- یعنی از دالان استعاره‌ها چیزی را در مورد واقعیت و اندیشه‌ی نسبت به واقعیت درمی‌یابیم. در این کارکرد با خود تعبیر و چارچوب اندیشه‌ی استعاری به نوعی از موضوع، فهم خاص و فهم از موضوع مواجه‌ایم.(۶)

می‌بینیم که امروزه برخلاف گذشته، فیلسوفان استعاره را یکی از محورهای اصلی زبان تلقی می‌کنند و در مباحث وگزاره‌های فلسفی از آن فراوان بهره می‌برند و "مفاهیمی را از قلمرو زیستی، اجتماعی یا صنعتی اتخاذ کرده و به کل واقعیت تعمیم می‌دهند". (۷) شاید اینجا توجه به رئوس "نظریه‌ی استعاره‌ی معاصر" که جورج لیکاف آن را تنظیم کرده است، راهگشا و جالب باشد

۱- استعاره مهمترین سازوکاری است که ما از طریق آن مفاهیم انتزاعی را درک می‌کنیم و با آن استدلال انتزاعی می‌کنیم.

۲- بیشتر موضوعات، از مسائل پیش پا افتاده تا نظریه‌های پیچیده‌ی علمی، فقط از طریق استعاره قابل دریافت و فهم‌اند.

۳- استعاره ماهیتا امری‌ست مفهومی و نه‌ زبانی.

۴- استعاره‌های زبانی فقط ظهور سطحی استعاره‌های مفهومی است.

۵- اگرچه بیشتر نظام مفهومی ما استعاری است، با وجود این، بخش قابل توجهی از آن نیز غیر استعاری است. ادراک استعاری ما مبتنی بر همین بخش غیر استعاری است.

۶- استعاره ما را قادر می‌سازد تا موضوعی به نسبت انتزاعی یا فاقد ساخت را برحسب امری ملموس‌تر یا دست کم ساخت‌مندتر بفهمیم.(۸)

براساس "نظریه‌ی معاصر استعاره" بسیاری از مفاهیم انتزاعی، از جمله مفاهیمی که در فلسفه به کار می‌روند ساختی استعاری دارند. برای درک نظریه‌ی لیکاف این مثال بسیار رایج را در نظر بگیرید. [می‌دانید] که "فهم ما از زمان به طور عمومی استعاری است. ما زمان را بر حسب مکان می‌فهمیم. به این عبارات توجه کنید: "۱"- عید نزدیک است و به زودی از راه می‌رسد."۲"- وقت گذشت. "۳"- از زمان های دور تاکنون..."۴"- آینده‌ی نزدیک ..."۵"- سفر به آینده ناممکن است. در مثال "۱" ازیک صقت مکانی (نزدیک) برای توصیف یک پدیده‌ی زمانی استفاده کرده‌ایم و چنان سخن گفته‌ایم که گویی ثابت ایستاده ایم و زمان سوار بر مرکبی به سوی ما می‌تازد. در مثال "۲" از گذشتن وقت سخن گفته‌ایم که دلالت ضمنی دارد برمکان بودن آن."(۹) در مثال‌های "۳" و "۴" از صفت‌های "دور و نزدیک" که صفت‌های مکانی هستند برای زمان استفاده شده. در مثال"۵" هم از آینده طوری سخن گفته شده‌است که پنداری شهر یا سرزمینی دور دست است که سفر به آن ناممکن است. در واقع مکان پنداشتن زمان و درباره‌ی زمان به شیوه‌ی مکان سخن گفتن سبب می‌شود که ما به فهم زمان نزدیک شویم و تصوری از آن به دست آوریم که مبتنی بر امری



خرید و دانلود تحقیقی درمورد: استعاره در فلسفه و ادبیات


تحقیقی درمورد استعاره در فلسفه و ادبیات

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 9

 

استعاره در فلسفه و ادبیات (با نگاهی به استعاره ازنظر آقای عنایت سمیعی)

گفته‌می‌شود نخستین استعاره‌ها در اعماق تاریخ پدید آمدند، زمانی که انسان در اثر وحشتیا ستایش نخواست نام شیء یا جانور یا پدیده‌ای را بر زبان آورَد، ناگزیر آن را باواژه‌‌ای که مصداقش مشخص‌ترین شباهت را به آن داشت مورد اشاره قرارداد. این ماجراشبیه آن است که جوانی دختری را دوست داشتهباشد ولی در جمع نتواند او را با نام اصلی‌اش معرفی کند، در این صورت به جای آن،واژه‌ای را به کار می‌برد که در نظر او معشوفه‌اش در صفات و ویژگی‌هایی شبیه به آناست. مثلا به جای محبوب فرض کنید از واژه های "گل- ماه - آهو " و... استفادهمی‌کند. طبیعی است که هر واژه ای را نمی‌تواند به جای محبوبش به کار برد؛ زیراشنوندگان او باید بین محبوب و واژه‌ای که به جای آن می‌نشیند چنان رابطه‌ی مشخصی رااحساس کنند که در دریافت مقصود او اشتباه نکنند؛ مثلا او نمی‌تواند از واژگانی مثلسنگیا چوب یا موج به جای نام محبوبشاستفاده کند. یا کودکی را فرض کنید که از موجودی می‌ترسد و باور دارد که نباید ناماو را بر زبان آورد، در عین حال مجبور است درباره‌ی آن حرف بزند. به نظر شما آنکودک آن موجود را با چه واژه‌ای باید مورد اشاره قرار دهد که شنونده‌اش در درکمقصود او اشتباه نکند؟ طبیعی است تا جایی که اطلاعاتش اجازه می‌دهد به سویواژه‌هایی کشیده می‌شود که مصداق‌شان- از نظر او- شیبه موجود مورد نظر اوست. آنعاشق و کودک همچون انسان‌های دنیای کهن بی‌آنکه خواسته ‌باشند تصویری خیالی پدیدآورند، برای بیان مقصود خود از استعاره استفاده می‌کنند. می‌خواهم بگویم استعاره‌هاحاصل ضرورت‌های زندگی ذهنی و عینی بشر در طول تاریخبوده‌اند. مثلا استعاره‌هایی که در آیین‌ها،دعاها و متون مقدس کهن دیده می‌شود همگی حاصل ضرورت‌های زندگی انسان‌ها بوده‌اند. از این جهت که انسان گاهی نمی‌خواسته، گاهی هم نمی‌توانسته وجود یا پدیده ای مقدسیا هولناک را به صورت مستقیم مورد اشاره قرار دهد. و این که انسان درباره‌ی اینوجود‌های مقدس یا هولناک و روابط آن‌ها با زندگی خود و تاثیر و تاثر آن چگونهمی‌اندیشیده است، وارد حوزه‌ی معرفتی‌یی می‌شود که در توصیف آن ناگزیر از بیاناستعاری بهره جسته‌ است و به تدریج در جریان تکامل اجتماعی، ارزش‌های هنری استعارهبه عنوان نوعی از تلقی و بیان و وسیله‌ای برای به نمایش گذاشتن زیبایی و هرآنچهستودنی است کشف می‌شود و به زیور و آرایه‌ی سخن تبدیل می‌شود.

اگرچه استعاره همیشه به عنوان یکی از اساسی‌ترین امکانات زبان در بیان اندیشه و معرفت انسان به کار می‌آمده است، فلاسفه‌ی دنیای کهن از پذیرش آن در حوزه‌ی بیان افکارخویش خودداری می‌کردند، در حالیکه در عمل ناگزیر از استفاده از آن بودند. مثلا ارسطو با به کار گرفتن واژه‌هایی از عرصه‌ی دادگاه به بیان فکر فلسفی پرداخت. در واقع او بود که با به کار گرفتن واژه‌های "قضیه" و "حکم" استعاره‌ی دادگاه را- بی آنکه خواسته یا دوست داشته باشد- وارد بیان فلسفی کرد. در حالیکه فلاسفه‌ی سنتی همیشه استعاره را عنصری ادبی دانسته‌اند و عامل ابهام که ناگزیر مخل درک مباحث و نظریه‌های فلسفی خواهد شد، و معتقد بوده‌اند که بحث درباره‌ی استعاره مربوط به حوزه‌ی الفاظ است .

منطقی را بحث از الفاظ نیست

بحث از الفاظ او را عارضی‌ست

حتی در دوران روشنگری هم این نگاه رایج بوده ‌است. طوری که "دیدرو" در "دایره المعارف" وقتی به بحث استعاره ( metaphor) می‌رسد، معتقد است که تمثیل، مجاز و استعاره با اندیشه‌ی عقلی از دو سنخ‌اند و با تعابیر زمانش می‌گوید: «تشبیه و تمثیل استدلال زنان و شاعران است و مردان که که اهل استدلال‌اند باید از این شیوه پرهیز کنند» (۱) و دکارت برای رسیدن به زبان واضح که بتواند به روشنی مسائل پیچیده‌ی فلسفی را بیان کند، استعاره و مجاز را از عرصه‌ی مباحث فلسقی می‌راند. در واقع تا قرن هیجدهم فلاسفه مجاز و استعاره را مربوط به فن خطابه و شعر می‌دانستند.

اما در عرصه‌ی ادبیات استعاره عامل ابهام و زیبایی است و زیباترین بیان ممکن در هر زبانی محسوب می‌شود، تا آنجا که "رنه ولک و آستن وارن" در فصل پانزدهم نظریه‌ی ادبی آن را یکی از دو رکن اساسی شعر اعلام می‌کنند و می‌نویسند: «دو رکن اساسی شعر به قول یکی از معاصران ما وزن و استعاره است. به علاوه وزن و استعاره به یکدیگر تعلق دارند و تعریفی که از شعر می‌دهیم باید آنچنان جامع و مانع باشد که هردو را شامل شود و همراهی آن‌ها را توضیح دهد.»(۲) این بیان به خوبی اهمیت استعاره را در ادبیات نشان می‌دهد و حتی می‌توان گفت کمی درباره‌ی نقش آن اغراق می‌کند.

علمای علم بیان که به بررسی مهمترین عوامل زیبایی سخن، یعنی؛ استعاره، تشبیه، کنایه، مجاز و تمثیل می‌پردازند استعاره را از یک طرف به تشبیه و از طرف دیگر به مجاز مربوط می‌دانند. در واقع استعاره تشبیهی است که دوران دگردیسی‌اش را به کمال رسانده ‌ و یکی از دو طرف اصلی تشبیه در دیگری حل شده‌ است. وقتی گفته می شود: «ماه من خندید» منظور این است که «یار ِ چون ماه من خندید» اما در جریان تکامل، مشبه که یار باشد عرصه‌ی سخن را ترک کرده است تا "ماه" نیز بتواند از دلالت بر مدلول حقیقی خود بریده شود. و با استفاده از ابزار [قرینه‌ی] "خندیدن" بر یار دلالت کند. در اینجا ماه و یار که دو وجود و دو دال جداگانه‌اند به یگانگی می‌رسند و این یگانگی آنها در ذهن خواننده و شنونده تصویری دلنشین خلق می‌کند و عواطف او را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

از طرف دیگر استعاره به مجاز مربوط است، چراکه واژه‌ی استعاره معنی غیرحقیقی دارد. "ماه " دیگر ماه آسمان نیست "یار" است، یعنی ماه به جای یار به کار رفته است و دلالت بر آن دارد. از این نظر علمای بلاغت آن را یکی از انواع مجاز به حساب می‌آورند، چراکه دو شرط اصلی مجاز در آن لحاظ شده‌است؛ یعنی هم میان معنی حقیقی و مجازی آن رابطه وجود دارد (علاقه) و هم نشانه‌ یا قرینه‌ای وجود دارد که نشان می‌دهد کلمه بر معنی حقیقی‌اش دلالت ندارد. در همین جمله‌ی "ماه من خندید" علاقه‌ی میان ماه و یار شباهت یار به ماه است (علاقه‌ی شباهت) و آنچه نشان می‌دهد "ماه" در معنی حقیقی‌اش نیامده، واژه‌های "من" و "خندید" است. چراکه "ماه" آسمان متعلق به کسی نیست، همچنین توانایی خندیدن ندارد. پس ماهی که مال من است و می‌خندد نمی‌تواند ماه آسمان باشد.

سیسرون در "اندر وصف خطیب- کتاب سوم" می‌نویسد: "استعاره صورت کوتاه شده‌ی تشبیه است که در یک کلمه فشرده شده است، این کلمه طوری در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار می‌گیرد که انگار به راستی در جای خود آن است و اگر قابل دریافت باشد مایه‌ی التذاذ می‌شود. اما اگر حاوی هیچ شباهتی نباشد مطرود می‌گردد." (۳) در واقع سیسرون در جمله‌های "این کلمه در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار می‌گیرد" اشاره به سرشت انحرافی استعاره دارد، چیزی که موکاژوقسکی، زبان شناس چک، بر آن تاکید می‌کند و در کتاب "زبان معیار و زبان شعر" خود "نقش زبان شعر را عبارت از نهایت برجسته‌سازی" یا همان انحراف از زبان معیار دانسته آن را به استعاره نسبت می‌دهد. درمیان زبان شناسان، "رومن یاکوبسون متقاعد‌کننده‌ترین استدلال‌ها را مطرح کرده‌ است"(۴) از نظر یاکوبسن "استعاره وجود یک شباهت یا همگونی "انتقال پذیر" میان یک موجود و موجودی دیگر را که می‌تواند جانشین آن شود پیشنهاد می‌کند. در مجاز مرسل اساس این جایگزینی، بیشتر توالی است تا مشابهت."(۵)

در واقع این سخنان ما را به سوی محوریت استعاره در زبان رهنمون می‌شود که عرصه‌ی اصلی کارکرد آن شعر است. و یکه تازی انواع استعاره در آن تماشایی است. می‌توان گفت: اینجا استعاره اندامی زبانی است در خدمت بیان معرفت شاعرانه. به نمونه‌ی زیر از خواجه نگاه کنید.

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

در این بیت وضعیت‌های زیر استعاری هستند: "گفتن" برای مرغ چمن، "شنیدن"، " نوخاسته بودن"، "نازکردن" برای گل. در واقع در ذهن شاعر "مرغ چمن" به عاشقی رنجیده و گله‌مند و "گل" به محبوبه‌ای جوان و پرناز و ادا ، تشبیه شده است، اما در واقعیت شعر مشبه‌به‌ها یعنی، عاشق رنجیده و گله‌مند و محبوبه‌ی پرناز و ادا حذف شده‌اند، در حالیکه ویژگی‌ها و روابط آن‌ها به مشبه‌های‌شان یعنی مرغ چمن و گل نسبت داده‌ شده است. این وضعیت استعاری توانسته است چنین بیان شاعرانه‌ای را به نمایش بگذارد و رابطه ی این دو (مرغ چمن و گل) را بر مبنای روابط انسانی شکل دهد. ببنید:

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوقه نگفت

این شیوه‌ی بیان تلقی شاعر از رابطه‌ی میان گل و مرغ چمن را برکشیده و به وضعیت انسانی رسانده ‌است. در واقع این زیبایی شورانگیز در شعر حداقل امتیازی است که استعاره به زبان عطا می‌کند.

این،کارکرد ادبی استعاره است. اما استعاره کاربردهای دیگری هم دارد که درعرصه‌ی زبان آن را به وسیله‌ای برای بیان، توضیح و گزارش وضعیت‌های انتزاعی یا پیچیده در علوم انسانی، فلسفه و علوم محض تبدیل می‌کند. مثلا وقتی سیاستمداری می‌گوید: "حالا توپ در زمین اسرائیل است" از استعاره‌ی فوتبال در سیاست استفاده کرده است، یا وقتی منتقدی می‌نویسد: "نیما در شعر ناقوس براستبداد اولتیماتوم می‌دهد" از یک استعاره‌ی نظامی- سیاسی برای توضیح یک اثر ادبی استفاده می‌کند. برخی از صاحب‌نظران دست کم دو کارکرد اصلی زیر را برای استعاره قائل شده‌اند.

۱- کارکرد زیبایی شناختی، آرایه‌ی کلامی- که منظور از آن جنبه‌های خطابی و شعری استعاره است.

۲- کارکرد معرفت شناختی و فلسفی- یعنی از دالان استعاره‌ها چیزی را در مورد واقعیت و اندیشه‌ی نسبت به واقعیت درمی‌یابیم. در این کارکرد با خود تعبیر و چارچوب اندیشه‌ی استعاری به نوعی از موضوع، فهم خاص و فهم از موضوع مواجه‌ایم.(۶)

می‌بینیم که امروزه برخلاف گذشته، فیلسوفان استعاره را یکی از محورهای اصلی زبان تلقی می‌کنند و در مباحث وگزاره‌های فلسفی از آن فراوان بهره می‌برند و "مفاهیمی را از قلمرو زیستی، اجتماعی یا صنعتی اتخاذ کرده و به کل واقعیت تعمیم می‌دهند". (۷) شاید اینجا توجه به رئوس "نظریه‌ی استعاره‌ی معاصر" که جورج لیکاف آن را تنظیم کرده است، راهگشا و جالب باشد

۱- استعاره مهمترین سازوکاری است که ما از طریق آن مفاهیم انتزاعی را درک می‌کنیم و با آن استدلال انتزاعی می‌کنیم.

۲- بیشتر موضوعات، از مسائل پیش پا افتاده تا نظریه‌های پیچیده‌ی علمی، فقط از طریق استعاره قابل دریافت و فهم‌اند.

۳- استعاره ماهیتا امری‌ست مفهومی و نه‌ زبانی.

۴- استعاره‌های زبانی فقط ظهور سطحی استعاره‌های مفهومی است.

۵- اگرچه بیشتر نظام مفهومی ما استعاری است، با وجود این، بخش قابل توجهی از آن نیز غیر استعاری است. ادراک استعاری ما مبتنی بر همین بخش غیر استعاری است.

۶- استعاره ما را قادر می‌سازد تا موضوعی به نسبت انتزاعی یا فاقد ساخت را برحسب امری ملموس‌تر یا دست کم ساخت‌مندتر بفهمیم.(۸)

براساس "نظریه‌ی معاصر استعاره" بسیاری از مفاهیم انتزاعی، از جمله مفاهیمی که در فلسفه به کار می‌روند ساختی استعاری دارند. برای درک نظریه‌ی لیکاف این مثال بسیار رایج را در نظر بگیرید. [می‌دانید] که "فهم ما از زمان به طور عمومی استعاری است. ما زمان را بر حسب مکان می‌فهمیم. به این عبارات توجه کنید: "۱"- عید نزدیک است و به زودی از راه می‌رسد."۲"- وقت گذشت. "۳"- از زمان های دور تاکنون..."۴"- آینده‌ی نزدیک ..."۵"- سفر به آینده ناممکن است. در مثال "۱" ازیک صقت مکانی (نزدیک) برای توصیف یک پدیده‌ی زمانی استفاده کرده‌ایم و چنان سخن گفته‌ایم که گویی ثابت ایستاده ایم و زمان سوار بر مرکبی به سوی ما می‌تازد. در مثال "۲" از گذشتن وقت سخن گفته‌ایم که دلالت ضمنی دارد برمکان بودن آن."(۹) در مثال‌های "۳" و "۴" از صفت‌های "دور و نزدیک" که صفت‌های مکانی هستند برای زمان استفاده شده. در مثال"۵" هم از آینده طوری سخن گفته شده‌است که پنداری شهر یا سرزمینی دور دست است که سفر به آن ناممکن است. در واقع مکان پنداشتن زمان و درباره‌ی زمان به شیوه‌ی مکان سخن گفتن سبب می‌شود که ما به فهم زمان نزدیک شویم و تصوری از آن به دست آوریم که مبتنی بر امری



خرید و دانلود تحقیقی درمورد استعاره در فلسفه و ادبیات


مقاله. مولوی و استعاره های عشق

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 13

 

مولوی و استعاره های عشق

ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو؟

این شعر با ریتم های موزون و رقصنده ای ادامه می یابد تا از اعمال اعجازآمیز عشق که تلخی را شیرین می کند و هر ذره ای را بحرکت در می آورد و به درختان رقص می آموزد و بدون آن زندگی هیچ لذتی ندارد سخن بگوید :

من آزمودم مدتّی بی تو ندارم لذتّی کی عمر را لذّت بود بی ملح بی پایان تو

رفتم سفر بازآمدم ز آخر بآغاز آمدم در خواب دید این پیر جان صحرای هندوستان تو

هندوستان در اینجا همچنانکه اغلب در ادبیات قرون وسطایی فارسی آمده بمعنای خانه ی ازلی است که روح طی یک رویای سرورانگیز ناگهان آن را بیاد می آورد و این همانجایی است که روح بازگشت بیدرنگ به آن را آرزو می کند و با پاره کردن زنجیرهای مادی همچون پیل از وطن دورمانده ای بسوی جنگل آغازین خود می شتابد . مولوی در اینجا این شعر جذاب و طولانی را که بنظر می آید یکی از اشعار پیشین اوست با پذیرفتن دوباره‌ی عجز و ناتوانی خویش در توصیف قدرت اسرار آمیز عشق که جمع کاملی از اضداد است بپایان می رساند :

از بس که بگشادی تو در در آهن و کوه و حجر

چون مورشد دل رخنه جو در طشت و در پنگان تو

گر تا قیامت بشمرم در شرح رویت قاصرم

پیموده کی تاند شدن ز اسکّره‌ی عمان تو

عشق در چند شعر دیگر بعنوان آینه هر دو جهان تجلّی می کند و انسان نمی تواند از آن دم بزند یعنی از آن سخن بگوید . عشق همچنین می تواند بصورت نیروی صیقل دهنده فولاد وجود (اشیاء تیره و تار و مکدر آفرینش ) جلوه گر شود بطوریکه سراسر جهان سرانجام آینه آن خواهد شد .

مولوی در جایی دیگر عشق را همچون (مصحف ) نسخه ای از قرآن می بیند که عاشق آن در رویاها و آرزوهایش می خواند. عشق نیز همچون لوحی است که او شعرش را از روی آن می‌نویسد یا اینکه او درست مانند قلمی است در میان انگشتان عشق که آنچه را نمی داند می‌نویسد .آیا نام شمس الدین از ازل در دفتر عشق ثبت نبود؟ قامت خمیده عاشق همچون طغرای (امضای شاهانه ) پیچیده ای در منشور (دانشنامه ) عشق است .

اگر چه مولوی اشعار فارسی و عربی بیشماری در ستایش عشق نوشته است اما تکرار چنین ستایش را مجاز و منطقی می داند :

«اگر عشق را با صدهزار زبان ستایش کنم زیبایی و جمال آن در هیچ ظرفی نمی گنجد».

عرفا و شاعران دیگر همانند مولوی عشق را به متابه‌ی عیان و نهان بودن توأمان بدون آغاز و انجام توصیف کرده اند و این بدان سبب است که همچون خدا عشق ابدی است و یا به تعبیر حلاج عشق هستی جوشان و بسیار پویای خداوندی است و همچون خدا بی پایان است . عشق مولانا به شمس نیز بی پایان است بلکه در برسی این عشق هزاران هزار ایوان با چشم اندازهای زیبا وجود دارد که عاشق می تواند (در ورای آن سفر کند ) و هر چه پیش تر می رود سعادت بیشتری نصیب خویش می سازد . وقتی خود عشق سفر آغاز می کند صد ها هزار آسمان و زمین برای سیر و سفر آن تنگ می نماید . عرفا و فلاسفه اشراق عشق را دلیل هر حرکتی می دانند :

اگر و زمین و کوه ها عاشق نبودند چمن بر سینه هاشان نمی روئید ......

این ایده در دیوان شمس و مثنوی معنوی تکرار می شود . مولوی مانند دیگر شاعران عشق را مکررأ با کهربا مقایسه می کند که ذرات خود کاه را بسوی خود می کشد (عشق آنچنان نیرومند است که کوهی بزرگرا بصورت کاهی در می آورد ).

مقایسه ای که در عین حال به گونه های زرد (کاه مانند ) عاشقان لاغر و نذار اشاره دارد . اهن ربا که همچون جذبه‌ی عشق که دلها را بسوی خود می کشد ذرات آهن را جذب می کند تصویر مشترکی از عشق است که حتی در نوشته های فلسفی مانند ابن سینا نیز دیده می شود. چنین چیزی در میان شعرای غیر عارفی همچون نظامی نیز معمول است .

تمایل قبلی مولوی به تصاویری از زندگی روز مره مشهور است . برای مثال اوعشق را همچون مدرسه ای می بیند . در اینجا بر مولوی سبقت گرفته اند . چون صوفیانی (مخصوصأ روزبهان بقلی شیرازی ) از ارزش تحصیلی و آموزشی و عشق انسان صحبت کرده اند که آدمی را برای عشق الهی آماده می سازد : قهرمان به پسر کوچکش شمشیری چوبی می دهد تا روش استفاده مناسب از ان را یادبگیرد و در بزرگی بتواند از سلاح واقعی استفاده کند . مدرسه عشق که در آن روح به کمال می رسد؛ خداوند متعال خود معلّم است و تعلیم دنیوی جهالت و عشق نوعی آتش .عشق گوش آدمی را می گیرد و هر روز صبح او را به این مدرسه می کشاند که نام آن اشاره ای به این سوره از قرآن دارد :الذین یوفون بعهدالله و لا ینقضون المیثاق .(کسانی که به پیمان خداوند وفادرند ومیثاق خویش را نقض نمی کنند ـ سوره رعد آیه 20 ). در این مدرسه حتی به روستائیان که در شعر مولوی معمولأ نمایانگر غرایز اساسی انسان است ـ می آموزند که از روی لوح جهان غیب بخوانند .

آیا این عشق نیست که بخاطر آن آسمانها بهم پیوستند و ستارگان بی نور گشتند و قامت خمیده (دال) بصورت قامت راست (الف) در آمد و بدون عشق (الف) به حالت خمیده و تکیده (دال) تغییر یافت ؟ و بدینگونه عشق هزار نکته ظریف بر سیمای شاعر رسم می کند که دیگر شاعران می توانند آنها را بخوانند.

مولوی زمانی می شنود که عشق او را آتشی خطاب می کند که از طوفان عشق برافروخته است اما تصویر و نماد مورد علاقه وی که از گوی آتشین گرفته شده موقعیت را وارونه جلوه می دهد:

عشق، آتشی است که مرا آب می کند اگر من سنگ سختی باشم

و در آغاز مثنوی اعلام می دارد:

آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد

این در واقع همانگونه که در مورد جوان دولاکروز آتش زنده عشق مصداق دارد ، درباره مولوی نیز صدق می کند . در اینجا تصویر و نماد همانگونه که غالبأ اینچنین است دوگانه می باشد . او با حسرت می گوید:

هزارآتش و دود و غصّه است این که نامش عشق می باشد پس از این

یا اعلام می کند که خورشید و هزاران نفر مانند او بال و پرشان را با عشق دولت (شمس الدین ) می



خرید و دانلود مقاله. مولوی و استعاره های عشق


مقاله درمورد... استعاره یا تشبیه

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 9

 

استعاره یا تشبیه ؟

تشبیه و استعاره آرایه هایی است که در حماسه و شرح پهلوانی کاربرد گسترده ای دارد و بر پایه ی اغراق در شعر حماسی بکار می روند و گفته اند که « حماسه نوعی از اشعار وصفی است که مبتنی بر اعمال پهلوانی و مردانگی ها و افتخارات و بزرگی های قومی یا فردی باشد به نحوی که شامل مظاهر مختلف زندگی آنان گردد.

« و نیز ذکر این نکته ضروری است که : اغراق ذاتی حماسه است و فراتر از یک آرایه یا صنعت شعری باید به آن نگریست ».

با مقایسه دو آرایه تشبیه و استعاره و با توجه به اینکه تشبیه ادعای شباهت است و استعاره ادعای یکسانی، می توان نتیجه گرفت که اغراق در استعاره بیشتر است بنابراین استعاره با روح حماسه پیوند زیادی دارد لذا در شعر حماسی هرگاه در انتخاب این دو آرایه مردد باشیم می توانیم استعاره را به عنوان آرایه درست تر برگزینیم . و در بیتی که در درس دوم ادبیات سال سوم دبیرستان آمده به دقت در گزینش درست تر نیاز داریم و بدون دقت دچار اشتباه می شویم . همانگونه که در اکثر کتاب هایی که به عنوان کمک درسی تألیف شده و در بازار هم از این نوع کتاب ها بسیار زیاد است دچار این خبط و اشتباه گردیده اند .

با دقت در ابیات زیر :

نخستین به نیزه برآویختند همی خون ز جوشن فرو ریختند

ز نیروی اسبان و زخم سران شکسته شد آن تیغ های گران

چو شیران جنگی برآشوفتند پر از خشم ، اندام ها کوفتند

همان دسته بشکست گرز گران فروماند از کار دست سران

در می یابیم که این بیت از نظر معنی و توصیف نبرد تن به تن رستم و اسفندیار به هم وابسته است و اگر ما آن ها را جدای از هم در نظر بگیریم از منظور شعر دور افتاده ایم .

اکنون این بیت ها را معنی می کنیم تا به این پیوستگی معنایی برسیم . « در مرحله اول با نیزه جنگ را آغاز کردند و از ضربه های نیزه ای که به هم زدند خون تن آنها از زره بیرون زد . و از نیرو و فشار اسبان و ضربه و آسیب زدن پهلوانان به هم شمشیرهای سنگین و بزرگ آن ها شکسته شد . و هنگامی که پهلوانان جنگاور و دلیر خشمگین شدند ( از شکسته شدن سلاح مبارزه ) با عصبانیت و خشم فراوان گرز بر اندام یکدیگر زدند ( در این هنگام ) نیز دسته ی گرز ها شکسته شد و پهلوانان از ادامه ی جنگ درماندند و نتوانستند به آن با سلاح ادامه دهند پس کمر یکدیگر را گرفتند. »

با توجه به این معنی اگر در معنی بیت :

« چو شیران جنگی برآشوفتند پر از خشم ، اندام ها کوفتند »

دقت کنیم در می یابیم که در این بیت « چو » حرف ربط است نه حرف اضافه به معنی مانند و مثل و « شیران جنگی » استعاره می باشد که پیشتر گفته شد با حماسه هم خوانی بیشتری دارد .

متأسفانه به این نکته ها کمتر توجه می شود . و مثلاً در تست زیر که برای نمونه ذکر می شود دچار اشتباه شده و « چو » را در همین بیت حرف اضافه دانسته است و این بیت را هم بدون بیت های دیگر آورده است . آن هم در آزمون کانون فرهنگی آموزش که بسیاری از دبیران و دانش آموزان به آنها دل بستگی و اعتماد زیادی دارند .

سؤال : چو در کدام گزینه با سایر گزینه ها متفاوت است ؟

1) چو جوشن بپوشد پرخاشجوی ز زور و زشادی که بود اندراوی

2) چو بشنید اسفندیار این سخن از آن شیر پرخاشجوی کهن

3) چو شیران جنگی برآشوفتند پر از خشم اندام ها کوفتند

4 ) چو نزدیک گشتند پیر و جوان دو شیر سر افراز و دو پهلوان

توضیحی که طراح برای سؤال آورده این است : گزینه (3) صحیح است « چو » در این بیت به معنی « مانند و مثل » حرف اضافه است و به شیران جنگی نقش متمم می دهد . چو در سایر گزینه ها حرف ربط است و جمله ها را به یکدیگر وابسته می کند .

آزمون کانون فرهنگی آموزش تاریخ 28 بهمن 84

انتخاب بیت سوم از متن درس به تنهایی در این سؤال این نکته را می رساند که طراح به هیچ عنوان معنی و مفهوم بیت ها را نفهمیده ، شاید اگر بیت سوم را تنها در نظر بگیریم چو حرف اضافه باشد ولی با توجه به درس و پیوستگی شدید ابیات در توصیف صحنه نبرد تن به تن نمی توان آنها را جدای از هم در نظر گرفت لذا « چو » در این بیت حرف ربط به معنی « هنگامی که » است و « شیران جنگی » استعاره می باشد نه تشبیه.

ترجمه ی تفسیرطبری از کیست ؟

در صفحه 166 صدو شست وشش زبان و ادبیات فارسی عمومی 1 و 2 پیش دانشگاهی این جمله آمده است : « ترجمه تفسیر طبری، تألیف محمد ابن جریر طبری که در زمان سامانیان به فارسی برگردانده شده است » اگر دقت شود معلوم می گردد جمله به این صورت درست نیست زیرا اطلاع آشفته و در همی درباره ترجمه تفسیر طبری و مترجمان و مؤلفان آن داده است که غلط است .

و این جمله غلط بودنش زمانی آشکارتر و مضر تر می شود که اگر از دانش آموزی که این جمله را خوانده است بپرسی : ترجمه تفسیر طبری از کیست ؟ جواب می دهد از محمدبن جریر طبری .

حال آن که تفسیر طبری که اسم آن« جامع البیان فی التفسیر القرآن» است از محمد بن جریر طبری می باشد و ترجمه فارسی آن از او نیست بلکه ترجمه ی فارسی تفسیر طبری از علمای ماوراء النهر می باشد که به فرمان ابوصالح منصوربن نوح سامانی و نیز با شور با یکدیگر در باره جواز ترجمه ی لفظ مبارک قرآن به فارسی در نهایت آن را به فارسی برگرداندند .

جنگیدن نهاداست یا دل ؟

ادبیات (1 ) :

در درس رزم رستم و سهراب ( 1 ) کتا ب ادبیات (1‌) بیت :

« دلم من همی بر تو مهر آورد همی آب شرمم به چهر آورد »



خرید و دانلود مقاله درمورد... استعاره یا تشبیه