حریم فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

حریم فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

تحقیق درمورد روایتی بودن و نبودن

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 29

 

روایتی برای بودن و نبودن:

عیسی: شهرداری شهرک

بخشی: شهرداری سابق شهرک

ایمان: کارمند شهرداری

خلیل: سرباز وظیفه ی منشی

صالح: گروهبان وظیفه

عادل: افسر وظیفه

مهندس راوی: افسر وظیفه

یک میز و یک صندلی در طرف راست صحنه و یک میز و دو صندلی در طرف چپ صحنه، چند صندلی هم بین این دو میز قرار دارد به دیوار پشت میزها چند ردیف لوح تقدیر آویزان است در جلوی صحنه سمت چپ یک جارو و خاک انداز به دیوار تکیه داده شده و روی زمین کنار آن چند آچار و پیچ گوشتی قرار گرفته روی میز سمت راست یک تلفن و چنددفتر هست. بخشی پشت این میزها و گوشی تلفن به دست نشسیته، خلیل پشت میز دیگر با لباس سربازی و بدون کلاه نشسته و مشغول نوشتن چیزی است و صندلی دیگر پشت آن میز خالی است. ایمان روی صندلی کنار میز بخشی نشسته و پوشه ای به دست مشغول خواندن آن است، مهندس در جلوی صحنه با لباس افسری ایستاده.

مهندس: سلام من مهندس هستم، یا همون راوی قصه، امروز قرار نیست ما برای شما قصه ای رو روایت کنیم که از اون چیزی رو یاد بگیرید یا از اون شگفت زده و متعجب بشین، ما امروز این جا ئیم تا به روایت ساده ای از زندگی رو برای شماها طرح کنیم روایتی برای بودن و نبودن و این که شاید این دردناک ترین ماجرای دنیا باشد ( مکث ) یکی می ماند ( مکث ) این فقط یک طرح یا یک داستانی از زندگیه که در اون هیچ اتفاق خاصی نمی افتده، فقط چند نفری اند که امروز هستند و فردانه، شاید خود من هم امروز باشم و فردانه ( برمی گردد به عقب و انگار که چیزی به یادش آمده باشد دوباره بر می گردد) راستی این رو نگفتم ما این جا توی یه شهرک نظامی هستیم و ممن هم ستوان دوم وظیفه، مسئول سربازی شهرداری این شهرک و مشغول گذراندن دوره ی خدمت سربازی هستم.

بخشی: بیا مهندس، سرهنگ درستکار زنگ زده برای فاضلاب فلاحت رو پیدا کن بره بازش کنه

مهندس: ( حکم ارها را از بخسی می گیرد) جناب بخشی باهاتون یه کاری داشتم .

بخشی: ( درحال خواندن برگه های روی میز، بدون این که به مهندس نگاه کند ) بگو.

مهندس: من نمی تونم از پس این بچه ها بربیام، شما توی این چند روزی که من اومدم اینجا، دیگه اخلاقم دستتون اومده. من از پس این ها بر نمی یام، نه زور بازوش رو دارم که بتونم با کتک را مشون کنم، نه اون قدر جذبه دارم که بتونم با نگاهم حرفم رو بهشون بزنم. می دونید، من حتی از چند تای این ها هم می ترسم.

بخشی: مثلاً؟

مهندس: از سجاد پهلوانی، روی بازوش که جای چند تا چاقو خوردگی هست، به اندازه ی کافی هم پروندش هست که بتونه یه کاری دستمون بده، من حس می کنم بعضی روزها هم حالت عادی نداره.

بخشی: ( درحالی که همچنان به برگه های روی میز نگاه می کند ) اون سابقش خرابه، همین می تونه نقطه ی قوت تو باشه از همین استفاده کن، در مورد کارهاش هم خودم یه بوهایی بردم، منتظرم به موقع حالش رو بگیرم.

مهندس: یعنی فکر می کنید من از پسش بر میام؟

بخشی: ( سرش را از روی کاغذ بر میدارد و به مهندس نگاه می کند ) تا یکی دو ماه دیگه همه ی این شهرداری تو مشت توست، خودت تنهایی این جا رو اداره می کنی؟

مهندس: امیدوارم ( از صحنه خارج می شود. )

ایمان: به نظرتون از پسش بر میاد؟

بخشی: کمکش می کنم.

ایمان: ( پوشه را می بندد ) آقا بخشی راستی، من زنگ زدم سر رشتهداری گفتن که امروز برای خودمون داره جنس میاد، امروز نیا بالا، آخر هفته بیا.

(مهندس: وارد صحنه می شود و جلوی تماشاچیان می ایستد. ) مهندس داره دروغ میگه ( و بدون مکث از صحنه خارج می شود. )

بخشی: ایمان، انبار رو نگاه کردی، تا آخر هفته می رسونیم؟

ایمان: آره تو انبار گوشت و مرغ داریم، صبحانه هم اگر یه ذره کمتر بهشون بدیم، به همه

می رسه.

ایمان: ( درحالی که از ج بلند می شود ) آقا بخشی، من یه دقیقه برم مهدی رو از مدرسه بیارم؟ زبون بسته دوباره خودش رو خیس کرده، زود بر می گردم.

بخشی: ( با لحنی که نشان دهنده ی ابراز همدردی است ) ای بابا باشه، برو، فقط زود برگردد، الان حالش چطوره؟

ایمان: والا چی بگم، خوب شدنی که نیست، دیگه یه این وضعیت هم عادت کردیم الان 14 سالشه خانوم خیلی خودش رو اذیت می کنه، دیگه طاقت خونه موندن رو نداره، می گه نمی تونم این بچه رو تواین حال و روز ببینم، بهش گفتم تو برو بیرون، صبح تا ظهر یه کاری پیدا کن که خونه نباشی، من خودم بهش سر



خرید و دانلود تحقیق درمورد روایتی  بودن و نبودن


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.