لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 66 صفحه
قسمتی از متن .doc :
سرامیک:
به مواد معمولا جامدی که بخش عمده تشکیلدهنده آنها غیرفلزی و غیرآلی باشد را سرامیک میگویند. این تعریف نه تنها سفالینهها، پرسلان (چینی)، دیرگدازها، محصولات رسی سازهای، سایندهها، سیمان و شیشه را در بر میگیرد بلکه شامل آهنرباهای سرامیکی، لعابها، فروالکتریکها، شیشه، سرامیکها و سوختهای هستهای و ... نیز شامل میشود از نظر ساختار شیمیایی همه موادی که از مخلوط خاک رس و ماسه و فلدسپار در دمای بالا بدست میآیند و با توده شیشه مانندی انسجام یافته و بسیار سخت و حل نشدنی در حلالها و تقریبا گدازناپذیرند سرامیک نامیده میشود.
تاریخچه:
برخیها آغاز استفاده و ساخت سرامیک را حدود 7000 سال ق- م میدانند در حالی که برخی دیگر قدمت آنرا تا 15000 سال ق.م نیز دانستهاند- ولی در کل اکثریت تاریخ نگاران بر 10000 سال ق.م اتفاق نظر دارند که بدیهی است این تاریخ مربوط به سرامیکهای سنتی است. واژه سرامیک از واژه یونانی کراموس به معنی سفال یا شیء پخته شده است. از آنجاییکه قدیمیترین بدنههای رسی در حدود 22000 سال قبل از میلاد شناسایی شدهاند سرامیک را هنری است که شروع آن در گذشتهای بسیار دور شاید قبل از اختراع خط رقم خورده ولی در حال حاضر این هنر فناوری جدیدی تلقی میشود.
مقدمه:
چند سالی است لغت سرامیک در ایران و بین طبقات مختلف مردم شایع و رایج و روز به روز استعمال آن بیشتر میشود و آن را بیشتر میشنویم «سرامیک» به معنای خاص که فقط به یک فن مربوط میباشد در مجامع صاحب صلاحیت دنیا مورد قبول قرار نگرفته است. در سال 1920 در کنگرهای که تشکیل شده بود این لغت برای تمام لوازم و موادی که از سیلیکاتها ساخته و حرارت داده میشود انتخاب گردید. ریشه آن از یونانی و به معنای پخته شده میباشد ولی ریشه قدیمیتر آن در زبان سانسکریت معنای چیزهای پخته شده را دارد. به هر تقدیر سرامیک امروز به تمام صنایعی اطلاق میگردد که به نحوی از انحاء با مواد اولیه سیلیکاتی ساخته و سپس در درجات حرارت معین پخته و محکم گردیده باشد و معنی عام دارد. چینی – شیشه – بلور- سفال، آجرهای نسوز و معمولی، کاشی و بسیاری دیگر از صنایع سیلیکات هم جزء فن سرامیک محسوب میگردد. بطوریکه محاسبه کردهاند یک سوم صنایع موجود دنیا را صنایع سرامیک تشکیل میدهد. از جمله رشتههای سرامیک تهیه و پرداخت اشیاء هنری از خاک و سنگ میباشد که اقویم به نام کاشی و سفالسازی در کشور ما رواج کامل داشته است.
میتوان گفت به محصولاتی که بوسیله مواد معدنی بهر روشی شکل داده شده و با پختن آن بدست میآید سرامیک میگویند. همان طور که گفته شد ماده اولیه سرامیک گل رس بوده ضمنا نام کلی هر گونه اشیایی که مواد اولیهاش از گل رس بوده بوسیله دست، قالب یا چرخ خراطی شکل داده شده و در کوزه پخته شده باشد سرامیک گفته میشود. تاریخچه سرامیک با پیدایش آتش بوسیله انسانها شروع شده است برای حمل و نگهداری ان و بخاطر اجبار در ساخت ظروف سرامیک بوجود آمده است. سرامیک در طول صدها سال در ساخت ظروف مورد استفاده قرار گرفته، هم در اعصار قدیم و هم امروزه یکی از ادوات ضروری است که در تولید آجر ساختمان مورد استفاده قرار میگیرد. سرامیک، چینی خاک، در نتیجه صخرههای گرانیت andogen با ریزریز شدن در اثر سائیدگی بوسیله طبیعت بوجود میآیند. هر نوع خاک برای توید سرامیک مناسب نیست خاک مناسب برای استفاده گل رس است. گل رس ماده اصلی دنیاست – گل رس بعلت خصوصیات پلاستیکی به شکلهای گوناگونی در میآیند و اشکال خود را در حین پختن حفظ و دارای مقاومت زیادی است.
صنعت سرامیک از قدیمیترین صنایع دنیا محسوب میشود. زمانیکه گل رس با آب مخلوط میشود چون دارای خصوصیات پلاستیکی است به آسانی به یک خمیر قابل انعطاف تبدیل میگردد و این ماده بعد از پخته شدن نیز سفت و سالم و دارای یک سری خصوصیات غیرمتغیر است که در تولید هنر دیگهای گلی کاربرد دارد. در آناتولی به سبب اینکه محل تمدنهای مختلف بوده و در نتیجه حفاریهای باستانشناسی که روشنی بخش تاریخ میباشد دیده شده است در آناتولی نمونههای بسیار قدیمی سرامیک برای اولین بار مربوط به دوران سنگی بوده که ظروف سرامیک بنامهای حاجی لار، چاتال هویوک، بیجه سلطان، دمیرجی هویوک و غیره میباشد که در نتیجه حفاریهای باستانشناسی پیدا شده است. این آثار علاوه بر آثار تزئینی به سبب داشتن شکلهای متعدد نیز مورد توجه است و 3500 سال قبل از میلاد در دوران کالکالیتیکها، 1000-2500 سال قبل از میلاد قوم باستانی ساکن در آناتولی در قرن 11 و 13 بعد از میلاد یعنی سلجوقیان و در قرن 10 میلادی عثمانیهایی که به آناتولی آمدهاند و فرهنگ سرامیک باقی مانده از دوران سلجوقی را ادامه داده در قرن 15 میلادی سرامیک با خصوصیات منحصر بفرد خویش را بوجود آورده و همهشان نمونههای زیبایی را یکی پس از دیگری از خود بجای گذاشتهاند. هنر سرامیک آناتولی که منابع اولیه خود را از سرامیک ترک خارج از آناتولی اخذ نموده در دوران عثمانی یک توسعه منحصر بفرد از خود نشان داده بدین ترتیب آثار ترجیحی و صادراتی آن مورد استقبال قرار گرفته است. دوات، شکردان، فنجان، کاسه، آفتابه، کتری، ابریق، کوزه، تنگ آب، سبو، قدح، قندیل، فانوس اجام، گلدان، لیوان آبخوری، گلابدان، بخوردان، و غیره با متر خاص و با خمیر سفید ساخته شده است. گل رسی که در تولید ظروف و اشیا سرامیکی مورد استفاده قرار خواهد گرفت با توجه به نوع ظروف تولیدی برای اینکه در دستگاههای مخلوط کن و خیس کن شکل حقیقی خود را پیدا کند سعی میشود با اضافه کردن مقدار آب معین و ضروری خمیری یکنواخت و هموژن بدست بیاید. ظروف و اشیا سرامیکی به روش دستی، قالبی، پرس کردن، دوران، فیلاژ یا با متر اتراژ و ریخته به شکل مختلف درآیند.
نقش اجرای سه گانه در سرامیک:
خاک رس: موجب نرمی و انعطاف و تشکیل ذرات بلوری سرامیک میشود.
ماسه: ویژگی چین خوردن پس از خشک و گرم شدن و تشکیل ذرات بلوری سرامیک را کاهش میدهد.
فلدسپار: در کاهش دادن دمای پخت و تشکیل توده شیشهای و چسبانندهی ذرات بلوری سرامیک موثر است.
تجزیة شیمیایی
دانستن ترکیب شیمیایی مواد اولیه سرامیکی به عنوان اساسیترین نیاز در فرمولبندی صحیح ساختار بدنههای سرامیکی مطرح بوده و به علاوه در صورتی که تجزیة شیمیایی یک روش معمول و جاری در آزمایشگاههای سرامیک باشد میتوان از آن به عنوان وسیلهای جهت کنترل کیفیت مواد خام و اولیه مورد استفاده قرار داد و از نقطهنظر یکنواختی و ثبات ترکیب شیمیایی از آن بهره جست.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 67 صفحه
قسمتی از متن .doc :
RIGHT CLICK AND SELECT RIGHT TO LEFT DOCUMENT
====================================================
کتابخانه دیجیتال بانی تک (http://www.banitak.com/library)تلاش دارد تا با کمک افرادی که تمایل دارند آثار فارسی را که قانون حق نشر شامل آن ها نمی شود به صورت txt در اختیار همگان قرار دهد.در صورتی که تمایل دارید با ما همکاری داشته باشید و کتاب مورد علاقه خود را در کتابخانه قرار دهید می توانید با ما به آدرس library@banitak.com تماس بگیرید.
====================================================
عنوان کتاب : سفرنامه ناصر خسرو
نویسنده : ناصرخسرو قبادیانی
تاریخ نشر : اردیبهشت 83
تایپ : لیلا اکبری
سفرنامه ناصرخسرو قبادیانی
چنین گوید ابومعین الدین ناصر خسرو القبادینی المروزی تاب الله عنه که من مردی دبیر پیشه بودم و از جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطانی، و به کارهای دیوانی مشغول بودم و مدتی در آن شغل مباشرت نموده در میان اقران شهرتی یافته بودم. در ربیع الآخر سنه سبع و ثلثین و اربع مایه که امیر خراسان ابوسلیمان جعفری بیک داود بن مکاییل بن سلجوق بود از مرو برفتم که هر حاجت که در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند. به گوشه ای رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای تعالی و تبارک مرا توانگری دهد. چون به نزدیک یاران و اصحاب آمدم یکی از ایشان شعری پارسی می خواند. مرا شعری برخوان. هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعینه آغاز کرد. آن حال به فال نیک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک و تعالی حاجت مرا روا کرد. پس از آنجا به جوزجانان شدم و قرب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید که قولوا الحق و لو علی انفسکم. شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر به هوش باشی بهتر. من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید. گفتم که من این را از کجا آرم. گفت جوینده یابنده باشد، و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت. چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود بر من کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم. اندیشیدم که تا همه افعال و اعمال خود بدل نکنم فرح نیابم. روز پنجشنبه ششم جمادی الاخر سنه سبع و ثلثین و اربع مایه نیمه دی ماه پارسیان سال بر چهارصد و ده یزدجردی. سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز بکردم و یاری خواستم از باری تعالی به گذاردن آنچه بر من واجب است و دست باز داشتن از منهیات و ناشایست چنان که حق سبحانه و تعالی فرموده است .
پس از آنجا به شبورغان رفتم. شب به دیه باریاب بودم و از آن جا به راه سنکلان و طالقان به مروالرود شدم. پس به مرو رفتم و از آن شغل که به عهده من بود معاف خواستم و گفتم که مرا عزم سفر قبله است. پس حسابی که بود جواب گفتم و از دنیایی آنچه بود ترک کردم الا اندک ضروری. و بیست و سیم شعبان به عزم نیشابور بیرون آمدم و از مرو به سرخس شدم که سی فرسنگ باشد و از آنجا به نیشابور چهل فرسنگ است. روز شنبه یازدهم شوال در نیشابور شدم. چهارشنبه آخر این ماه کسوف بود و حاکم زمان طغرل بیک محمد بود برادر جعفری بیک. و مدرسه ای فرموده بود به نزدیک بازار سراجان و آن را عمارت می کردند و او به ولایت گیری به اصفهان رفته بود بار اول و دوم ذی القعده از نیشابور بیرون رفتم در صحبت خواجه موفق که خواجه سلطان بود. به راه کوان به قومس رسیدیم و زیارت شیخ بایزید بسطامی بکردم قدس الله روحه. روز آدینه روز هشتم ذی القعده از آنجا مدتی مقام کردم و طلب اهل علم کردم. مردی نشان دادند که او را استاد علی نسائی می گفتند. نزدیک وی شدم. مردی جوان بود سخن به فارسی همی گفت به زبان اهل دیلم و موی گشوده جمعی پیش وی حاضر. گروهی اقلیدس خواندند و گروهی طب وگروهی حساب. در اثنای سخن می گفت که بر استاد ابوعلی سینا رحمه الله علیه چنین خواندم و از وی چنین شنیدم. همانا غرض وی آن بود تا من بدانم که او شاگرد ابوعلی سیناست. چون با ایشان در بحث شدم او گفت من چیزی سپاهانه دانم و هوس دارم که چیزی بخوانم. عجب داشتم و بیرون آمدم گفتم چون چیزی نمی داند چه به دیگری آموزد. و از بلخ تا به ری سه صد و پنجاه فرسنگ حساب کردم. و گویند از ری تا ساوه سی فرسنگ است و از ساوه به همادان سی فرسنگ و از ری به سپاهان پنجاه فرسنگ و به آمل سی فرسنگ. و میان ری و آمل کوه دماوند است مانند گنبدی که آن را لواسان گویند و گویند بر سر چاهی است که نوشادر از آنجا حاصل می شود. و گویند که کبرین نیز. مردم پوست گاو ببرند و پر نوشادر کنند و از سر کوه بغلطانند که به راه نتوان فرود آوردن .
پنجم محرم سنه ثمان و ثلثین و اربعمائه دهم مرداد ماه سنه خمس عشر و اربعمائه از تاریخ فرس به جانب قزوین روانه شدم و به دیه قوهه رسیدم . قحط بود و آنجا یک من نان جو به دو درهم می دادند. از آنجا برفتم، نهم محرم به قزوین رسیدم. باغستان بسیار داشت بی دیوار و خار و هیچ چیز که مانع شود در رفتن راه نبود و قزوین را شهری نیکو دیدم باروی حصین و کنگره بر آن نهاده و بازارها خوب الا آنکه آب در وی اندک بود در کاریز به زیر زمین و رییس آن شهر مردی علوی بود و از همه صناع ها که در آن شهر بود کفشگر بیش تر بود .
دوازدهم محرم سنه ثمان و ثلثین و اربعمائه از قزوین برفتم به راه بیل و قبان که روستاق قزوین است. و از آنجا به دیهی که خرزویل خوانند. من و برادرم و غلامکی هندو که با ما بود زادی اندک داشتیم. برادرم به دیه رفت تا چیزی از بقال بخرد، یکی گفت که چه می خواهی بقال منم. گفتم هرچه باشد ما را شاید که غریبیم و برگذر. گفت هیچ چیز ندارم. بعد از آن هر کجا کسی از این نوع سخن گفتی، گفتمی بقال خرزویل است. چون از آنجا برفتم نشیبی قوی بود چون سه فرسنگ برفتم دیهی از حساب طارم بود برزالحیر می گفتند. گرمسیر و درختان بسیار از انار و انجیر بود و بیشتر خودروی بود و از آنجا برفتم رودی بود که آن را شاه رود می گفتند. بر کنار دیهی بود که خندان می گفتند و باج می ستاندند از جهت امیر امیران و او از ملوک دیلمیان بود و چون آن رود از این دیه بگذرد به رودی دیگر پیوندد که آن را سپیدرود گویند و چون هر دو رود به هم پیوندند به دره ای فرود رود که مشرق است از کوه گیلان و آن آب به گیلان می گذرد و به دریای آبسکون رود و گویند که هزار و چهارصد رودخانه در دریای آبسکون ریزد و گفتند یکهزار و دویست فرسنگ دور است و در میان دریا جزایر است و مردم بسیار و من این حکایت را از مردم شنیدم. اکنون با سر حکایت و کار خود شوم، از خندان تا شمیران سه فرسنگ بیابانکی است همه سنگلاخ و آن قصه ولایت طارم است و به کنار شهر قلعه ای بلند بنیادش بر سنگ خاره نهاده است سه دیوار در گرد او کشیده و کاریزی به میان قلعه قلعه فرو بریده تا کنار رودخانه که از آنجا آب برآورند و به قلعه برند و هزار مرد از مهتر زادگان ولایت در آن قلعه هستند تا کسی بیراهی و سرکشی نتواند کرد و گفتند آن امیر را قلعه های بسیار در ولایت دیلم باشد و عدل و ایمنی تمام باشد چنان که در ولایت او کسی نتواند که از کسی چیزی بستاند و مردمان که در ولایت وی به مسجد آدینه روند همه کفش ها را بیرون مسجد بگذارند و هیچ کس آن کسان را نبرد و این امیر نام خود را بر کاغذ چنین نویسد که مرزبان الدیلم خیل جیلان ابوصالح مولی امیرالمومنین و نامش جستان ابراهیم است. در شمیران مردی نیک دیدم از دربند بود نامش ابوالفضل خلیفه بن علی الفلسوف. مردی اهل بود و با ما کرامت ها کرد و کرم ها نمود و با هم بحث ها کردیم و دوستی افتاد میان ما. مرا گفت چه عزم داری. گفتم سفر قبله را نیت کرده ام گفت حاجت من آنست که به وقت مراجعت گذر بر اینجا کنی تا تو را باز ببینم. بیست و ششم محرم از شمیران می رفتم چهاردهم صفر را به شهر سراب رسیدم و شانزدهم صفر از شهر سراب برفتم و از سعیدآباد گذشتم. بیستم صفر سنه ثمان ثلثین و اربعمائه به شهر تبریز رسیدم و آن پنجم شهریور ماه قدیم بود و آن شهر قصبه آذربایجان است شهری آبادان. طول و عرضش به گام پیمودم هریک هزار و چهارصد بود و پادشاه ولایت آذربایجان را چنین ذکرمی کردند در خطبه الامیر الاجل سیف الدوله و شرف المله ابومنصور و هسودان بن محمد مولی امیرالمومنین. مرا حکایت کردند که بدین شهر زلزله افتاد شب پنجشنبه هفدهم ربیع الاول سنه اربع و ثلثین و اربعمائه و در ایام مسترقه بود پس از نماز خفتن بعضی از شهر خراب شده بود و بعضی دیگر را آسیبی نرسیده بود و گفتند چهل هزار آدمی هلاک شده بودند. و در تبریز قطران نام شاعری را دیدم شعری نیک می گفت اما زبان فارسی نیکو نمی دانست. پیش من آمد دیوان منحیک و دیوان دقیق بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او مشکل بود از من پرسید با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند .
چهاردهم ربیع الاول از تبریز روانه شدیم به راه مرند و با لشکری از آن امیر و هسودان تا خوی بشدیم و از آنجا با رسولی برفتم تا برکری و از خوی تا برکری سی فرسنگ است و در روز دوازدهم جمادی الاول آن جا رسیدیم و از آن جا به وان وسطان رسیدیم در بازار آن جا گوشت خوک همچنان که گوشت گوسفند می فروختند و زنان و مردان ایشان بر دکان ها نشسته شراب می خوردند بی تحاشی و از آن جا به شهر اخلاط رسیدم هیژدهم جمادی الاول و این شهر سرحد مسلمانان و ارمنیان است و از برکری تا اینجا نوزده فرسنگ است و آن جا امیری بود او را نصرالدوله گفتندی عمرش زیادت از صد سال بود پسران بسیار داشت هر یکی را ولایتی داده بود و در این شهر اخلاط به سه زبان سخن گویند تازی و پارسی و ارمنی و ظن من آن بود که اخلاط بدین سبب نام آن شهر نهاده اند و معامله به پول باشد و رطل ایشان سیصد درم باشد . بیستم جمادی الاول از آن جا برفتم و به رباطی رسیدم برف و سرمایی عظیم بود و در صحرایی در پیش شهر مقداری راه چوبی به زمین فرو برده بودند تا مردم روز برف و دمه بر هنجار آن چوب می روند . از آن جا به شهر بطلیس رسیدم به دره ای در نهاده بود. آن جا عسل خریدیم صد من به یک دینار برآمده بود به آن حساب که به ما بفروختند و گفتند در این شهر کس باشد که او را در یک سال سیصد چهارصد خیک عسل حاصل شود . و از آن جا برفتیم قلعه ای دیدیم که آن راقف انظر می گفتند . یعنی بایست بنگر . از آن جا بگذشتم ، به جایی رسیدم که آن جا مسجدی بود می گفتند که اویس قرنی قدس الله روحه ساخته است . و در آن حدد مردم را دیدم که در کوه می گردیدند و چوبی چون درخت سرو می بریدند . پرسیدم که از این چه می کنید گفتند این چوب را یک سر در آتش می کنیم و از دیگر سر آن قطران بیرون می آید همه در چاه جمع می کنیم و از آن چاه در ظروف می کنیم و به اطراف می بریم . و این ولایت ها که بعد از اخلاط ذکر کرده شد و اینجا مختصر کردیم از حساب میافارقین باشد . از آن جا به شهر ارزن شدیم شهری آبادان و نیکو بود با آب روان وبساتین و اشجار و بازارهای نیک و در آن جا به میارفاتین از این راه که ما آمدیم پانصد و پنجاه و دو فرسنگ بود و روز آدینه بیست و ششم جمادی الاول سنه ثمان و ثلثین و اربعمایه بود و در این وقت برگ درخت ها هنوز سبز بود . پاره ای عظیم بود ا ز سنگ سفید برشده هر سنگی مقدار