لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 55
سیره امام على (ع)
آن حضرت را به دو کنیه ابو الحسن و ابو الحسین نامیدهاند.امام حسن (ع) در حیات پیامبر پدرش را با کنیه ابو الحسین و امام حسین (ع) او را با کنیه ابو الحسن مىخواندهاند.پیامبر نیز وى را با هر دوى کنیهها خطاب مىکرده است.چون پیامبر وفات یافت على (ع) را به این دو کنیه صدا مىکردند.یکى دیگر از کنیههاى على (ع) ،ابو تراب است که آن را پیامبر برگزیده و بر وى اطلاق کرده بود.
در استیعاب نقل شده است:«به سهل بن سعد گفته شد:حاکم مدینه مىخواهد تو را وادارد تا بر فراز منبر،على را دشنام گویى.سهل پرسید:چه بگویم؟گفت:باید على را با کنیه ابو تراب خطاب کنى.سهل پاسخ داد:به خدا سوگند جز پیامبر کسى على را بدین کنیت،نامگذارى نکرده است. پرسید:چگونهاى ابو العباس؟جواب داد:على (ع) نزد فاطمه رفت و آنگاه بیرون آمد و در حیاط مسجد دراز کشید و به خواب رفت.پس از او،پیغمبر (ص) پیش فاطمه آمد و از او پرسید:پسر عمویت کجاست؟فاطمه گفت:اینک او در مسجد آرمیده است.پیامبر به صحن مسجد آمد و على را دید که ردایش بر پشت مبارکش افتاده و پشتش خاک آلود شده است.پیامبر با دستشروع به پاک کردن خاک از پشت على کرد و فرمود:بنشین اى ابو تراب!به خدا سوگند جز پیامبر کسى او را بدین نام،نخوانده است.و قسم به خدا در نظر من هیچ اسمى از این نام دوست داشتنىتر نیست.»
نسایى در خصایص از عمار بن یاسر نقل کرده است که گفت:«من و على بن ابیطالب (ع) در غزوه عشیره از قبیله ینبع با یکدیگر بودیم.تا آنجا که عمار گفت:سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتادیم تا آنکه در زیر سایه نخلها و روى زمین خاکى و بى گیاه آرمیدیم.سوگند به خدا که جز پیامبر کسى ما را از خواب بیدار نکرد.او با پایش ما را تکان مىداد و ما به خاطر آنکه روى زمینى خاکى دراز کشیده بودیم،به خاک آلوده شدیم.در آن روز بود که پیغمبر (ص) به على (ع) فرمود.تو را چه مىشود اى ابو تراب؟چرا که پیامبر آثار خاک را بر على (ع) مشاهده کرده بود.»
البته ممکن است که این واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد.در روایتى دیگر آمده است:چون پیامبر على را در سجده دید در حالى که خاک بر چهرهاش نشسته و یا آنکه گونهاش خاک آلود بوده به او فرمود:«ابو تراب!چنین کن».
همچنین گفته شده است پیامبر با چنین کنیهاى،على (ع) را خطاب کرد.چرا که گفت:اى على! نخستین کسى که خاک را از سرش مىتکاند تویى .
على (ع) ،این کنیه را از دیگر کنیهها بیشتر خوش مىداشت.زیرا پیامبر وى را با همین کنیه خطاب مىکرد.دشمنان آن حضرت مانند بنى امیه و دیگران،بر آن حضرت به جز این کنیه نام دیگرى اطلاق نمىکردند.آنان مىخواستند با گفتن ابو تراب،آن حضرت را تحقیر و سرزنش کنند و حال آنکه افتخار على (ع) به همین کنیه بود.دشمنان على،به سخنگویان دستور داده بودند تا با ذکر کنیه ابو تراب بر فراز منابر،آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و این کنیه را براى او عیب و نقصى قلمداد نمایند.چنان که حسن بصرى گفته است،گویا که ایشان با استفاده از این عمل،لباسى پر زیب و آرایه بر تن آن حضرت مىپوشاندند.چنان که جز نام ترابى و ترابیه بر پیروان امیر المؤمنین (ع) اطلاق نمىکردند.بدان گونه که این نام،تنها بر شیعیان على (ع) اختصاص یافت.
کمیت مىگوید:
گفتند رغبت و دین او ترابى است من نیز به همین وسیله در بین آنان ادعا کنم و به این لقب مفتخر مىشوم.
هنگامى که کثیر غرة گفت:جلوه آل ابو سفیان در دین روز طف و جلوه بنى مروان در کرم و بزرگوارى روز عقر بود،یزید بن عبد الملک به او گفت:نفرین خدا بر تو باد!آیا ترابى و عصبیت؟!در این باره مؤلف در قصیدهاى سروده است:
به نام دو فرزندت،مکنى شدى و نسل رسول خدا در این دو فرزند به جاى ماند پیامبر تو را بو تراب خواند دشمنان آن را بر تو عیب مىشمردند و حال آنکه براى تو این کنیه افتخارى بود
لقب على (ع)
ابن صباغ در کتاب فصول المهمه مىنویسد:لقب على (ع) ،مرتضى،حیدر،امیر المؤمنین و انزع (و یا اصلع) (کسى که اندکى از موى جلوى سرش ریخته باشد.) و بطین (کسى که شکمش بزرگ است.) و وصى بود.آن حضرت به لقب اخیر خود در نزد دوستان و دشمنانش شهره بود.در روز جنگ جمل جوانى از قبیله بنى ضبه از سپاه عایشه بیرون آمد و گفت:
ما قبیله بنى ضبه دشمنان على هستیم که قبلا معروف به وصى بود على که در عهد پیامبر شهسوار جنگها بود من نیز نسبتبه تشخیص برترى على نابینا و کور نیستم اما من به خونخواهى عثمان پرهیزگار آمدهام زیرا ولى،خون ولى را طلب مىکند
و مردى از قبیله ازد در روز جمل چنین سرود:
این على است و وصیى است که پیامبر در روز نجوة با او پیمان برادرى بست و فرمود او پس از من راهبر است و این گفته را افراد آگاه در خاطر سپردهاند و اشقیا آن را فراموش کردهاند
زحر بن قیس جعفى در روز جمل گفت:
آیا باید با شما جنگ کرد تا اقرار کنید که على در بین تمام قریش پس از پیامبر برترین کس است؟!
او کسى است که خداوند وى را زینت داده و او را ولى نامیده است و دوست،پشتیبان و نگهدار دوست است،همچنان که گمراه پیرو فرمان گمراهى دیگر است
زحر بن قیس نیز بار دیگر چنین سروده است:
پس درود فرستاد خداوند بر احمد (محمد (ص) )
فرستاده خداوند و تمام کننده نعمتها فرستاده پیامآورى و پس از او خلیفه ما کسى که ایستاده و کمک شده است منظور من على وصى پیامبر است که سرکشان قبایل با او در جنگ و ستیزند
این زحر در جنگ جمل و صفین با على (ع) همراه بود.همچنان که شبعثبن ربعى و شمر بن ذى الجوشن ضبابى در جنگ صفین در رکاب آن حضرت بودند.اما بعدا با حسین (ع) در کربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى گذاشتند.
کمیت مىگوید:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 31
« در مدح امام علی (ع) »
جان خودم ، زنم و بچه هایم همه به فدای علــــــی (ع) کاش من آن زمان از سواران علــــــــی (ع) بـــــــــودم
کوه البرز به پایداری و استقامت خودش شک می کند وقتی که گوشش می رسد همت و عــــــهد علـــی(ع)
راستشــــو بخـــــــوای شب معــــــراج رســـــــــول در عـــــرش خــدا او مــهمـــان علـی (ع) بـــــود
زمینو از بوی بـــــــد نا پاکـی برداشتــــــتتته بود اگه باران پاکی و خوبی های امام علی (ع) نمی باریـد
لشکر کفر و ستم دنیـــــا رو آتــــــش زده بــــــــود اگه سیل خروشان امام علی(ع) همه ی آنها را ازبین نمیبرد
دین حضرت محمد به خداتا آخر دنیا محکم باقی می ماند تاکه زد دست امام علی دست برســـر شـــــانـــه اش
سر عمر را که پایۀ کفر بـود در جنــــــگ خنــــدق گوش تا گوش برید شمشیر برنده ای علـــــــــی (ع)
مرحب خیبری که کافر بی دینــتی بود ترسیــــــــد در جنگ باامام علــــی جــــان سالــــم به درنبــــرد
پسر بــــــــی دا در دیار عـــــرب پا نگـــــــــرفت که به حضرت محمد (ص) حرفی بزند تا وقتی که امام علی بود
اگـــــــــــر همـــــــه دنیـــــا را تــرازو بگذارند بازهم پاره سنگ به آن اضافه کنیم در کنـــار امام علی
آن مـــوقع که روح بلنـــدش به خـــــداوند رسید غیر از نون خشک دز کیسه اش پیـــدا نمـــی کنــــی
پا بزار بر ســــر دنیـــــــا و بـــــــــزن ای داراب دل به عشق علی بسپار و دست به دامـن علـــــی ببـــــر
« گلایه امام حسین (ع) به اهل کوفه »
« هیجار»
به اهل کوفـــــــه کسی را برای کمـــــک و امـــداد فرستاد که در دشت کربـــــلا یاری را نمی بینـــــم
که ای مـــردم شما نوشتین که بیـــــا و مـــــن هم آمـــــدم و به دشت غـــــم چــــادر و خیمــــــه زدم
هجده هزار نامــــــه از شمـــــا بـــــرای مـــــــن آمــــــد پس کجـــا رفت عهـــــد و پیمان و وفایتان
لااقـــــل مـــــرد باشیـــــد اگـــر مسلمــــــان نــــیســتید یک مرد جانش را فدای پیمان خود می کند
مگه از یادتان رفتـــــه عهــــــد و پیمـــــــانتـــــــان حــروم بشه برشمـــــــــا شیـــر مـــــادرتــــــان
نوشتین تا کـــــــی بایــــد زیــــــــر زور باشیـــــــم و حاکم کافر دستور بده و هیچی نـــگـوییـــــم
نوشتیـــن مــردم کوفــــه بــــه خاطـــــــر مــــــــن و برای حکومت من حاضرند مال ،پسر و جان خود را بدهند
گفتیــــد دیــــــن مســــلمــــانــان ازبیـــــن رفتـــه و پســـر شیطــــان در کوفــــه حکومت می کند
نـــــوشتیـــــن بــا هــــــزار عهــــــد و پیمــــــــان که از تو آمـــــــــدن و از مــــــا جـــــــان دادن
گفتین می خواهــــــد ببـــــرد طنــــاب دیــــــن را یزید نمی خواهد دین و آئین اسلامی ما بـــاشــد
نوشتین به من که یزید مثل گرگ هـــــــار اســــت با زبان چرب خود ما را از سوراخ در مـــی آورد
با فتنه و نیرنگ پدر و پدربزرگش و هـــرچــه دارد همه را تاچشمه می برد و تشنه بر مــی گــردانـــد
نوشتین به من همه به جنگ دشمن دین می رویـــم با اسب و زیــــن و چــــوب و روپــــوش نمدی
ســـــه منـــــزل را مـــــــــی آییــــم برای دیدنتان و پایتــــان را می گذاریــم روی هــر دوچشممان
نوشتین به من کــــــه یزیـــــد دیــــن نــــــــدارد وبه ازنش و دستورش کــــارهای بـــــد زیـــــاده
در دورانش مسلمانان خـــــار و ذلیـــــل هستنـــــد و خوبی و برادر داری بی اعتبار و بی معنـــا شـــده
نـــــــوشتیــــن که بــــر روی تـــخت سلیمـــــان نشستـــه دیــــو بـــد و زشـــت و مــــی دهد فرمان
نوشتین که باغ مسلمانان پر از خار شـــــده اســــت نـــگهبــانـــــش افــــعی و مـــــارشـــــده اســــت
نــــــــــوشتیــــــن وارث کبـــــــک بهــــــــاری یکــــدفــعـــه شـــد کــــلاغ مــــرده خــــــــوار
نــــــــوشتــــــین نـــــــوشتیــــــن نــــوشتیــــــن نهــــال ننـــــگ و بـــــد عهــــدی را کــــاشتیــد
پسر مرجانه تا آمــــــــد بـــــــه کــــــــــوفـــــــه مهــــــــــر حکـــــــم نـــــا حـــــق زد بـــه کوفه
همه ی شمـــــــــا عهد و پیمــــان را شـــکستیـــــد و فروختن دین خود را قیمت خیلی بدی روی آن گذاشتین
در پیشانــــــــــی کوفـــــه تــــا روز قیـــــامـــــت گذاشتیــــــن داغ نـــنـــگ و داغ نـــــــفـــــــرت
از روی نادانی از آفتـــــــــــاب دل بــــــردیــــــد همـــــــه جمـــــــع شدیــــد به دور کرم شب تاب
فــــــــروختیـــن دیـــــن و ایـــمان خـــود را فروختین جوهـــر پـــــاک جــــــان خــــــود را
یزید و پدرش را من مـــــــی شنــــاســـــــــم که چه شیطانــــی هستنــــــد در ایـــــــن دنیـــــا
من دیدم پدرش و ابوسفیان و پــــــدربزرگش که حکـــــم دیــــــن را بــــــر عکس می کردنـد
ولی شمــــــــا که عهــــــــد را شکــــــستید وفــــــا و عهـــــــد را زیـــــر پـــا گـــــــذاشتین
خداوند شما را بیشتــر مـــــی کند خــــــــوار و از خشم حضرت محمد (ص) گرفتار می شویــد
نه این دنیا را داریــــد تــــــا روز قیــــامـــــت نــــــه آن دنیــــــــا را ای قــــــــوم ستمگـــــــر
از من به شما نفـــــــــرین تا روز قیــامـــــــت و از خــــــداونــــد خیــــــر و کـــرامـت نـــبینید
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 31
« در مدح امام علی (ع) »
جان خودم ، زنم و بچه هایم همه به فدای علــــــی (ع) کاش من آن زمان از سواران علــــــــی (ع) بـــــــــودم
کوه البرز به پایداری و استقامت خودش شک می کند وقتی که گوشش می رسد همت و عــــــهد علـــی(ع)
راستشــــو بخـــــــوای شب معــــــراج رســـــــــول در عـــــرش خــدا او مــهمـــان علـی (ع) بـــــود
زمینو از بوی بـــــــد نا پاکـی برداشتــــــتتته بود اگه باران پاکی و خوبی های امام علی (ع) نمی باریـد
لشکر کفر و ستم دنیـــــا رو آتــــــش زده بــــــــود اگه سیل خروشان امام علی(ع) همه ی آنها را ازبین نمیبرد
دین حضرت محمد به خداتا آخر دنیا محکم باقی می ماند تاکه زد دست امام علی دست برســـر شـــــانـــه اش
سر عمر را که پایۀ کفر بـود در جنــــــگ خنــــدق گوش تا گوش برید شمشیر برنده ای علـــــــــی (ع)
مرحب خیبری که کافر بی دینــتی بود ترسیــــــــد در جنگ باامام علــــی جــــان سالــــم به درنبــــرد
پسر بــــــــی دا در دیار عـــــرب پا نگـــــــــرفت که به حضرت محمد (ص) حرفی بزند تا وقتی که امام علی بود
اگـــــــــــر همـــــــه دنیـــــا را تــرازو بگذارند بازهم پاره سنگ به آن اضافه کنیم در کنـــار امام علی
آن مـــوقع که روح بلنـــدش به خـــــداوند رسید غیر از نون خشک دز کیسه اش پیـــدا نمـــی کنــــی
پا بزار بر ســــر دنیـــــــا و بـــــــــزن ای داراب دل به عشق علی بسپار و دست به دامـن علـــــی ببـــــر
« گلایه امام حسین (ع) به اهل کوفه »
« هیجار»
به اهل کوفـــــــه کسی را برای کمـــــک و امـــداد فرستاد که در دشت کربـــــلا یاری را نمی بینـــــم
که ای مـــردم شما نوشتین که بیـــــا و مـــــن هم آمـــــدم و به دشت غـــــم چــــادر و خیمــــــه زدم
هجده هزار نامــــــه از شمـــــا بـــــرای مـــــــن آمــــــد پس کجـــا رفت عهـــــد و پیمان و وفایتان
لااقـــــل مـــــرد باشیـــــد اگـــر مسلمــــــان نــــیســتید یک مرد جانش را فدای پیمان خود می کند
مگه از یادتان رفتـــــه عهــــــد و پیمـــــــانتـــــــان حــروم بشه برشمـــــــــا شیـــر مـــــادرتــــــان
نوشتین تا کـــــــی بایــــد زیــــــــر زور باشیـــــــم و حاکم کافر دستور بده و هیچی نـــگـوییـــــم
نوشتیـــن مــردم کوفــــه بــــه خاطـــــــر مــــــــن و برای حکومت من حاضرند مال ،پسر و جان خود را بدهند
گفتیــــد دیــــــن مســــلمــــانــان ازبیـــــن رفتـــه و پســـر شیطــــان در کوفــــه حکومت می کند
نـــــوشتیـــــن بــا هــــــزار عهــــــد و پیمــــــــان که از تو آمـــــــــدن و از مــــــا جـــــــان دادن
گفتین می خواهــــــد ببـــــرد طنــــاب دیــــــن را یزید نمی خواهد دین و آئین اسلامی ما بـــاشــد
نوشتین به من که یزید مثل گرگ هـــــــار اســــت با زبان چرب خود ما را از سوراخ در مـــی آورد
با فتنه و نیرنگ پدر و پدربزرگش و هـــرچــه دارد همه را تاچشمه می برد و تشنه بر مــی گــردانـــد
نوشتین به من همه به جنگ دشمن دین می رویـــم با اسب و زیــــن و چــــوب و روپــــوش نمدی
ســـــه منـــــزل را مـــــــــی آییــــم برای دیدنتان و پایتــــان را می گذاریــم روی هــر دوچشممان
نوشتین به من کــــــه یزیـــــد دیــــن نــــــــدارد وبه ازنش و دستورش کــــارهای بـــــد زیـــــاده
در دورانش مسلمانان خـــــار و ذلیـــــل هستنـــــد و خوبی و برادر داری بی اعتبار و بی معنـــا شـــده
نـــــــوشتیــــن که بــــر روی تـــخت سلیمـــــان نشستـــه دیــــو بـــد و زشـــت و مــــی دهد فرمان
نوشتین که باغ مسلمانان پر از خار شـــــده اســــت نـــگهبــانـــــش افــــعی و مـــــارشـــــده اســــت
نــــــــــوشتیــــــن وارث کبـــــــک بهــــــــاری یکــــدفــعـــه شـــد کــــلاغ مــــرده خــــــــوار
نــــــــوشتــــــین نـــــــوشتیــــــن نــــوشتیــــــن نهــــال ننـــــگ و بـــــد عهــــدی را کــــاشتیــد
پسر مرجانه تا آمــــــــد بـــــــه کــــــــــوفـــــــه مهــــــــــر حکـــــــم نـــــا حـــــق زد بـــه کوفه
همه ی شمـــــــــا عهد و پیمــــان را شـــکستیـــــد و فروختن دین خود را قیمت خیلی بدی روی آن گذاشتین
در پیشانــــــــــی کوفـــــه تــــا روز قیـــــامـــــت گذاشتیــــــن داغ نـــنـــگ و داغ نـــــــفـــــــرت
از روی نادانی از آفتـــــــــــاب دل بــــــردیــــــد همـــــــه جمـــــــع شدیــــد به دور کرم شب تاب
فــــــــروختیـــن دیـــــن و ایـــمان خـــود را فروختین جوهـــر پـــــاک جــــــان خــــــود را
یزید و پدرش را من مـــــــی شنــــاســـــــــم که چه شیطانــــی هستنــــــد در ایـــــــن دنیـــــا
من دیدم پدرش و ابوسفیان و پــــــدربزرگش که حکـــــم دیــــــن را بــــــر عکس می کردنـد
ولی شمــــــــا که عهــــــــد را شکــــــستید وفــــــا و عهـــــــد را زیـــــر پـــا گـــــــذاشتین
خداوند شما را بیشتــر مـــــی کند خــــــــوار و از خشم حضرت محمد (ص) گرفتار می شویــد
نه این دنیا را داریــــد تــــــا روز قیــــامـــــت نــــــه آن دنیــــــــا را ای قــــــــوم ستمگـــــــر
از من به شما نفـــــــــرین تا روز قیــامـــــــت و از خــــــداونــــد خیــــــر و کـــرامـت نـــبینید
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
علی شریعتی
علی شریعتی
دکتر علی شریعتی (۲ آذر ۱۳۱۲ در کاهک - ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در لندن) نویسنده، جامعهشناس و از روشنفکران دینی ایرانی است.
زندگی
دکتر علی شریعتی در دوم آذر سال ۱۳۱۲ در روستای کوچک و کویری کاهک در نزدیکی سبزوار زاده شد. پدرش محمد تقی شریعتی، موسس کانون نشر حقایق اسلام و مادرش زهرا امینی، زنی روستایی متواضع و حساس بود. پدر پدر بزرگ علی، ملاقربانعلی، معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود که در مدارس قدیم بخارا و مشهد و سبزوار تحصیل کرده و از شاگردان برگزیده ملاهادی سبزواری محسوب میشد. [
در سال ۱۳۳۱ اولین بازداشت او رخ داد و این اولین رویارویی او و نظام حکومتی بود. در تاریخ ۲۴ تیر سال ۱۳۴۷ با پوران شریعت رضوی همکلاسیش ازدواج کرد.
شریعتی تحصیلات دانشگاهی خود را در مشهد گذراند و تحصیلات عالی خود را در سال ۱۳۴۱ در فرانسه و در رشته ادبیات ادامه داد. در سال ۱۳۴۳ به ایران برگشت و در مرز دستگیر شد. حکم دستگیری از سوی ساواک بود و متعلق به ۲ سال پیش یعنی در هنگام خروج از ایران که به همان دلیل معلق مانده بود و در عین حال لازمالاجرا بود. بعد از بازداشت به زندان قزلقلعه در تهران منتقل شد. اوائل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برگشت.[۲]
از آبان ماه ۱۳۵۱ تا تیر ماه ۱۳۵۲، به زندگی مخفی روی آورد. ساواک به دنبال او بود و از تعطیلی به بعد، متن سخنرانیهای شریعتی با اسم مستعار به چاپ میرسید. در تیر ماه ۱۳۵۲، علی شریعتی در نیمه شب به خانهاش مراجعه کرد و دو روز بعد به شهربانی مراجعه کرد و خودش را معرفی کرد. بعد از آن روز به مدت ۱۸ ماه به انفرادی رفت.[۲]
شریعتی این شرایط را نپذیرفت و تصمیم به هجرت از ایران گرفت. اما سه هفته بعد از ورود به ساوتهمپتون انگلستان، به طرز مشکوکی از دنیا رفت. دلیل رسمی مرگ وی حمله قلبی اعلام شد. در ایران بسیاری از او با نام شهید یاد میکنند.در عین حال این احتمال که وی خودکشی کرده باشد نیز مطرح میشود. شریعتی بر خلاف وصیت خود که خواسته بود وی را در حرم امام هشتم شیعیان در مشهد دفن کنند، در آرامگاه زینب خواهر امام حسین در شهر دمشق به خاک سپرده شد.
فعالیتهای سیاسی-روشنفکری
او تحت تاثیر سنتهای خانوادهاش، بویژه افکار نوگرایانه پدرش محمدتقی شریعتی، قرار گرفت. پدربزرگش آخوند حکیم و عموی پدرش عادل نیشابوری از دانشمندان فقه، فلسفه و ادب بهشمار میآمدند. پدرش «کانون نشر حقایق اسلامی» مشهد را بنیان نهاد و از مبتکرین و آغازگران جنبش نوین اسلامی بهحساب میآید.
شریعتی از پیرامون به مرکز مبارزه وارد شد و به شاخه مشهد نهضت مقاومت ملی به رهبری سید محمود طالقانی مهندس مهدی بازرگان و یدالله سحابی پیوست. علی شریعتی یکی از سخنگویان و فعالان آتشین این نهضت علیه سلطه و استثمار غرب در ایران بود. فعالیتهای بیدارگرانهاش باعث دستگیری او در سال 1336 و انتقال فوریاش به زندان قزلقلعه در تهران به مدت هشت ماه شد.
پس از قبول شدن در بورس تحصیلی، علی شریعتی برای مدتی دست از فعالیتهای سیاسی کشید و برای ادامه تحصیلات عالیه به فرانسه رفت. او از این دوران برای مطالعه جدی و نیز فعالیت علنی سیاسی در راه احقاق حقوق بشر و آزادی دموکراتیک در ایران، بهرهبرداری خوبی کرد. وی اندکی پس از رسیدن به پاریس به گروه فعالان ایرانی نظیر ابراهم یزدی، ابوالحسن بنیصدر، صادق قطبزاده و مصطفی چمران پیوست و در سال 1338 سازمانی بنام «نهضت آزادی ایران» (بخش خارج از کشور) بنیان گذاشته شد. حدود دو سال بعد شریعتی دو جبهه تحت نامهای جبهه ملی ایران در آمریکا و جبهه ملی ایران در اروپا را تأسیس کرد. در جریان کنگرة جبهه ملی در ویسبادن (جمهوری آلمان فدرال) در اوت 1962، شریعتی با توجه به قدرت فکری و قلمیاش، بعنوان سردبیر روزنامه فارسیزبان جدیدالانتشار ایرانی در اروپا یعنی «ایران آزاد» انتخاب شد. اولین شماره این نشریه در 15 نوامبر 1962 منتشر گردید. این نشریه دیدگاههای روشنفکران ایرانی خارج و نیز واقعیتهای مبارزات مردم ایران را منعکس میکرد.
اندیشهها
شریعتی یکی از متفکران مسلمان بود و در عین حال، رویکردی نقادانه نسبت به برخی از باورهای مذهبی داشت . او بهطور خاص، تشیع صفوی را مظهر سنت مسخ شده میداند و آن را توام با اسارتپذیری، خرافه، تقلید و جبر گرایی معرفی میکرد. [۳] وی همچنین از نگاه سطحی به مدرنیته نیز انتقاد میکرد و معتقد بود که راه پیشرفت و ترقی ملتهای شرقی، متفاوت از راهی است که غرب پیمودهاست. [۳] البته استفاده آگاهانه از تجربیات مدرنیته در غرب، مورد پذیرش شریعتی قرار داشت.
در عین حال که وی به مکتبهای غیر اسلامی در جهان منتقد بوده و با آنها ضدیت میکرد، ولی در عمل تا حدی تحت تاثیر مارکسیسم بالاخص سوسیالیم اقتصادی و سوسیالیسم انقلابی قرار داشت. در آثار و سخنان وی ، رگههای این تاثیرپذیری در موارد متعدد مشهود است. ترجمه کتاب جوده السحار در مورد ابوذر، که عنوان ابوذر؛ خداپرست سوسیالیست را بر آن نهاد از این جملهاست.
تشیع علوی، تشیع صفوی
تعبیر شریعتی از تشیع بطور مسلم در ادبیات شیعه بینظیر است. در تحلیل مفصل او، میان تشیع اولیهای که در دوران امام علی(ع) و صحابهاش تکامل یافت و تشیع تحریف شده توسط صفویان در ایران، تفاوت و تمایز عمدهای وجود دارد. درحالیکه تشیع صفوی از طریق فشار و زور تحمیل شد، تشیع علوی برپایة شناخت و عدالت بود. تشیع صفوی تنها به خلیفه اشاره داشت و نه به نهاد خلافت، به گذشته تملک داشت، نه به حال، به درد زندگی بعد از مرگ میخورد، و نه دوران حیات انسان. هدف تشیع علوی، رهائی شیعیان از چنگال بیعدالتی، حکومتهای زور، و حکام و رهبران جاهل بود. تشیع صفوی نه تنها شیعه را به مذهب تشریفات و شعایر تبدیل کرد، بلکه اصول امامت را نیز تحریف نمود و اصول عمده و اساسی مسئولیت و تعهد در قبال مستضعفین و فقرا را انکار نمود.
مجموعه آثار
مجموعه فهرست مجموعه آثار دکتر علی شریعتی
آثار 1: با مخاطبهای آشنا
مجموعه آثار 2: خودسازی انقلابی
مجموعه آثار 3: ابوذر
مجموعه آثار 4: بازگشت
مجموعه آثار 5: ما و اقبال
زندگینامه دکتر علی شریعتی در سال 1312 در روستای مزینان از حوالی شهرستان سبزوار
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 10 صفحه
قسمتی از متن .doc :
امام علی بن محمد هادی، در پانزدهم ماه ذیحجه سال 212 هجری در نزدیکی شهر مدینه از سمانۀ مغربیّه زاده شد پس از تولد نوزاد، سنّت شرعی و شمخصی که از رسول خدا شفارش شده است درباره ی نوزاد اجرا شد علی بن محّمد، که ما از این به بعد او را با نام اما هادی(ع) می شناسیم، هر گاه از مادر خویش یاد می کند شایستگی او را بیشتر نمایان می سازد اما هادی (ع) دوران کودکی را در محیطی خاص سپری می سازد. از یک سو دورنمای جدایی از پدر که به تهدبد و اجبار مأمون عباسی از مدینه به بغداد فراخوانده شده است امام را در یک موقعیت مخصوص قرار می دهد چیزی که در دورا ن امام هادی دیگر بی سابقه بوده است امام هادی(ع) با نگاه تیزبین و موشک خانه ای که مسلّح به امدادهای پروردگار می باشد هر آنچه که در محیط زندگی خویش می گذرد با دقت فراوان مورد بررسی قرار می دهد او در زمانی که سایه پر مهر پدر را بر سر خویش دارد و در مکتب والای امامت پرورش می یابد می بیند که پدر در تلاش علمی- فرهنگی مداوم و خستگی ناپذیر وارد شده است تا پایه های اعتقادی مکتب تشیّع را استحکام بیشتری ببخشد در این گیرودار، دستگاه حکومتی برای مشغول کردن مردم و منحرف ساختن افکار عمومی از مسالۀ مبارزه با جنایات و ستمگری های دستگاه خلافت، ترفند منحرف ساختن افکار عمومی به چیزهای دیگر رابرگزیدن است موضوع ظلم ستیزی و بی پروایی اما هادی(ع) از همان دوران کودکی و در روزگاری که آغاز جدایی او از پدرش می باشد به خوبی مشهود و محسوس است در آخرین روزهایی که اما جواد ( ع) در کنار خانوداه ی خویش در ظهر مدینه سوکنت دارد دو نفر از فرزندانش را در کنار گرفته و با آن ها درباره ی سفزی که در پیش روی دارد، گفتگو می کند- سرزمین عراق جایی است که امام جواد (ع) را به سوی آن فراحوانده اند امام نهم ابتدا از علی النقی – امام هادی می پرسد: دوست داری کدام یک از سوغات های عراق برایت هدیه آورده شود؟ فرزند پاسخ می دهد: شمشیری که یه سان شعله ی آتش- سوزان ئ بّران باشد اما جواد (ع) که بیشترین معنی و اعجاز را در همین سخن کوتاه فرزند خویش احساس کرده است. برای اینکه شایستگی و برگزیدگی پروردگار را در مورد این فرزند بر اطرافیان خویش بهتر نمودار سازد. اگر اما هادی (ع) از معلمی تعلیم و تربیت پذیرد بیگمان آن معلم، فقط پدربزرگوارش_ امام جواد( ع) _ خواهد بود و دیگر هیچ اندیشه ای هر چقدر هم که تجربه اندوخته و آگاه و عالم باشد جرأت و جسارت این را نخواهد یافت که در لباس تعلیم و تربیت به حضور این برگزیدگان راه یابد معتصم عباسی که به کین و خشم و حسد خویش، امام جواد(ع) را مسموم ساخته و او را به شهادت رسانیده است اکنون به چاره ای افتاد تا به گونه ای از خانواده و اما دلجویی کرده و خودش را، بیگانه از ماجرا جلوه دهد.
اما هادی(ع) روزگار حکومت معتصم را به مدت شش سال تحمل می کند تا اینکه سرانجام با مرگ معتصم عباسی د ر کاخ معروفش_ قصر خاقانی پسرش واثق به حکومت می رسد واثق نیز پنج سال بر سرزمین اسلامی حکمفرمایی دارد واثق عباسی که تابع شهوات خویش است و به جنگ وسیلست کاری ندارد امور مختلف مملکتی را به ترکها سپرده است پس از مرگ واثق که حدود پنج سال خلاقت کرد حکومت به متوکل عباسی می رسد متوکل، چهره ای کلاً مشخص و متمایز از دیگر خلفای عباسی را دارا بود زیرا که او پلیدترین آلوده ترین و بدنام ترین خلفا و آل عباش بود او کینه ها و عقده های فروخورده ای را نسبت به شیعیان در سینه داشت دشمن او با امیرمومنان علی (ع) آنچنان شد بد است که نمی تواند این دشمنی را در رفتار روزانه اش مخفی بدارد آنچه او در کینه ورزی با امیرمومنان علی(ع) از خود نشان می دهد به عنطف یک سند ننگین در کارنامه ی سیاه حکومتش برای همیشه ضبط و ثبت خواهد شد او تنها ظالم و ستمگری است که جرأت دارد دستور دهد تا قیر مقّدس امام حسین(ع) را شکاتفته و بر تربت پاکیزۀ آن شهید بزرگ آب بسته و آن شخم بزنند. متوکل عباسی با اعتقاد به چنین اندیشه ای در مورد امام هادی(ع) تصمیم می گیرد تا مبنای مبارزۀ خویش با مخالفان حکومتش را بر اساس نوعی تهاجم آشکار و گاهی غیر آشکار استوار ساخت امام هادی(ع) پس از ورود به سامرا مورد توجه دانشمندان قرار می گیرد متوکل تصمیم دارد تا از علمای درباره ی استمدادجوبد و به آرزوی خویش که بی اعتبار ساختن چهره ی امامت از لحاظ علمی می باشد تحقق بخشد. جریان مناظرۀ امام هادی(ع) با تعدادی از علمای بزرگی که وابسته به حکومتِ عّباسی می باشند، هنوز هم تازه می نمایاند و از یادها بیرون نرفته است.
ابتدا، یکی از این علما. تعدادی پرسش علمی را که برایش پدید آمده است مطرح می سازد. پاسخهای منطقی امام هادی که استدلال در خود دارد آن عالم را خشنود می سازد و بعد، نوبت به « یحی بن اکثم» می رسد این دانشمند سالها قبل و در زمان امام جواد(ع) چندین بار، بختِ خویش را آزموده و به مناظرۀ با آن بزرگوار پرداخته است. امّا در هر کدام از آن مناظره ها به سختی شکست خوذده و در مقابل دلایل علمی و عقلی اما جواد(ع) سرافکنده