لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
آغاز زندگی
مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی یکی از بزرگ مردان ادب فارسی و استاد سخن سرایان ایران می باشد . بی شک سعدی پس از فردوسی ، ستاره ای درخشان در آسمان شعر پارسی است که هنوز فروزان خود چنان ادبیات ایران زمین را روشن و منور ساخت که تا کنون پس از گذشت قرن ها همچنان اثرش باقی است .
نام و شهرت کاملش « الشیخ الامام المحقق ، ملک الکلام ، افصح المتکلمین ، ابو محمد مشرف الدین مصلح بن عبدالله بن مشرف السعدی شیرازی » است . وی از شاعران قرن هفتم می باشد و تخلصش سعدی است . درباره ی سال تولد و یا وفات و حتی نام و نسب او بین نویسندگان و مورخان اختلاف است و شاید علت اصلی ان شرهت فراوان سعدی در بین خاص و عام می باشد ؛ به همین دلیل ، اغلب آنان که خواسته اند سال تولد او را بیابند به شواهد خود شاعر و به عبارتی به آثار وی مراجعه کرده اند . چنانچه در مقدمة « گلستان » چنین می خوانیم :
هر دم از عمر می رود نفسی چون نگه می کنم نماند بسی
ای که پنجاه رفـت و در خـوابی مگر این پنج روز دریابـی
و در پایان همین کتاب ، تاریخ اتمام گلستان را با این بیت معلوم می کند :
در این مدت که ما را وقت خوش بود زهجرت ششصدوپنجاه وشش بود
بر این اساس ، سعدی در سال 656 ( هـ . ق) حدود پنجاه سال داشته است و چون گلستان را کمتر از یکسال نوشته ، بنابراین تولد او باید در حدود سال 606 ( هـ . ق ) باشد و این محکم ترین دلیل برای تولد سعدی در این سال و بسیاری از محققان نیز آن را تأیید نموده اند .
سعدی در شیراز چشم به جهان گشود و بارها به شیراز بودن خود در اشعارش اشاره نموده است :
هر متاعی زکشورش خیزد شکر از مصر و سعدی از شیراز
او به شهر خود شیراز علاقه ای فراوان داشته و به آن عشق می ورزیده است . مردمانش را دوست داشته و هر گاه که دور از وطن بوده دلش در شیراز به یاد دیارش بوده است . به هر حال سعدی در شیراز و در میان خاندانی که از علمای دین بودند ولادت یافته است . پدر سعدی در دربار سعدبن زنگی به شغل دیوانی مشغول بوده و بسیاری از صاحب نظران تخلص وی را به سعدی به همین دلیل می دانند .
اما این امر بعید به نظر می رسد ، زیرا در آن زمان سعدی هنوز به سنی نرسیده بود تا به دربار راه یابد و بخواهد در شمار مداحان اتابک سعد در آید ، بلکه انتخاب تخلص سعدی باید به بازگشت وی به شیراز برگردد که مورد توجه اتابک ابوبکر سعد و پسرش قرار می گیرد . به هر روی ،س عدی در کودکی زیر نظر پدرش تربیت می شود و آغاز تحصیلات وی نیز با سرپرستی پدرش بوده است . اما در همان سالهای کودکی پدر خود رااز دست می دهد و در خردسالی به درد یتیمی دچار می گردد . پس از مرگ پدر سرپرستی او را نیای مادری بر عهده می گیرد که بسیاری گفته اند « او همان مسعود بن مصلح الفارسی پدر قطب الدین شیرازی بوده است » .
سعدی دانش های ابتدایی ، از جمله علوم ادبی را در شیراز آموخت و برای تکمیل تحصیلات به بغداد رفت . بغداد در آن زمان مرکز خلافت عباسیان و یکی از مهمترین مراکز علوم اسلامی بوده که برای جویندگان دانش جاذبه و کشش بسیاری داشته است ، سعدی در نظامیه بغداد به تحیل علوم مختلف پرداخته و در همان سال ها بود که با بسیاری از بزرگان علم و ادب آشنایی یافت که در این بین میتوان به « شهاب الدین سهروردی » عارف بزرگ آن زمان اشاره نمود . سهرودی هم عالم بود و هم عارف و سعدی نسبت به او در خود احساس کششی می یافت چنان که تأثیر اندیشه های سهروردی رادر برخی از سخنان سعدی می توان دید .
سعدی در گشت و گذار
سعدی از همان اوان جوانی روحی بی آرام داشت و در یک جای پایبند نبود و میل زیادی به گردش جهان و دیدن مردمان داشت تا جایی که بارها در اشعار خود به ین نکته اشاره میکند . سفر سعدی بین سیو چهل سال به طول انجامید و او از بغداد و سوریه و مکه تا شمال آفریقا را گشت . شهرها و مردم مختلف را دید و با مذاهب و فرقه های گوناگون آن دوران آشنا شد و با طبقات مختلف مردم نشست و برخواست نمود و به قول جامی « اقالیم را گشته و بارها ب سفر حج پیاده رفته » اما برخی نیز بسیاری از سفرهای سعدی را خصوصاً در سرزمین شرق واقعی نمی دانند و معتقد هستند که سعدی تنها برای بیان زیباتر حکایات و داستان هایش به چنین مکان هایی اشاره دارد . به هر روی نمی توان بیان تجارت را تنها خیال دانست و بی تردیدبسیاری از سفرهای او که در حدود سال های 620 تا 621 آغاز کرده و در سالهای 655 به پایان رسانده واقعی است .
سعدی با دنیایی از تجربههای معنوی و افکاری بلند مرتبه به شیراز بازگشت ، ر چند که سعدی از جمله شاعرانی است که از همان ابتدای جوانی دارای شهرت بود ، اما پس از رسیدن به شیراز و دیدن آرامش آن جا شوق گرد آوردن سروده های ، گفته ها و تجربه هایش را یافت . بوستان را سرود ، گلستان را نوشت و اشعار و قطعات خود را فراهم ساخت .
ویژگی های شخصیتی سعدی
سعدی یکی از عرفای عالم اسلام و پرورش یافته ی مکتب علوم الهی و آشنا به معارف قرآنی است و بی شک همان خدایی را می پرستد که قرآن او را توصیف نموده است . و در جای جای سخنان و اشعارش نشانه های توحید که سر سلسله ی عقاید
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
شعر زبان سعدى و زبان شعر حافظ
یان غزل هاى سعدى و حافظ تفاوت هاى فراوان به چشم مى خورد. این تفاوت ها یا ریشه در معنا و مضمون آن ها دارند، یا در نظر گاه آن ها، یا در طرز تلقى، یا ساخت و پرداخت ادبى و یا زبان و شیوه برخورد با آن. طرح و تحلیل هر یک از این تفاوت ها در جا و مجال خود، بى شک، از جمله کارهاى ضرورى است که، اگر هنوز به درستى انجام نشده است، باید روزى صورت گیرد. در اینجا، من فقط به یک تفاوت از آن میان مى پردازم و مى کوشم علت وجود همان یک تفاوت را تا مى توانم پیدا کنم و اهمیت آن را آشکار سازم.
تفاوت مزبور در فاصله اى است که میان صورت ظاهر غزل هاى این دو شاعر از یک طرف و معنا و پیام آن ها از طرف دیگر مشاهده مى شود. توجه به این اختلاف در فاصله صورت و محتوى از آن رو مهم است که مستقیماً به درک و التذاذ هنرى، از جمله از آثار سعدى و حافظ، مربوط مى شود: تا ما از صورت غزل هاى این دو شاعر به محتوى و پیام آن ها نرسیم، نمى توانیم به درک و التذاذ هنرى از آن ها بدان گونه که باید دست یابیم.
واقعیت این است که فاصله صورت و محتوى در غزل هاى سعدى عموماً بسیار کوتاه تر از آن است که در غزل هاى حافظ دیده مى شود. در نتیجه، درک و التذاذ هنرى از غزل هاى سعدى بسیار زودتر نصیب ما مى شود تا از غزل هاى حافظ. بگذارید بحث را با یک مثال دنبال کنیم تا نکته هر چه روشن تر شود. در این مثال یک پاره از غزل سعدى را با یک پاره از غزل حافظ مى سنجیم1:
1) خوش مى روى به تنها تن ها فداى جانت *** مدهوش مى گذارى یاران مهربانت
آئینه اى طلب کن تا روى خود ببینى *** و ز حسن خود بماند انگشت در دهانت
قصد شکار دارى یا اتفاق بستان *** عزمى در سرت باید تا مى کشد عنانت...
رخت سراى عقلم تاراج شوق کردى *** اى دزد آشکارا مى بینم از نهانت...
من فتنه زمانم و آن دوستان که دارى *** بى شک نگاه دارند از فتنه زمانت...
2) به جان پیر خرابات و حق نعمت او *** که نیست در دل من جز هواى خدمت او
بهشت اگر چه نه جاى گناهکاران است *** بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد *** که زد به خرمن ما آتش محبت او
بر آستانه میخانه گر سرى بینى *** مزن به پاى که معلوم نیست نیست او...
بیار باده که دوشم سروش عام غیب *** نوید داد که عام است فیض رحمت او...
در پاره (1) که نمونه اى از غزل سعدى است، ما با عبور از دو سطح معنائى مى توانیم از سطح صورت غزل به چیزى در مایه پیام واقعى آن برسیم. سطح نخست همان سطح معناى زبانى است که، به تأیید معناشناسان2، از سر جمع معانى لغاتِ غزل و روابط دستورى آن حاصل مى شود. در این سطح، ما از رهگذر نظام معناشناسى3 زبان به ساختى از معناى متن مى رسیم که، طبق قواعد معنایى4 همان نظام، خلاف قاعده5 قلمداد مى شود. مثلا، معنائى که در سطح نخست براى بیت چهارم از پاره غزل سعدى به دست مى آوریم، چیزى در مایه معناى خلاف قاعده (3) در زیر است:
3) سبب شدى که شوق همه اسباب و اساس خانه عقل مرا تاراج کند. من تو را که دزدِ آشکارى هستى از نهان مى بینم.
آنگاه همین ساختِ معنائى خلاف قاعده را به سطح دوم مى بریم که سطح معناى ادبى است و در آنجا، غرابت ها یا، به اصطلاح، هنجارگریزى هاى6 سطح نخست را به کمک قواعد معنائى ادبى که به نظام ادبیات تعلق دارند از میان برمى داریم تا به ساختى از معنا برسیم که با معناى زبانىِ آشکار و لفظ به لفظ غزل فرق دارد. مثلا معنائى که در سطح دوم براى همان بیت چهارم به کمک قواعدِ ادبى به دست مى آوریم مى تواند چیزى در مایه معناى (4) در زیر باشد:
4) شور عشق تو عقل مرا به کلى مقهور کرده است. مثل کسى شده ام که نهانى به تماشاى دزدى ایستاده است که روز روشن دارد مال او را مى برد.
درست، در همین سطح دوم و از دل همین نوع معناى ادبى است که مى توانیم به چیزى در مایه پیام پاره غزل (1) سعدى دست یابیم پیامى حاوى نکات (5) در زیر:
5) ستایش خرام معشوق در تنهائیش که با تمام عالم سودا نمى توان کرد لذت تماشاى او که هوش از سر مى برد و همه را حیرت زده مى کند شوق خدمت به او عمق شیدائى عاشق و، سرانجام، وقوف عاشق به ناکامى نهائیش.
پیدا است که هر درک و التذاذ هنرى هم که از این غزل نصیبمان مى شود حاصل همین مایه از پیام و کشف آن است. و این در مورد غزل هاى دیگر سعدى نیز غالباً صادق است.
در پاره (2) که نمونه اى از غزل حافظ است، امکان ندارد تنها با عبور از دو سطح معنائى یاد شده به چیزى در مایه پیام واقعى غزل حافظ برسیم. در اینجا، ما ناگزیریم فاصله بسیار بیشترى را طى کنیم تا به کشف پیام واقعى غزل و درک و التذاذ هنرى راه یابیم. با این تفصیل که ما پس از گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى غزل حافظ، به گونه اى که در مورد غزل سعدى دیدیم، تازه به معنائى مى رسیم در مایه معناى (6) در زیر:
6) تمناى خدمت به پیر خرابات به پاس حق نعمت او امید رفتن به بهشت در عین ادامه باده خوارى آرزوى تداوم واقعه اى که آتش به حاصل عمر شخص زده است دعوت به مدارا بامیخواره چون نمى دانیم چه در سر دارد و، سرانجام، اصرار به میخوارى به دلیل عام بودن فیض رحمت، او، که در غزل معلوم نیست چه کسى است.
پر پیدا است که این مایه از معنى، که حاصل گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى است، نه خود پیام واقعى پاره غزل حافظ است نه نیز مى توان چنان پیامى را مستقیماً و بدون گذشتن از سطوح دیگر از دل آن بیرون آورد. چرا که این معنى نه با امور جهان واقع جور در مى آى د، نه با معانى و روابط معنائى در نظام زبان که صحّت آن ها در گرو مراتب صدقشان با مصادیق جهان واقع است، نه نیز با آن معانى متعالى که قرار است هر اثر ادبى به کمک صورتگرى ها و معنى پردازى هاى متداول در نظام ادبیات نصیب خواننده کند.
پس براى کشف پیام واقعى پاره غزل حافظ و نیل به درک و التذاذ هنرى از آن، باید از سطح معناى ادبى هم فراتر رفت و در آنجا به کمک امکانات موجود در نظام ها و شیوه هاى تحلیل دیگر که، چنان که خواهیم دید، نه به سطوح زبان و ادبیات، بلکه به سطوح و ساحات متعالى ترى تعلق دارند، به جستجوى معنائى پرداخت که بتواند هم با امور جهان واقع دمساز باشد، هم با نظام معنائى زبان، هم، بالآخره با نظام معنائى ادبیات. چنان معنائى مى تواند در مایه پیام (7) در زیر باشد:
7) تمناى خدمت به کسى به پاس حق نعمتى امید بخشایش از او براى شخص گناهکارى آرزوى تداوم عشقى با همه جانکاه بودنش امید عنایت به نیت خیرى که در پس گناهى ظاهرى نهفته است و، در نهایت، مژده برخوردارى از رحمت عامى.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
شعر زبان سعدى و زبان شعر حافظ
یان غزل هاى سعدى و حافظ تفاوت هاى فراوان به چشم مى خورد. این تفاوت ها یا ریشه در معنا و مضمون آن ها دارند، یا در نظر گاه آن ها، یا در طرز تلقى، یا ساخت و پرداخت ادبى و یا زبان و شیوه برخورد با آن. طرح و تحلیل هر یک از این تفاوت ها در جا و مجال خود، بى شک، از جمله کارهاى ضرورى است که، اگر هنوز به درستى انجام نشده است، باید روزى صورت گیرد. در اینجا، من فقط به یک تفاوت از آن میان مى پردازم و مى کوشم علت وجود همان یک تفاوت را تا مى توانم پیدا کنم و اهمیت آن را آشکار سازم.
تفاوت مزبور در فاصله اى است که میان صورت ظاهر غزل هاى این دو شاعر از یک طرف و معنا و پیام آن ها از طرف دیگر مشاهده مى شود. توجه به این اختلاف در فاصله صورت و محتوى از آن رو مهم است که مستقیماً به درک و التذاذ هنرى، از جمله از آثار سعدى و حافظ، مربوط مى شود: تا ما از صورت غزل هاى این دو شاعر به محتوى و پیام آن ها نرسیم، نمى توانیم به درک و التذاذ هنرى از آن ها بدان گونه که باید دست یابیم.
واقعیت این است که فاصله صورت و محتوى در غزل هاى سعدى عموماً بسیار کوتاه تر از آن است که در غزل هاى حافظ دیده مى شود. در نتیجه، درک و التذاذ هنرى از غزل هاى سعدى بسیار زودتر نصیب ما مى شود تا از غزل هاى حافظ. بگذارید بحث را با یک مثال دنبال کنیم تا نکته هر چه روشن تر شود. در این مثال یک پاره از غزل سعدى را با یک پاره از غزل حافظ مى سنجیم1:
1) خوش مى روى به تنها تن ها فداى جانت *** مدهوش مى گذارى یاران مهربانت
آئینه اى طلب کن تا روى خود ببینى *** و ز حسن خود بماند انگشت در دهانت
قصد شکار دارى یا اتفاق بستان *** عزمى در سرت باید تا مى کشد عنانت...
رخت سراى عقلم تاراج شوق کردى *** اى دزد آشکارا مى بینم از نهانت...
من فتنه زمانم و آن دوستان که دارى *** بى شک نگاه دارند از فتنه زمانت...
2) به جان پیر خرابات و حق نعمت او *** که نیست در دل من جز هواى خدمت او
بهشت اگر چه نه جاى گناهکاران است *** بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد *** که زد به خرمن ما آتش محبت او
بر آستانه میخانه گر سرى بینى *** مزن به پاى که معلوم نیست نیست او...
بیار باده که دوشم سروش عام غیب *** نوید داد که عام است فیض رحمت او...
در پاره (1) که نمونه اى از غزل سعدى است، ما با عبور از دو سطح معنائى مى توانیم از سطح صورت غزل به چیزى در مایه پیام واقعى آن برسیم. سطح نخست همان سطح معناى زبانى است که، به تأیید معناشناسان2، از سر جمع معانى لغاتِ غزل و روابط دستورى آن حاصل مى شود. در این سطح، ما از رهگذر نظام معناشناسى3 زبان به ساختى از معناى متن مى رسیم که، طبق قواعد معنایى4 همان نظام، خلاف قاعده5 قلمداد مى شود. مثلا، معنائى که در سطح نخست براى بیت چهارم از پاره غزل سعدى به دست مى آوریم، چیزى در مایه معناى خلاف قاعده (3) در زیر است:
3) سبب شدى که شوق همه اسباب و اساس خانه عقل مرا تاراج کند. من تو را که دزدِ آشکارى هستى از نهان مى بینم.
آنگاه همین ساختِ معنائى خلاف قاعده را به سطح دوم مى بریم که سطح معناى ادبى است و در آنجا، غرابت ها یا، به اصطلاح، هنجارگریزى هاى6 سطح نخست را به کمک قواعد معنائى ادبى که به نظام ادبیات تعلق دارند از میان برمى داریم تا به ساختى از معنا برسیم که با معناى زبانىِ آشکار و لفظ به لفظ غزل فرق دارد. مثلا معنائى که در سطح دوم براى همان بیت چهارم به کمک قواعدِ ادبى به دست مى آوریم مى تواند چیزى در مایه معناى (4) در زیر باشد:
4) شور عشق تو عقل مرا به کلى مقهور کرده است. مثل کسى شده ام که نهانى به تماشاى دزدى ایستاده است که روز روشن دارد مال او را مى برد.
درست، در همین سطح دوم و از دل همین نوع معناى ادبى است که مى توانیم به چیزى در مایه پیام پاره غزل (1) سعدى دست یابیم پیامى حاوى نکات (5) در زیر:
5) ستایش خرام معشوق در تنهائیش که با تمام عالم سودا نمى توان کرد لذت تماشاى او که هوش از سر مى برد و همه را حیرت زده مى کند شوق خدمت به او عمق شیدائى عاشق و، سرانجام، وقوف عاشق به ناکامى نهائیش.
پیدا است که هر درک و التذاذ هنرى هم که از این غزل نصیبمان مى شود حاصل همین مایه از پیام و کشف آن است. و این در مورد غزل هاى دیگر سعدى نیز غالباً صادق است.
در پاره (2) که نمونه اى از غزل حافظ است، امکان ندارد تنها با عبور از دو سطح معنائى یاد شده به چیزى در مایه پیام واقعى غزل حافظ برسیم. در اینجا، ما ناگزیریم فاصله بسیار بیشترى را طى کنیم تا به کشف پیام واقعى غزل و درک و التذاذ هنرى راه یابیم. با این تفصیل که ما پس از گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى غزل حافظ، به گونه اى که در مورد غزل سعدى دیدیم، تازه به معنائى مى رسیم در مایه معناى (6) در زیر:
6) تمناى خدمت به پیر خرابات به پاس حق نعمت او امید رفتن به بهشت در عین ادامه باده خوارى آرزوى تداوم واقعه اى که آتش به حاصل عمر شخص زده است دعوت به مدارا بامیخواره چون نمى دانیم چه در سر دارد و، سرانجام، اصرار به میخوارى به دلیل عام بودن فیض رحمت، او، که در غزل معلوم نیست چه کسى است.
پر پیدا است که این مایه از معنى، که حاصل گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى است، نه خود پیام واقعى پاره غزل حافظ است نه نیز مى توان چنان پیامى را مستقیماً و بدون گذشتن از سطوح دیگر از دل آن بیرون آورد. چرا که این معنى نه با امور جهان واقع جور در مى آى د، نه با معانى و روابط معنائى در نظام زبان که صحّت آن ها در گرو مراتب صدقشان با مصادیق جهان واقع است، نه نیز با آن معانى متعالى که قرار است هر اثر ادبى به کمک صورتگرى ها و معنى پردازى هاى متداول در نظام ادبیات نصیب خواننده کند.
پس براى کشف پیام واقعى پاره غزل حافظ و نیل به درک و التذاذ هنرى از آن، باید از سطح معناى ادبى هم فراتر رفت و در آنجا به کمک امکانات موجود در نظام ها و شیوه هاى تحلیل دیگر که، چنان که خواهیم دید، نه به سطوح زبان و ادبیات، بلکه به سطوح و ساحات متعالى ترى تعلق دارند، به جستجوى معنائى پرداخت که بتواند هم با امور جهان واقع دمساز باشد، هم با نظام معنائى زبان، هم، بالآخره با نظام معنائى ادبیات. چنان معنائى مى تواند در مایه پیام (7) در زیر باشد:
7) تمناى خدمت به کسى به پاس حق نعمتى امید بخشایش از او براى شخص گناهکارى آرزوى تداوم عشقى با همه جانکاه بودنش امید عنایت به نیت خیرى که در پس گناهى ظاهرى نهفته است و، در نهایت، مژده برخوردارى از رحمت عامى.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
شعر زبان سعدى و زبان شعر حافظ
یان غزل هاى سعدى و حافظ تفاوت هاى فراوان به چشم مى خورد. این تفاوت ها یا ریشه در معنا و مضمون آن ها دارند، یا در نظر گاه آن ها، یا در طرز تلقى، یا ساخت و پرداخت ادبى و یا زبان و شیوه برخورد با آن. طرح و تحلیل هر یک از این تفاوت ها در جا و مجال خود، بى شک، از جمله کارهاى ضرورى است که، اگر هنوز به درستى انجام نشده است، باید روزى صورت گیرد. در اینجا، من فقط به یک تفاوت از آن میان مى پردازم و مى کوشم علت وجود همان یک تفاوت را تا مى توانم پیدا کنم و اهمیت آن را آشکار سازم.
تفاوت مزبور در فاصله اى است که میان صورت ظاهر غزل هاى این دو شاعر از یک طرف و معنا و پیام آن ها از طرف دیگر مشاهده مى شود. توجه به این اختلاف در فاصله صورت و محتوى از آن رو مهم است که مستقیماً به درک و التذاذ هنرى، از جمله از آثار سعدى و حافظ، مربوط مى شود: تا ما از صورت غزل هاى این دو شاعر به محتوى و پیام آن ها نرسیم، نمى توانیم به درک و التذاذ هنرى از آن ها بدان گونه که باید دست یابیم.
واقعیت این است که فاصله صورت و محتوى در غزل هاى سعدى عموماً بسیار کوتاه تر از آن است که در غزل هاى حافظ دیده مى شود. در نتیجه، درک و التذاذ هنرى از غزل هاى سعدى بسیار زودتر نصیب ما مى شود تا از غزل هاى حافظ. بگذارید بحث را با یک مثال دنبال کنیم تا نکته هر چه روشن تر شود. در این مثال یک پاره از غزل سعدى را با یک پاره از غزل حافظ مى سنجیم1:
1) خوش مى روى به تنها تن ها فداى جانت *** مدهوش مى گذارى یاران مهربانت
آئینه اى طلب کن تا روى خود ببینى *** و ز حسن خود بماند انگشت در دهانت
قصد شکار دارى یا اتفاق بستان *** عزمى در سرت باید تا مى کشد عنانت...
رخت سراى عقلم تاراج شوق کردى *** اى دزد آشکارا مى بینم از نهانت...
من فتنه زمانم و آن دوستان که دارى *** بى شک نگاه دارند از فتنه زمانت...
2) به جان پیر خرابات و حق نعمت او *** که نیست در دل من جز هواى خدمت او
بهشت اگر چه نه جاى گناهکاران است *** بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد *** که زد به خرمن ما آتش محبت او
بر آستانه میخانه گر سرى بینى *** مزن به پاى که معلوم نیست نیست او...
بیار باده که دوشم سروش عام غیب *** نوید داد که عام است فیض رحمت او...
در پاره (1) که نمونه اى از غزل سعدى است، ما با عبور از دو سطح معنائى مى توانیم از سطح صورت غزل به چیزى در مایه پیام واقعى آن برسیم. سطح نخست همان سطح معناى زبانى است که، به تأیید معناشناسان2، از سر جمع معانى لغاتِ غزل و روابط دستورى آن حاصل مى شود. در این سطح، ما از رهگذر نظام معناشناسى3 زبان به ساختى از معناى متن مى رسیم که، طبق قواعد معنایى4 همان نظام، خلاف قاعده5 قلمداد مى شود. مثلا، معنائى که در سطح نخست براى بیت چهارم از پاره غزل سعدى به دست مى آوریم، چیزى در مایه معناى خلاف قاعده (3) در زیر است:
3) سبب شدى که شوق همه اسباب و اساس خانه عقل مرا تاراج کند. من تو را که دزدِ آشکارى هستى از نهان مى بینم.
آنگاه همین ساختِ معنائى خلاف قاعده را به سطح دوم مى بریم که سطح معناى ادبى است و در آنجا، غرابت ها یا، به اصطلاح، هنجارگریزى هاى6 سطح نخست را به کمک قواعد معنائى ادبى که به نظام ادبیات تعلق دارند از میان برمى داریم تا به ساختى از معنا برسیم که با معناى زبانىِ آشکار و لفظ به لفظ غزل فرق دارد. مثلا معنائى که در سطح دوم براى همان بیت چهارم به کمک قواعدِ ادبى به دست مى آوریم مى تواند چیزى در مایه معناى (4) در زیر باشد:
4) شور عشق تو عقل مرا به کلى مقهور کرده است. مثل کسى شده ام که نهانى به تماشاى دزدى ایستاده است که روز روشن دارد مال او را مى برد.
درست، در همین سطح دوم و از دل همین نوع معناى ادبى است که مى توانیم به چیزى در مایه پیام پاره غزل (1) سعدى دست یابیم پیامى حاوى نکات (5) در زیر:
5) ستایش خرام معشوق در تنهائیش که با تمام عالم سودا نمى توان کرد لذت تماشاى او که هوش از سر مى برد و همه را حیرت زده مى کند شوق خدمت به او عمق شیدائى عاشق و، سرانجام، وقوف عاشق به ناکامى نهائیش.
پیدا است که هر درک و التذاذ هنرى هم که از این غزل نصیبمان مى شود حاصل همین مایه از پیام و کشف آن است. و این در مورد غزل هاى دیگر سعدى نیز غالباً صادق است.
در پاره (2) که نمونه اى از غزل حافظ است، امکان ندارد تنها با عبور از دو سطح معنائى یاد شده به چیزى در مایه پیام واقعى غزل حافظ برسیم. در اینجا، ما ناگزیریم فاصله بسیار بیشترى را طى کنیم تا به کشف پیام واقعى غزل و درک و التذاذ هنرى راه یابیم. با این تفصیل که ما پس از گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى غزل حافظ، به گونه اى که در مورد غزل سعدى دیدیم، تازه به معنائى مى رسیم در مایه معناى (6) در زیر:
6) تمناى خدمت به پیر خرابات به پاس حق نعمت او امید رفتن به بهشت در عین ادامه باده خوارى آرزوى تداوم واقعه اى که آتش به حاصل عمر شخص زده است دعوت به مدارا بامیخواره چون نمى دانیم چه در سر دارد و، سرانجام، اصرار به میخوارى به دلیل عام بودن فیض رحمت، او، که در غزل معلوم نیست چه کسى است.
پر پیدا است که این مایه از معنى، که حاصل گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى است، نه خود پیام واقعى پاره غزل حافظ است نه نیز مى توان چنان پیامى را مستقیماً و بدون گذشتن از سطوح دیگر از دل آن بیرون آورد. چرا که این معنى نه با امور جهان واقع جور در مى آى د، نه با معانى و روابط معنائى در نظام زبان که صحّت آن ها در گرو مراتب صدقشان با مصادیق جهان واقع است، نه نیز با آن معانى متعالى که قرار است هر اثر ادبى به کمک صورتگرى ها و معنى پردازى هاى متداول در نظام ادبیات نصیب خواننده کند.
پس براى کشف پیام واقعى پاره غزل حافظ و نیل به درک و التذاذ هنرى از آن، باید از سطح معناى ادبى هم فراتر رفت و در آنجا به کمک امکانات موجود در نظام ها و شیوه هاى تحلیل دیگر که، چنان که خواهیم دید، نه به سطوح زبان و ادبیات، بلکه به سطوح و ساحات متعالى ترى تعلق دارند، به جستجوى معنائى پرداخت که بتواند هم با امور جهان واقع دمساز باشد، هم با نظام معنائى زبان، هم، بالآخره با نظام معنائى ادبیات. چنان معنائى مى تواند در مایه پیام (7) در زیر باشد:
7) تمناى خدمت به کسى به پاس حق نعمتى امید بخشایش از او براى شخص گناهکارى آرزوى تداوم عشقى با همه جانکاه بودنش امید عنایت به نیت خیرى که در پس گناهى ظاهرى نهفته است و، در نهایت، مژده برخوردارى از رحمت عامى.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 4 صفحه
قسمتی از متن .doc :
سعدی
شیخ سعدی همه تعلیمات حکمت و اخلاق و سلوک را که طی قرن ها اندوخته شده بود یکجا گرد آورد . علاوه بر این ، شیخ سعدی توانست چنان آیینه ای بسازد که در آن نسل های پیاپی فارسی دانان و فارسی خوانان ، صورت و سیرت خویش را بنگرند .
این کامیابی سعدی ، در این سخنوری استادانه ، مرهون کمال او در شاعری ، و آوردن حکایات می باشد ، بطوری که هرچه در خاطر او نقش بسته است در آیینه ی سخن خویش تجلی داده است .
این مطلب را خود در بوستان چنین خلاصه می کند .
نگفتند حرفی زبان آوران که سعدی مثالی نگوید بر آن
تصور نشود که سعدی محض صورت کلام را تجدید کرد . و فقط قامت کهن را کسوت جدید پوشانید وی نمونه های فرهنگی سابق موجود را سرمشق خود قرار داد و به حسب آن زندگی کرد . به چنان نیکویی که توفیق یافت آن را بطور مشخص یعنی چنانکه آیینه پندار و سیرت شخصی او باشد بیان دارد .
در مورد شیخ سعدی ، میتوان گفت که وی همه سرمشق ها و نمونه های فرهنگی زمان خود را که حاوی اندرزهای سیرت و طریقه های سلوک تجلی می کند. با زبان آوری استادانه و سخن بزرگ و ساده یعنی سهل و ممتنع ادا می کند .
سعدی (به نظر خود او) کیست ؟
سعدی سخنور است و نیز سخن پرور و سخن باز . حکایتی را می آورد که در دیار نظامی یعنی شهر گنجه واقع شده است و آن احوال شهزاده ای ناپاک و بدهنجار است که ساغر می در دست و مست در مسجدی درآمده در مقصوره پارسایی مقیم بود با زبان دلاویز و قلبی سلیم .
در اینجاست که سعدی می گوید :
اگر دست قدرت نداری ، بگوی که پاکیزه گردد به اندر زخوی
بطور عام در می یابیم که سعدی خود را همطواز اشخاص قرار می دهد که در حکایت های خویش احوال ایشان را می آورد . آنانکه در حالات دشوار جامعه مردمان را دستگیر و رهنمای می شوند وقتی آنان را اصلاح می کنند که صاحب جاه و منزلت اند. این راهنمایی و اندرز دهی کاری آسان نیست بلکه سخت دشوار است .
سعدی را از روی خردمندی ، بالاتر و والاتر از ملوک و سلاطین در می یابیم زیرا به ایشان اندرز می دهد، و این درهمه باب های گلستان و بوستان معلوم و مشهود است .
همچنان سعدی برتر است از آن ناصحان اهل ریا که از کوچه ی درویشی نگذشته اند و دین را به دنیا می فروشند .
زبان می کند مرد تفسیر دان که علم و ادب می فروشد به نان
کجا عقل یا شرع فتوی دهند که اهل خود دین به دنیا دهند
سعدی مطمئن بود که دینداری و عرفان و درویشی او برتر از نفع جویان ، اهل ظاهر است. بنابراین سعدی حکیمی است که به اندرز اخلاق می دهد آنهم مطابق به فرهنگ و تعلیم متداول و معتبر . اما در کار و زندگی شخصی دیگر دخالت ندارد بلکه جویده است .
سعدی حکیم ، مخالف و برعکس مردمان بدهنجار است . از گفتن سخنان تلخ به ایشان باکی ندارد ، زیرا که حقیقت تلخ است ، اما اندرز حکیم ، عادلانه است و راه وسط و نه دشنام تند است و نه سخن بی اثر ، بلکه پندی است ، گفته از روی دانش .
سعدی آگاه است که از شر حاسدان نخواهد رسد پس آیا باید که خموشی گزیند ؟
درآن صورت از سعدی اثری نخواهد ماند . همان است که از روی حقانیت وصفای گفتار
خویش دلاورانه می گوید :
نقابی است هر سطر من زین کتیب فرو هشته بر عارضی دل فریب
معانی است در زیر حرف سیاه چو در پرده معشوق در منچ ماه
در اوقات سعدی نگنجد ملال که دارد پس پرده چندین جمال
مرا کین سخن هاست مجلس فروز چو آتش در و روشنایی و سوز
نه رنجم ز خصمان اگر بر تپند کز این آتش پارسی در تبند
بارها در کلام او کلمات ((سعدی صفت)) را می خوانیم . یعنی که خود را معیار سیرت کسانی می داند که از هر فرصت برای طلب علم و معرفت استفاده می ورزند .
برو خوشه چین باش سعدی صفت که گردآوری خرمن معرفت
هرگاه شیخ سعدی به صیغه متکلم سخن می گوید. چنان واقع می شود که مقصد او دادن اندرز باشد روایت کردن پند و اندرز که حلمت سعدی از وی
و یا بیان حکایتی که از آن باید عبرت گرفت بیشتر در این مورد ذکر محاسن بزرگان می باشد و روایت کردن پند و حکمت که سعدی از وی شنیده و درسی که از وی آموخته است .
در نگاه سعدی والاترین حکیم جامعه همان است که در جریان رویدادهای عادی زندگی گوش به اندرزهای بزرگان می دهد. این نصیحت شنوی از مشخصات سخن اخلاقی می باشد که در زبان فارسی آمده است و به هر سن و سال زندگانی تطبیق می شود .
سعدی خویشتن را از درویشان می شناسد و او صوفیان را می شناسد و از ایشان قدردانی می کند. در این جهان ، سعدی خویشتن را نخست در روزگار کودکی در آغوش پدر و مادر می یابد و گاهی خویشتن را درحالی می بیند که پدر شده است .
گاهی خود را ((چنان که افتد و دانی)) جوان عاشق پیشه می یابد. گاهی طالب علم و زمانی معلم و گاهی جامی و اکثر مسافر و جهانگرد و نیز درویش و هم شاعر معروف . پس می بینیم سعدی خود را در جمله ی وزراء و اهل مکنت و یا پیشه وران غیره حساب نمی کند .
بلکه خویشتن را تماشا گر ایشان میداند و احوال ایشان را حکایت می کند .
در قسمتی از آثار سعدی از هر فرقه نمونه ای در می یابیم که احوال او بیان شده است مثلاً امیر و خردمند اهل تقوی و اهل دنیا ، فقیر و توانگر . پیر و جوان هر یکی را خصلتی و صفتی است و مقابله ی این صفات خود عبرت انگیز است .
حکایت بوستان و گلستان زندگی روزانه آدمیان نمونه را بیان می کند که از آن فکر و پندار آدمی عبرت می آموزد و زنده ترین از همه این گروه عبرت انگیز چهره شخص شیخ سعدی شیرازی است.