حریم فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

حریم فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

تحقیق درباره. امام موسى بن جعفر

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 25

 

بسم الله الرحمن الرحیم

پیشواى هفتم حضرت امام موسى بن جعفر(ع)

آن هنگام در غروبگهان که سر شاخه‏هاى سرفراز نخل به نوازش نسیم،سر بن گوش یکدیگر مى‏نهند،نشید حماسه‏ى آرام زندگانى تو را نجوا مى‏کنند...و پیام بیدادها که بر تو رفته است، با نسیم پیام آور،مى‏گزارند...

آن هنگام در بهاران که بغض مغموم و گرفته‏ى آسمان،مى‏ترکد و رگبار سرشک ابر،سرازیر مى‏شود،این اشک اندوه پیروان ستم کشیده‏ى توست که به پهناى گونه‏ى تاریخ بر تو گریسته‏اند...آه اى امام راستین و بزرگ!

پرده‏هاى ستبر سرشک،ما را از دیدن حماسه‏ى مقاومت و پایدارى و سر انجام جانسپارى تو در راه حق،باز نخواهد داشت و اگر بر تو مى‏گرییم،ایستاده مى‏گرییم تا ایستادگى تو را سپاس گفته و هم تاریخ و هستى،پیش پاى مقاوم تو،به احترام برخاسته باشیم.

پاکترین درود،از زیباترین و شجاعترین جایگاه دلمان بر تو باد...هماره تا هر گاه...روستاى ابواء (1) ، آنروز صبح (2) گویى دیگر گونه مى‏نمود،پرتو آفتاب نخل‏هاى سر بلند را تا کمر طلایى کرده و سایه‏هاى دراز روى بامهاى گلى روستا،انداخته بود...

صداى شتران و صداى گوسفندانى که پیشاپیش چوپانان،آماده‏ى رفتن به صحرا بودند،بذر نشاط صبحگاهى را در دل مى‏کاشت و گوش را از آواى زندگى مى‏انباشت...

کنار روستا و روى غدیر و برکه‏اى که زنان از زلال آرام آن،آب بر مى‏داشتند،اینک نسیم نوازشگر از گذار آرام خود موج مى‏افکند،و چند پرستو،شتابناک و پر نشاط،از روى آن به اینسوى و آنسوى مى‏پریدند و هر از چند گاه،سینه‏ى سرخ خویش را که گویى از هرم گرماى سجیل عام الفیل (3) ،هنوز داغ بود،به آب مى‏زدند...کمى آنسوتر،تک نخلى،چتر سبز و بلند خود را بر گورى افشانده بود و زنى در آن صبحگاه،بر آن خم شده و با حرمت و حشمت‏بوسه بر خاک آن مى‏زد و آرام آرام مى‏گریست...و زیر لب چیزهایى مى‏گفت.از کلام او،آنچه نسیم با خود مى‏آورد،گویى این کلمات و جملات شنیده مى‏شد:

-درود بر تو،آمنه!اى مادر گرامى پیامبر...خدا تو را-که چنان دور از زادگاه خویش،فرو مردى-،با رحمت‏خود همراه کناد...اینک،من،حمیده،عروس توام،کودکى از سلاله‏ى فرزند تو را در شکم دارم و با دردى که از شامگاه دوشینه مى‏کشم،گمان مى‏برم که هم امروز،این کودک خجسته را،در این روستا،و در کنار گور تو به دنیا آورم...

آه،اى بانوى بزرگ خفته در خاک،شوهرم به من فرموده است که این فرزند من،هفتمین، جانشین فرزندت پیامبر،خواهد بود...

بانوى من!از خداوند بخواهید که فرزندم را سالم به دنیا آورم...آفتاب صبح،از سر شاخه‏هاى تنها نخل روییده بر آن گور،پائین آمده و بر خاک افتاده بود...

حمیده،سنگین و محتشم برخاست،دنباله‏ى تن پوش خود را که از خاک گور،غبار آلود شده بود،تکانید،یک دستش را روى شکم گذارد و به گونه‏یى که زنان باردار راه مى‏پیمایند،سنگین و با احتیاط و آرام به روستا شتافت...

ساعتى بعد،هنگامى که آفتاب،بر بلند آسمان ایستاده بود و کبوتران روستا،در چشمه‏ى نور آن،در آسمان شفاف ابواء،بال و پر مى‏شستند،صداى هلهله‏اى شادمانه از روستا به فضا برخاست...و خیال من از کنار برکه،مى‏دید که برخى زنان،از کوچه‏هاى روستا،شتابناک و شادمانه،به اینسوى و آنسوى مى‏دویدند...

آه،آنک،دو زن،با همان شتاب به کنار برکه مى‏آیند با ظرفهاى سفالین بزرگ،تا آب بردارند...

خیال من گوش مى‏خواباند تا از خبر تازه،آگاه شود:-...خواهر،مى‏گویند،امام صادق (ع) پس از آگاهى از ولادت کودکشان فرموده‏اند:

«پیشواى بعد از من،و بهترین آفریده‏ى خداوند ولادت یافت... (4) »

-آیا نفهمیدى که نامش را چه گذارده‏اند؟

-فکر مى‏کنم،حتى پیش از ولادت،او را«موسى‏»نام نهاده بوده‏اند.

چشم خیال من،بى اختیار،فرا سوى برکه،در صحرا به چوپانى افتاد که بى خبر از آنچه در این روستا.رخ داده است گوسفندان را با عصاى چوپانى خویش،به پیش مى‏راند...

و یک لحظه،خیالم گمان برد که چوپانک،موسى است و آنجا صحراى سینا و از خیال گذشت: این موساى تازه مولود،مگر در مقابله با کدام فرعون زمان،به دنیا آمده است...؟!

امام و حکومت عباسیان

امام موسى بن جعفر الکاظم (ع) 4 ساله بودند که بساط حکومت جابرانه‏ى امویان بر چیده شد.

سیاست عرب زدگى امویان،چپاول و زور و ستم،روش‏هاى ضد ایرانى حکومتشان،مردم و بویژه ایرانیان را که خواستار تجدید حکومت داد خواهانه‏ى اسلام راستین،بویژه در ایام خلافت کوتاه حضرت على (ع) بودند،بر ضد امویان بر انگیخت و در این میانه کارگزاران سیاسى وقت،ازین گرایش مردم،خاصه ایرانیان به آل على (ع) و حکومت على وار،سوء استفاده کردند و به اسم رساندن حق به حقدار،امویان را به کمک ابو مسلم خراسانى بر انداختند اما به جاى امام ششم جعفر بن محمد الصادق (ع) ابو العباس سفاح عباسى را بر مسند خلافت و در واقع بر اریکه‏ى سلطنت نشانیدند. (5) و بدینگونه،یک سلسله‏ى تازه‏ى پادشاهى اما در لباس خلافت و جانشینى پیامبر در 132 هجرى قمرى روى کار آمد که نه تنها در ستم و دورویى و بى دینى،هیچ از امویان کم نداشتند بلکه در بسیارى از این جهات،از آنان نیز پیش افتادند.

با این تفاوت که اگر امویان دیر نپاییدند،اینان تا 656 هجرى قمرى یعنى 524 سال در بغداد، بر همین روال،بر مردم،خلافت که نه،سلطنت کردند.

بارى،پیشواى هفتم،در دوره‏ى عمر خویش،خلافت ابو العباس سفاح،منصور دوانیقى،هادى، مهدى و هارون را با همه‏ى ستمها و خفقان و فشار آنها،دریافتند.

براى آینه‏ى جان امام،تنها غبار نفس اهریمنى این پلیدان جابر،کافى بود تا زنگار غم گیرد و به تیرگى اندوه نشیند تا چه رسد به اینکه،هر یک از اینان-از منصور تا هارون-ستمهاى بسیار بر پیکر و روح آن عزیز،وارد آوردند و هر چه نکردند،نتوانستند،نه آنکه نخواستند.

ابو العباس سفاح در 136 در گذشت و برادرش منصور دوانیقى بجاى او نشست،او شهر بغداد را بنا کرد و ابو مسلم را کشت و چون خلافتش پا گرفت از کشتن و حبس و زجر فرزندان على و مصادره‏ى اموال آنان لحظه‏اى نیاسود و اغلب بزرگان این خاندان و در راس همه‏ى آنها حضرت امام صادق را از بین برد...

مردى،خونریز و سفاک و مکار و به شدت حسود و بخیل‏و حریص و بیوفا بود،بیوفایى او در مورد ابو مسلم که با یکعمر جان کندن او را به خلافت رسانده بود،در تاریخ ضرب المثل است.

هنگامى که پدر بزرگوار امام کاظم را شهید کرد،آنحضرت 20 ساله بود و تا سى سالگى،امام با حکومت‏خفقان و رعب و بیم منصور،در ستیز بود و مخفیانه،شیعیان خویش را سامان مى‏داد و به امور آنان رسیدگى مى‏فرمود.

منصور در 158 هلاک شد و حکومت‏به پسرش مهدى رسید.سیاست مهدى عباسى،سیاستى مردم فریب و خدعه آمیز بود.

زندانیان سیاسى پدرش را که بیشتر شیعیان امام کاظم بودند،بجز عده‏ى کمى،آزاد کرد و اموال مصادره شده‏ى آنان را،باز پس گردانید.اما همچنان مراقب رفتار آنان مى‏بود و در دل بدیشان سخت دشمنى مى‏ورزید.حتى به شاعرانى که آل على را هجو مى‏کردند،صله‏هاى گزاف مى‏داد،از جمله یکبار به‏«بشار بن برد»،هفتاد هزار درهم و به‏«مروان بن ابى حفص‏»صد هزار درهم داد.

در خرج بیت المال مسلمین و عیش و نوش و شرابخوارگى و زنبارگى،دستى سخت گشاده داشت،در ازدواج پسرش هارون،50 میلیون درهم خرج کرد (6) شهرت امام در زمان مهدى،بالا گرفت و چون ماه تمام،در آسمان فضیلت و تقوا و دانش و رهبرى مى‏درخشید،مردم‏گروها گروه پنهانى بدو روى مى‏آوردند و از آن سر چشمه‏ى فیض ازلى،عطش معنوى خویش را فرو مى‏نشانیدند.

کارگزاران جاسوسى مهدى،این همه را بدو گزارش کردند،بر خلافت‏خویش بیمناک شد، دستور داد تا امام را از مدینه به بغداد آورند و محبوس سازند.

«ابو خالد زباله‏اى‏»نقل مى‏کند:«...در پى این فرمان،مامورینى که به مدینه بدنبال آنحضرت رفته بودند،هنگام بازگشت،در زباله،با آن حضرت به منزل من فرود آمدند.

امام در فرصتى کوتاه،دور از چشم مامورین،به من دستور دادند چیزهایى براى ایشان خریدارى کنم.من سخت غمگین بودم،و بدیشان عرض کردم:از اینکه سوى این سفاک مى‏روید،بر جان شما بیم دارم.فرمودند:مرا از او باکى نیست تو در فلان روز،فلان محل منتظر من باش.

آن گرامى به بغداد رفتند،و من با اضطراب بسیار،روز شمارى مى‏کردم تا روز معهود در رسید،به همان مکان که فرموده بودند شتافتم،و دلم چون سیر و سرکه مى‏جوشید،به کمترین صدایى،از جا مى‏جستم و اسپندوار بر آتش انتظار،مى‏سوختم.کم کم افق خونرنگ مى‏شد و خورشید به زندان شب مى‏افتاد،که ناگهان دیدم از دور شبحى هویدا شد،دلم مى‏خواست پرواز کنم و به سویشان بشتابم،اما بیم داشتم که ایشان نباشند و راز من بر ملا شود.

در جاى ماندم،امام نزدیک شدند،بر قاطرى سوار بودند،تا چشم روشن بین و عزیزشان به من افتاد،فرمودند:ابا خالد،شک مکن،...و ادامه دادند:

بعدها مرا دو باره به بغداد خواهند برد،و آن بار دیگر باز نخواهم گشت.و دریغا که همانگونه شد که آن بزرگ فرموده بود...» (7)

بارى در همین سفر،مهدى چون امام را به بغداد آورد و زندانى کرد،حضرت على بن ابیطالب (ع) را در خواب دید که خطاب به او این آیه را مى‏خوانند: فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم (8) آیا از شما انتظار مى‏رود که اگر حاکم گردید،در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید؟

ربیع مى‏گوید:

نیمه شب مهدى به دنبال من فرستاد و مرا احضار کرد.سخت‏بیمناک شدم و نزدش شتافتم و دیدم آیه فهل عسیتم...را مى‏خواند.



خرید و دانلود تحقیق درباره. امام موسى بن جعفر


تحقیق در مورد دُعَاء کُمیل بن زیاد

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 4 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

دُعَاء کُمیل بن زیاد (رحمه الله)

اَللّـهُمَّ اِنّی أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْء، وَبِقُوَّتِکَ الَّتی قَهَرْتَ بِها کُلَّ شَیْء، وَخَضَعَ لَها کُلُّ شَیء، وَذَلَّ لَها کُلُّ شَیء، وَبِجَبَرُوتِکَ الَّتی غَلَبْتَ بِها کُلَّ شَیء، وَبِعِزَّتِکَ الَّتی لا یَقُومُ لَها شَیءٌ، وَبِعَظَمَتِکَ الَّتی مَلاََتْ کُلَّ شَیء، وَبِسُلْطانِکَ الَّذی عَلا کُلَّ شَیء، وَبِوَجْهِکَ الْباقی بَعْدَ فَناءِ کُلِّ شَیء، وَبِأَسْمائِکَ الَّتی مَلاََتْ اَرْکانَ کُلِّ شَیء، وَبِعِلْمِکَ الَّذی اَحاطَ بِکُلِّ شَیء، وَبِنُورِ وَجْهِکَ الَّذی اَضاءَ لَهُ کُلُّ شیء، یا نُورُ یا قُدُّوسُ، یا اَوَّلَ الاَْوَّلِینَ وَیا آخِرَ الاْخِرینَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِی الذُّنُوبَ الَّتی تَهْتِکُ الْعِصَمَ، اَللّـهُمَّ اغْفِـرْ لِی الذُّنُوبَ الَّتی تُنْزِلُ النِّقَمَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِی الذُّنُوبَ الَّتی تُغَیِّـرُ النِّعَمَ، اَللّـهُمَّ اغْفِرْ لی الذُّنُوبَ الَّتی تَحْبِسُ الدُّعاءَ، اَللّـهُمَّ اغْفِرْ لِی الذُّنُوبَ الَّتی تُنْزِلُ الْبَلاءَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لی کُلَّ ذَنْب اَذْنَبْتُهُ، وَکُلَّ خَطیئَة اَخْطَأتُها، اَللّهُمَّ اِنّی اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ بِذِکْرِکَ، وَاَسْتَشْفِعُ بِکَ اِلى نَفْسِکَ، وَأَسْأَلُکَ بِجُودِکَ اَنْ تُدْنِیَنی مِنْ قُرْبِکَ، وَاَنْ تُوزِعَنی شُکْرَکَ، وَاَنْ تُلْهِمَنی ذِکْرَکَ، اَللّهُمَّ اِنّی أَسْأَلُکَ سُؤالَ خاضِع مُتَذَلِّل خاشِع اَنْ تُسامِحَنی وَتَرْحَمَنی وَتَجْعَلَنی بِقِسْمِکَ راضِیاً قانِعاً وَفی جَمیعِ الاَْحْوالِ مُتَواضِعاً، اَللّهُمَّ وَأَسْأَلُکَ سُؤالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ، وَاَنْزَلَ بِکَ عِنْدَ الشَّدائِدِ حاجَتَهُ، وَعَظُمَ فیما عِنْدَکَ رَغْبَتُهُ، اَللّـهُمَّ عَظُمَ سُلْطانُکَ وَعَلا مَکانُکَ وَخَفِی مَکْرُکَ وَظَهَرَ اَمْرُکَ وَغَلَبَ قَهْرُکَ وَجَرَتْ قُدْرَتُکَ وَلا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ، اَللّهُمَّ لا اَجِدُ لِذُنُوبی غافِراً، وَلا لِقَبائِحی ساتِراً، وَلا لِشَیء مِنْ عَمَلِی الْقَبیحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَیْرَکَ لا اِلـهَ إلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ وَبِحَمْدِکَ ظَلَمْتُ نَفْسی، وَتَجَرَّأْتُ بِجَهْلی وَسَکَنْتُ اِلى قَدیمِ ذِکْرِکَ لی وَمَنِّکَ عَلَیَّ، اَللّهُمَّ مَوْلای کَمْ مِنْ قَبیح سَتَرْتَهُ وَکَمْ مِنْ فادِح مِنَ الْبَلاءِ اَقَلْتَهُ (اَمَلْتَهُ) وَکَمْ مِنْ عِثار وَقَیْتَهُ، وَکَمْ مِنْ مَکْرُوه دَفَعْتَهُ، وَکَمْ مِنْ ثَناء جَمیل لَسْتُ اَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ، اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلائی وَاَفْرَطَ بی سُوءُ حالی، وَقَصُرَتْ (قَصَّرَتْ) بی اَعْمالی وَقَعَدَتْ بی اَغْلالى، وَحَبَسَنی عَنْ نَفْعی بُعْدُ اَمَلی (آمالی)، وَخَدَعَتْنِی الدُّنْیا بِغُرُورِها، وَنَفْسی بِجِنایَتِها (بِخِیانَتِها) وَمِطالی یا سَیِّدی فَأَسْأَلُکَ بِعِزَّتِکَ اَنْ لا یَحْجُبَ عَنْکَ دُعائی سُوءُ عَمَلی وَفِعالی، وَلا تَفْضَحْنی بِخَفِی مَا اطَّلَعْتَ عَلَیْهِ مِنْ سِرّى، وَلا تُعاجِلْنی بِالْعُقُوبَةِ عَلى ما عَمِلْتُهُ فی خَلَواتی مِنْ سُوءِ فِعْلی وَإساءَتی وَدَوامِ تَفْریطی وَجَهالَتی وَکَثْرَةِ شَهَواتی وَغَفْلَتی، وَکُنِ اللّهُمَّ بِعِزَّتِکَ لی فی کُلِّ الاَْحْوالِ (فِی الاَْحْوالِ کُلِّها) رَؤوفاً وَعَلَی فی جَمیعِ الاُْمُورِ عَطُوفاً اِلـهی وَرَبّی مَنْ لی غَیْرُکَ أَسْأَلُهُ کَشْفَ ضُرّی وَالنَّظَرَ فی اَمْری، اِلهی وَمَوْلای اَجْرَیْتَ عَلَی حُکْماً اِتَّبَعْتُ فیهِ هَوى نَفْسی وَلَمْ اَحْتَرِسْ فیهِ مِنْ تَزْیینِ عَدُوّی، فَغَرَّنی بِما اَهْوى وَاَسْعَدَهُ عَلى ذلِکَ الْقَضاءُ فَتَجاوَزْتُ بِما جَرى عَلَی مِنْ ذلِکَ بَعْضَ حُدُودِکَ، وَخالَفْتُ بَعْضَ اَوامِرِکَ فَلَکَ الْحَمْدُ (اَلْحُجَّةُ) عَلی فی جَمیعِ ذلِکَ وَلا حُجَّةَ لی فیما جَرى عَلَیَّ فیهِ قَضاؤُکَ وَاَلْزَمَنی حُکْمُکَ وَبَلاؤُکَ، وَقَدْ اَتَیْتُکَ یا اِلـهی بَعْدَ تَقْصیری وَاِسْرافی عَلى نَفْسی مُعْتَذِراً نادِماً مُنْکَسِراً مُسْتَقیلاً مُسْتَغْفِراً مُنیباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً لا اَجِدُ مَفَرّاً مِمّا کانَ مِنّی وَلا مَفْزَعاً اَتَوَجَّهُ اِلَیْهِ فی اَمْری غَیْرَ قَبُولِکَ عُذْری وَاِدْخالِکَ اِیّایَ فی سَعَة (مِنْ) رَحْمَتِکَ اَللّـهُمَّ (اِلـهی) فَاقْبَلْ عُذْری وَارْحَمْ شِدَّةَ ضُرّی وَفُکَّنی مِنْ شَدِّ وَثاقی، یا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنی وَرِقَّةَ جِلْدی وَدِقَّةَ عَظْمی، یا مَنْ بَدَأَ خَلْقی وَذِکْری وَتَرْبِیَتی وَبِرّى وَتَغْذِیَتی هَبْنی لاِبـْتِداءِ کَرَمِکَ وَسالِفِ بِرِّکَ بی یا اِلـهی وَسَیِّدی وَرَبّی، اَتُراکَ مُعَذِّبی بِنارِکَ بَعْدَ تَوْحیدِکَ وَبَعْدَ مَا انْطَوى عَلَیْهِ قَلْبی مِنْ مَعْرِفَتِکَ وَلَهِجَ بِهِ لِسانی مِنْ ذِکْرِکَ، وَاعْتَقَدَهُ ضَمیری مِنْ حُبِّکَ، وَبَعْدَ صِدْقِ اعْتِرافی وَدُعائی خاضِعاً لِرُبُوبِیَّتِکَ، هَیْهاتَ اَنْتَ اَکْرَمُ مِنْ اَنْ تُضَیِّعَ مَنْ رَبَّیْتَهُ اَوْ تُبْعِدَ (تُبَعِّدَ) مَنْ اَدْنَیْتَهُ اَوْ تُشَرِّدَ مَنْ اوَیْتَهُ اَوْ تُسَلِّمَ اِلَى الْبَلاءِ مَنْ کَفَیْتَهُ وَرَحِمْتَهُ، وَلَیْتَ شِعْرى یا سَیِّدی وَاِلـهی وَمَوْلایَ اَتُسَلِّطُ النّارَ عَلى وُجُوه خَرَّتْ لِعَظَمَتِکَ ساجِدَةً، وَعَلى اَلْسُن نَطَقَتْ بِتَوْحیدِکَ صادِقَةً، وَبِشُکْرِکَ مادِحَةً، وَعَلى قُلُوب اعْتَرَفَتْ بِاِلهِیَّتِکَ مُحَقِّقَةً، وَعَلى ضَمائِرَ حَوَتْ مِنَ الْعِلْمِ بِکَ حَتّى صارَتْ خاشِعَةً، وَعَلى جَوارِحَ سَعَتْ اِلى اَوْطانِ تَعَبُّدِکَ طائِعَةً وَاَشارَتْ بِاسْتِغْفارِکَ مُذْعِنَةً، ما هکَذَا الظَّنُّ بِکَ وَلا اُخْبِرْنا بِفَضْلِکَ عَنْکَ یا کَریمُ یا رَبِّ وَاَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفی عَنْ قَلیل مِنْ بَلاءِ الدُّنْیا وَعُقُوباتِها وَما یَجْری فیها مِنَ الْمَکارِهِ عَلى اَهْلِها، عَلى اَنَّ ذلِکَ بَلاءٌ وَمَکْرُوهٌ قَلیلٌ مَکْثُهُ، یَسیرٌ بَقاؤُهُ، قَصیرٌ مُدَّتُهُ فَکَیْفَ احْتِمالی لِبَلاءِ الاْخِرَةِ وَجَلیلِ (حُلُولِ) وُقُوعِ الْمَکارِهِ فیها وَهُوَ بَلاءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ وَیَدُومُ مَقامُهُ وَلا یُخَفَّفُ عَنْ اَهْلِهِ لاَِنَّهُ لا یَکُونُ إلاّ عَنْ غَضَبِکَ وَاْنتِقامِکَ وَسَخَطِکَ، وَهذا ما لا تَقُومُ لَهُ السَّمـاواتُ وَالاَْرْضُ یا سَیِّدِی فَکَیْفَ لی (بی) وَاَنَا عَبْدُکَ الضَّعیـفُ الـذَّلیـلُ الْحَقیـرُ الْمِسْکیـنُ الْمُسْتَکینُ، یا اِلهی وَرَبّی وَسَیِّدِی وَمَوْلایَ لاَِیِّ الاُْمُورِ اِلَیْکَ اَشْکُو وَلِما مِنْها اَضِجُّ وَاَبْکی لاَِلیمِ الْعَذابِ وَشِدَّتِهِ، اَمْ لِطُولِ الْبَلاءِ وَمُدَّتِهِ، فَلَئِنْ صَیَّرْتَنى لِلْعُقُوباتِ مَعَ اَعْدائِکَ وَجَمَعْتَ بَیْنی وَبَیْنَ اَهْلِ بَلائِکَ وَفَرَّقْتَ بَیْنی وَبَیْنَ اَحِبّائِکَ وَاَوْلیائِکَ، فَهَبْنی یا اِلـهى وَسَیِّدِی وَمَوْلایَ وَرَبّی صَبَرْتُ عَلى عَذابِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِکَ، وَهَبْنی (یا اِلـهی) صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى کَرامَتِکَ اَمْ کَیْفَ اَسْکُنُ فِی النّارِ وَرَجائی عَفْوُکَ فَبِعِزَّتِکَ یا سَیِّدى وَمَوْلایَ اُقْسِمُ صادِقاً لَئِنْ تَرَکْتَنی ناطِقاً لاَِضِجَّنَّ اِلَیْکَ بَیْنَ اَهْلِها ضَجیجَ الاْمِلینَ (الاْلِمینَ) وَلاََصْرُخَنَّ اِلَیْکَ صُراخَ الْمَسْتَصْرِخینَ، وَلاََبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بُکاءَ الْفاقِدینَ، وَلاَُنادِیَنَّکَ اَیْنَ کُنْتَ یا وَلِیَّ الْمُؤْمِنینَ، یا غایَةَ آمالِ الْعارِفینَ، یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ، یا حَبیبَ قُلُوبِ الصّادِقینَ، وَیا اِلهَ الْعالَمینَ، اَفَتُراکَ سُبْحانَکَ یا اِلهى وَبِحَمْدِکَ تَسْمَعُ فیها صَوْتَ عَبْد مُسْلِم سُجِنَ (یُسْجَنُ) فیها بِمُخالَفَتِهِ، وَذاقَ طَعْمَ عَذابِها بِمَعْصِیَتِهِ وَحُبِسَ بَیْنَ اَطْباقِها بِجُرْمِهِ وَجَریرَتِهِ وَهُوَ یَضِجُّ اِلَیْکَ ضَجیجَ مُؤَمِّل لِرَحْمَتِکَ، وَیُنادیکَ بِلِسانِ اَهْلِ تَوْحیدِکَ، وَیَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِرُبُوبِیَّتِکَ، یا مَوْلایَ فَکَیْفَ یَبْقى فِی الْعَذابِ وَهُوَ یَرْجُو ما سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ، اَمْ کَیْفَ تُؤْلِمُهُ النّارُ وَهُوَ یَأْملُ فَضْلَکَ وَرَحْمَتَکَ اَمْ کَیْفَ یُحْرِقُهُ لَهیبُها وَاَنْتَ تَسْمَعُ صَوْتَهُ وَتَرى مَکانَه اَمْ کَیْفَ یَشْتَمِلُ عَلَیْهِ زَفیرُها وَاَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفَهُ، اَمْ کَیْفَ یَتَقَلْقَلُ بَیْنَ اَطْباقِها وَاَنْتَ تَعْلَمُ صِدْقَهُ، اَمْ کَیْفَ تَزْجُرُهُ زَبانِیَتُها وَهُوَ یُنادیکَ یا رَبَّهُ، اَمْ کَیْفَ یَرْجُو فَضْلَکَ فی عِتْقِهِ مِنْها فَتَتْرُکُهُ فیها هَیْهاتَ ما ذلِکَ الظَّنُ بِکَ وَلاَ الْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِکَ وَلا مُشْبِهٌ لِما عامَلْتَ بِهِ الْمُوَحِّدینَ مِنْ بِرِّکَ وَاِحْسانِکَ، فَبِالْیَقینِ اَقْطَعُ لَوْ لا ما حَکَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذیبِ جاحِدیکَ، وَقَضَیْتَ بِهِ مِنْ اِخْلادِ مُعانِدِیکَ لَجَعَلْتَ النّارَ کُلَّها بَرْداً وَسَلاماً وَما کانَت لاَِحَد فیها مَقَرّاً وَلا مُقاماً لکِنَّکَ تَقَدَّسَتْ اَسْماؤُکَ اَقْسَمْتَ اَنْ تَمْلاََها مِنَ الْکافِرینَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ اَجْمَعینَ، وَاَنْ تُخَلِّدَ فیهَا الْمُعانِدینَ وَاَنْتَ جَلَّ ثَناؤُکَ قُلْتَ مُبْتَدِئاً، وَتَطَوَّلْتَ بِالاًِنْعامِ مُتَکَرِّماً اَفَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ، اِلهى وَسَیِّدى فَأَسْأَلُکَ بِالْقُدْرَةِ الَّتى قَدَّرْتَها، وَبِالْقَضِیَّةِ الَّتی حَتَمْتَها وَحَکَمْتَها وَغَلَبْتَ مَنْ عَلَیْهِ اَجْرَیْتَها اَنْ تَهَبَ لى فى هذِهِ اللَّیْلَةِ وَفی هذِهِ السّاعَةِ کُلَّ جُرْم اَجْرَمْتُهُ، وَکُلَّ ذَنْب اَذْنَبْتُهُ، وَکُلَّ قَبِیح اَسْرَرْتُهُ، وَکُلَّ جَهْل عَمِلْتُهُ، کَتَمْتُهُ اَوْ اَعْلَنْتُهُ اَخْفَیْتُهُ اَوْ اَظْهَرْتُهُ، وَکُلَّ سَیِّئَة اَمَرْتَ بِاِثْباتِهَا الْکِرامَ الْکاتِبینَ الَّذینَ وَکَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ ما یَکُونُ مِنّی وَجَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَیَّ مَعَ جَوارِحی، وَکُنْتَ اَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرائِهِمْ، وَالشّاهِدَ لِما خَفِیَ عَنْهُمْ، وَبِرَحْمَتِکَ اَخْفَیْتَهُ، وَبِفَضْلِکَ سَتَرْتَهُ، وَاَنْ تُوَفِّرَ حَظّی مِنْ کُلِّ خَیْر اَنْزَلْتَهُ (تُنَزِّلُهُ) اَوْ اِحْسان فَضَّلْتَهُ اَوْ بِرٍّ نَشَرْتَهُ (تَنْشُرُهُ) اَوْ رِزْق بَسَطْتَهُ (تَبْسُطُهُ) اَوْ ذَنْب تَغْفِرُهُ اَوْ خَطَأ تَسْتُرُهُ، یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ یا اِلهی وَسَیِّدی وَمَوْلایَ وَمالِکَ رِقّى، یا مَنْ بِیَدِهِ ناصِیَتى یا عَلیماً بِضُرّى (بِفَقْرى) وَمَسْکَنَتى، یا خَبیراً بِفَقْرى وَفاقَتى یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ أَسْأَلُکَ بِحَقِّکَ وَقُدْسِکَ وَاَعْظَمِ صِفاتِکَ وَاَسْمائِکَ اَنْ تَجْعَلَ اَوْقاتی مِنَ (فِی) اللَّیْلِ وَالنَّهارِ بِذِکْرِکَ مَعْمُورَةً، وَبِخِدْمَتِکَ مَوْصُولَةً، وَاَعْمالى عِنْدَکَ مَقْبُولَةً حَتّى تَکُونَ اَعْمالی وَاَوْرادى (وَاِرادَتی) کُلُّها وِرْداً واحِداً وَحالى فى خِدْمَتِکَ سَرْمَداً، یا سَیِّدی یا مَنْ عَلَیْهِ مُعَوَّلی یا مَنْ اِلَیْهِ شَکَوْتُ اَحْوالی یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ، قَوِّ عَلى خِدْمَتِکَ جَوارِحى وَاشْدُدْ عَلَى الْعَزیمَةِ جَوانِحی وَهَبْ لِیَ الْجِدَّ فی خَشْیَتِکَ، وَالدَّوامَ فِی الاِْتِّصالِ بِخِدْمَتِکَ، حَتّى اَسْرَحَ اِلَیْکَ فی مَیادینِ السّابِقینَ وَاُسْرِعَ اِلَیْکَ فِی الْبارِزینَ (الْمُبادِرینَ) وَاَشْتاقَ اِلى قُرْبِکَ فِی الْمُشْتاقینَ وَاَدْنُوَ مِنْکَ دُنُوَّ الُْمخْلِصینَ، وَاَخافَکَ مَخافَةَ الْمُوقِنینَ، وَاَجْتَمِعَ فى جِوارِکَ مَعَ الْمُؤْمِنینَ، اَللّهُمَّ وَمَنْ اَرادَنی بِسُوء فَاَرِدْهُ وَمَنْ کادَنی فَکِدْهُ، وَاجْعَلْنی مِنْ اَحْسَنِ عَبیدِکَ نَصیباً عِنْدَکَ، وَاَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْکَ، وَاَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْکَ، فَاِنَّهُ لا یُنالُ ذلِکَ إلاّ بِفَضْلِکَ، وَجُدْ لی بِجُودِکَ وَاعْطِفْ عَلَیَّ بِمَجْدِکَ وَاحْفَظْنی بِرَحْمَتِکَ، وَاجْعَلْ لِسانى بِذِکْرِکَ لَهِجَاً وَقَلْبی بِحُبِّکَ مُتَیَّماً وَمُنَّ عَلَیَّ بِحُسْنِ اِجابَتِکَ، وَاَقِلْنی عَثْرَتی وَاغْفِرْ زَلَّتی، فَاِنَّکَ قَضَیْتَ عَلى عِبادِکَ بِعِبادَتِکَ، وَاَمَرْتَهُمْ بِدُعائِکَ، وَضَمِنْتَ لَهُمُ الاِْجابَةَ، فَاِلَیْکَ یا رَبِّ نَصَبْتُ وَجْهی وَاِلَیْکَ یا رَبِّ مَدَدْتُ یَدی، فَبِعِزَّتِکَ اسْتَجِبْ لی دُعائی وَبَلِّغْنی مُنایَ وَلا تَقْطَعْ مِنْ فَضْلِکَ رَجائی، وَاکْفِنی شَرَّ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ مِنْ اَعْدائی، یا سَریعَ الرِّضا اِغْفِرْ لِمَنْ لا یَمْلِکُ إلاّ الدُّعاءَ فَاِنَّکَ فَعّالٌ لِما تَشاءُ، یا مَنِ اسْمُهُ دَواءٌ وَذِکْرُهُ شِفاءٌ وَطاعَتُهُ غِنىً، اِرْحَمْ مَنْ رَأْسُ مالِهِ الرَّجاءُ وَسِلاحُهُ الْبُکاءُ، یا سابِـغَ النِّعَمِ، یا دافِعَ النِّقَمِ، یا نُورَ الْمُسْتَوْحِشینَ فِی الظُّلَمِ، یا عالِماً لا یُعَلَّمُ، صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَافْعَلْ بی ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَصَلَّى اللهُ عَلى رَسُولِهِ وَالاَْئِمَّةِ الْمَیامینَ مِنْ آلِهِ (اَهْلِهِ) وَسَلَّمَ تَسْلیماً کَثیراً .



خرید و دانلود تحقیق در مورد دُعَاء کُمیل بن زیاد


مقاله درباره.. نامه امام علی به قاضی شریح بن الحارث

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 21

 

1- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به قاضى ‏اش شریح بن الحارث

گویند که شریح بن الحارث قاضى امیر المؤمنین ( ع ) در زمان او خانه ‏اى خرید به هشتاد دینار .

این خبر به على ( ع ) رسید . او را فرا خواند . و گفت : شنیده ‏ام خانه‏ اى خریده ‏اى به هشتاد دینار و براى آن قباله نوشته‏ اى و چند تن را هم به شهادت گرفته‏ اى . شریح گفت : چنین است یا امیر المؤمنین . على ( ع ) به خشم در او نظر کرد ، سپس فرمود :

اى شریح ، زودا که کسى بر سر تو آید که در قباله ‏ات ننگرد و از شاهدانت نپرسد ، تا از آنجا براندت و بى ‏هیچ مال و خواسته ‏اى به گورت سپارد . پس ، اى شریح ، بنگر ، نکند که این خانه را از دارایى خود نخریده باشى ، یا نقدى که بر شمرده ‏اى از حلال به دست نیامده باشد . که اگر چنین باشد هم در دنیا زیان کرده ‏اى و هم در آخرت

اما اگر آنگاه که این خانه را مى ‏خریدى نزد من آمده بودى ، برایت قباله ‏اى مى ‏نوشتم به این نسخت و تو حتى یک درهم و چه جاى بیش از آن رغبت نمى‏ کردى که به بهاى این خانه دهى . و نسخه آن قباله چنین است :

این خانه ‏اى است که بنده ‏اى ذلیل ، از مرده ‏اى که براى کوچ‏ کردن او را از جاى خود برانگیخته ‏اند ، خریده است . خانه‏اى از سراى فریب در کوى از دست شدگان و محلت به هلاکت رسیدگان . این خانه را چهار حدّ است :

حد نخستین ، منتهى مى ‏شود به آنجا که آفات کمین گرفته ‏اند ، و حدّ دوم به آنجا که مصیبتها را سبب است .

و حدّ سوم به خواهشهاى تباه ‏کننده نفسانى ، و حدّ چهارم به شیطان اغواگر .

و در آن از حد چهارم باز مى ‏شود . خریدار که فریب خورده آمال خویش است آن را از فروشنده ‏اى که اجل او را برانگیخته تا براندش ، به بهاى خارج شدن از عزّ قناعت و دخول در ذلّ طلب و خوارى خریده است . در این معامله ضرر و زیان خریدار در آنچه خریده است ، بر عهده کسى است که اندامهاى پادشاهان را ویران سازد و جان از تن جباران بیرون کند و پادشاهى از فرعونان چون شهریاران ایران و قیصرهاى روم و تبّعهاى یمن و حمیرها بستانده است ، و نیز آن کس که دارایى خود را گرد آورد و همواره بر آن در افزود و کاخهاى استوار برآورد و آنها را بیاراست و آرایه‏ها ساخت و اندوخته‏ ها نهاد تا به گمان خود براى فرزند ، مرده ریگى نهد . همه اینان را براى عرضه در پیشگاه حسابگران و آنجا که ثواب و عقاب را معین مى‏ کنند ، حاضر آورد . در آنجا حکم قطعى صادر شود و کار داورى به پایان آید . « در آنجا تبهکاران زیانمند شوند » عقل هر گاه که از اسارت هوس بیرون آید و از علایق دنیوى در امان ماند ، به این رسند گواهى دهد.

2- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به یکى از فرماندهان سپاهش

اگر در سایه فرمانبردارى باز آیند ، این چیزى است که ما خواستار آنیم و اگر حوادث و پیشامدها ، آنان را به جدایى و نافرمانى کشانید ، باید به یارى کسانى که از تو فرمان مى ‏برند ، به خلاف آنکه فرمانت نمى‏ برند ، برخیزى . و به پایمردى آنکه مطیع توست از آنکه به یاریت برنمى ‏خیزد ، بى ‏نیاز باشى . زیرا ، آنکه به اکراه همراه تو به نبرد مى ‏آید ، غیبت او بهتر از حضور اوست و در خانه نشستنش ، بهتر است از به یارى برخاستنش.

3- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به اشعث بن قیس ، عامل خود در آذربایجان نوشته است .

حوزه فرمانرواییت طعمه تو نیست ، بلکه امانتى است بر گردن تو ، و از تو خواسته‏اند که فرمانبردار کسى باشى که فراتر از توست .

تو را نرسد که خود هر چه خواهى رعیت را فرمان دهى . یا خود را درگیر کارى بزرگ کنى ، مگر آنکه ، دستورى به تو رسیده باشد . در دستان تو مالى است از اموال خداوند ، عزّ و جلّ ، و تو خزانه ‏دار هستى تا آن را به من تسلیم کنى . امید است که من براى تو بدترین والیان نباشم . و السلام

4- نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به معاویه

این مردمى که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند ، به همان شیوه با من بیعت کردند . پس آن را که حاضر است ، نرسد که دیگرى را اختیار کند و آن را که غایب بوده است نرسد که آنچه حاضران پذیرفته ‏اند نپذیرد . شورا از آن مهاجران و انصار است . اگر آنان بر مردى همرأى شدند و او را امام خواندند ، کارشان براى

خشنودى خدا بوده است ، و اگر کسى از فرمان شورا بیرون آمد و بر آن عیب گرفت یا بدعتى نهاد باید او را به جمعى که از آن بیرون شده است باز آورند . اگر سر بر تافت با او پیکار کنند ، زیرا راهى را برگزیده که خلاف راه مؤمنان است و خدا نیز در گردن او کند ، گناه آنچه را خود متولى آن شده است .

اى معاویه ، به جان خودم سوگند ، که اگر به دیده خرد بنگرى ، نه از روى هوا و هوس ، در خواهى یافت که من از هر کس دیگر از کشتن عثمان بیزارتر بودم و من از آن کنارى جسته بودم ، مگر آنکه بخواهى جنایت را به گردن من نهى و چیزى را که بر تو آشکار است پنهان دارى . و السلام

5- نامه‏اى دیگر از آن حضرت ( ع ) به معاویه

اما بعد ، اندرزنامه ‏اى از تو به من رسید با جمله ‏هایى بربافته و عباراتى که به ضلالت خویش آراسته بودى و از روى بداندیشى روانه کرده بودى . این نامه ، نامه کسى است که نه خود دیده بینا دارد تا راه هدایت را به او نشان دهد ، و نه او را رهبرى است که راهش بنماید . هوا و هواس او را فراخوانده و او نیز پاسخش گفته و ضلالت رهنمونش گشته و او نیز متابعتش نموده . هذیانى در هم آمیخته ، گم گشته و به خطا رفته است .

و از این نامه است

بیعت کردن فقط یک بار است و دوباره در آن نظر نتوان کرد . گزینش از سر گرفته نشود . هر که از بیعت بیرون رود ، طعن زننده است ، و هر که در پذیرفتنش درنگ کند و دو دلى نشان دهد ، منافق است.

6-سفارشى از آن حضرت ( ع ) هنگامى که سپاهى بر سر دشمن مى ‏فرستاد

چون بر دشمن فرود آمدید یا دشمن بر شما فرود آمد ، باید که لشکرگاهتان بر فراز بلندیها یا دامنه کوهها یا در بین رودخانه‏ها باشد تا شما را پناهگاه بود و دشمن را مانع . و باید که جنگتان در یک سو باشد یا دو سو . و دیده‏بانها بر سر کوهها و تپه‏ ها بگمارید تا مباد ، که دشمن از جایى که مى ‏ترسید یا خود را در امان مى ‏دانید ، بناگاه ، بر شما تاخت آورد . بدانید که مقدمه لشکر ، همان چشمان لشکر است ، و چشمان مقدمه ، طلایه‏ داران هستند . از پراکندگى بپرهیزید . چون فرود مى ‏آیید همه فرود آیید ، و چون کوچ مى ‏کنید همه کوچ کنید . هنگامى که شب در رسید ، نیزه‏ها را گرداگرد خود قرار دهید . به خواب مروید یا اندک اندک بخوابید.

7- سفارشى از آن حضرت ( ع ) به معقل بن قیس الریاحى فرمود ، آنگاه که او را به سه‏هزار سپاهى بر مقدمه به شام مى ‏فرستاد .

از خدایى که بناچار ، روزى با او دیدار خواهى کرد و جز درگاه او پایانى ندارى ، بترس . جنگ مکن مگر با آنکه با تو بجنگد . و لشکرت را در ابتدا یا انتهاى روز به حرکت درآور و به هنگام گرماى نیمروز فرود آر . و مرکبها را خسته مدار ، و در آغاز شب ، لشکر را به حرکت در میاور که خداوند شب را براى آسودن قرار داده . و آن را براى درنگ کردن مقرر کرده نه سیر و سفر . به هنگام شب خود و مرکبت را از خستگى برآور . و چون برآسودى ، یا هنگام سحر و یا زمان دمیدن سپیده به برکت خداوندى حرکت کن هرگاه با دشمن رویاروى شدى ، خود در میانه لشکرت قرار گیر و به دشمن چنان نزدیک مشو که پندارد قصد حمله دارى و چندان دور مایست که چون کسى باشى که از جنگ بیمناک است تا فرمان من به تو رسد . کینه آنان تو را وادار نکند که پیش از آنکه به اطاعتشان فراخوانى و حجّت را بر آنان تمام کنى ، جنگ را بیاغازى.

8- از نامه آن حضرت ( ع ) به دو تن از امیران لشکرش

من ، مالک بن الحارث الاشتر را بر شما و همه سپاهیانى که در فرمان شماست امیر کردم . به سخنش گوش دهید و فرمانش برید . او را زره و سپر خود قرار دهید . زیرا مالک کسى است که نه در کار سستى مى ‏کند و نه خطا و نه آنجا که باید درنگ کند ، شتاب مى ‏ورزد و نه آنجا که باید شتاب ورزد ، درنگ مى ‏کند.

9- سفارشى از آن حضرت ( ع ) به سپاهش پیش از دیدار با دشمن در صفین .

با آنان مجنگید تا آنان جنگ را بیاغازند . سپاس خدا را ، که حجت با شماست . و اگر واگذارید تا آنان جنگ را آغاز کنند ، این هم حجتى دیگر است به سود شما و زیان ایشان . هرگاه ، به اذن خدا ، روى به هزیمت نهادند ، کسى را که پشت کرده و مى ‏گریزد ، مکشید و آن را که از پاى افتاده است ، آسیب مرسانید و مجروح را زخم مزنید و زنان را میازارید و آنان را به خشم میاورید ، هرچند ، آبروى شما بریزند یا امیرانتان را دشنام دهند . که زنان به جسم ناتوان‏ اند و به نفس و عقل ضعیف . حتى در زمانى که زنان مشرک بودند ، ما را گفته بودند که از آنان دست باز داریم . در زمان جاهلیت ، رسم بر آن بود که اگر مردى با سنگ یا چوبدستى به زنى تعرض مى ‏کرد او را و فرزندانش را ، که پس از او مى ‏آمدند ، عیب مى ‏کردند و سرزنش مى‏نمودند.

10 - هنگامى که آن حضرت ( علیه السلام ) به عزم جنگ ، با دشمن روبرو مى ‏شد چنین مى‏ فرمود :



خرید و دانلود مقاله درباره.. نامه امام علی به قاضی شریح بن الحارث


تحقیق درباره: امام موسى بن جعفر

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 25

 

بسم الله الرحمن الرحیم

پیشواى هفتم حضرت امام موسى بن جعفر(ع)

آن هنگام در غروبگهان که سر شاخه‏هاى سرفراز نخل به نوازش نسیم،سر بن گوش یکدیگر مى‏نهند،نشید حماسه‏ى آرام زندگانى تو را نجوا مى‏کنند...و پیام بیدادها که بر تو رفته است، با نسیم پیام آور،مى‏گزارند...

آن هنگام در بهاران که بغض مغموم و گرفته‏ى آسمان،مى‏ترکد و رگبار سرشک ابر،سرازیر مى‏شود،این اشک اندوه پیروان ستم کشیده‏ى توست که به پهناى گونه‏ى تاریخ بر تو گریسته‏اند...آه اى امام راستین و بزرگ!

پرده‏هاى ستبر سرشک،ما را از دیدن حماسه‏ى مقاومت و پایدارى و سر انجام جانسپارى تو در راه حق،باز نخواهد داشت و اگر بر تو مى‏گرییم،ایستاده مى‏گرییم تا ایستادگى تو را سپاس گفته و هم تاریخ و هستى،پیش پاى مقاوم تو،به احترام برخاسته باشیم.

پاکترین درود،از زیباترین و شجاعترین جایگاه دلمان بر تو باد...هماره تا هر گاه...روستاى ابواء (1) ، آنروز صبح (2) گویى دیگر گونه مى‏نمود،پرتو آفتاب نخل‏هاى سر بلند را تا کمر طلایى کرده و سایه‏هاى دراز روى بامهاى گلى روستا،انداخته بود...

صداى شتران و صداى گوسفندانى که پیشاپیش چوپانان،آماده‏ى رفتن به صحرا بودند،بذر نشاط صبحگاهى را در دل مى‏کاشت و گوش را از آواى زندگى مى‏انباشت...

کنار روستا و روى غدیر و برکه‏اى که زنان از زلال آرام آن،آب بر مى‏داشتند،اینک نسیم نوازشگر از گذار آرام خود موج مى‏افکند،و چند پرستو،شتابناک و پر نشاط،از روى آن به اینسوى و آنسوى مى‏پریدند و هر از چند گاه،سینه‏ى سرخ خویش را که گویى از هرم گرماى سجیل عام الفیل (3) ،هنوز داغ بود،به آب مى‏زدند...کمى آنسوتر،تک نخلى،چتر سبز و بلند خود را بر گورى افشانده بود و زنى در آن صبحگاه،بر آن خم شده و با حرمت و حشمت‏بوسه بر خاک آن مى‏زد و آرام آرام مى‏گریست...و زیر لب چیزهایى مى‏گفت.از کلام او،آنچه نسیم با خود مى‏آورد،گویى این کلمات و جملات شنیده مى‏شد:

-درود بر تو،آمنه!اى مادر گرامى پیامبر...خدا تو را-که چنان دور از زادگاه خویش،فرو مردى-،با رحمت‏خود همراه کناد...اینک،من،حمیده،عروس توام،کودکى از سلاله‏ى فرزند تو را در شکم دارم و با دردى که از شامگاه دوشینه مى‏کشم،گمان مى‏برم که هم امروز،این کودک خجسته را،در این روستا،و در کنار گور تو به دنیا آورم...

آه،اى بانوى بزرگ خفته در خاک،شوهرم به من فرموده است که این فرزند من،هفتمین، جانشین فرزندت پیامبر،خواهد بود...

بانوى من!از خداوند بخواهید که فرزندم را سالم به دنیا آورم...آفتاب صبح،از سر شاخه‏هاى تنها نخل روییده بر آن گور،پائین آمده و بر خاک افتاده بود...

حمیده،سنگین و محتشم برخاست،دنباله‏ى تن پوش خود را که از خاک گور،غبار آلود شده بود،تکانید،یک دستش را روى شکم گذارد و به گونه‏یى که زنان باردار راه مى‏پیمایند،سنگین و با احتیاط و آرام به روستا شتافت...

ساعتى بعد،هنگامى که آفتاب،بر بلند آسمان ایستاده بود و کبوتران روستا،در چشمه‏ى نور آن،در آسمان شفاف ابواء،بال و پر مى‏شستند،صداى هلهله‏اى شادمانه از روستا به فضا برخاست...و خیال من از کنار برکه،مى‏دید که برخى زنان،از کوچه‏هاى روستا،شتابناک و شادمانه،به اینسوى و آنسوى مى‏دویدند...

آه،آنک،دو زن،با همان شتاب به کنار برکه مى‏آیند با ظرفهاى سفالین بزرگ،تا آب بردارند...

خیال من گوش مى‏خواباند تا از خبر تازه،آگاه شود:-...خواهر،مى‏گویند،امام صادق (ع) پس از آگاهى از ولادت کودکشان فرموده‏اند:

«پیشواى بعد از من،و بهترین آفریده‏ى خداوند ولادت یافت... (4) »

-آیا نفهمیدى که نامش را چه گذارده‏اند؟

-فکر مى‏کنم،حتى پیش از ولادت،او را«موسى‏»نام نهاده بوده‏اند.

چشم خیال من،بى اختیار،فرا سوى برکه،در صحرا به چوپانى افتاد که بى خبر از آنچه در این روستا.رخ داده است گوسفندان را با عصاى چوپانى خویش،به پیش مى‏راند...

و یک لحظه،خیالم گمان برد که چوپانک،موسى است و آنجا صحراى سینا و از خیال گذشت: این موساى تازه مولود،مگر در مقابله با کدام فرعون زمان،به دنیا آمده است...؟!

امام و حکومت عباسیان

امام موسى بن جعفر الکاظم (ع) 4 ساله بودند که بساط حکومت جابرانه‏ى امویان بر چیده شد.

سیاست عرب زدگى امویان،چپاول و زور و ستم،روش‏هاى ضد ایرانى حکومتشان،مردم و بویژه ایرانیان را که خواستار تجدید حکومت داد خواهانه‏ى اسلام راستین،بویژه در ایام خلافت کوتاه حضرت على (ع) بودند،بر ضد امویان بر انگیخت و در این میانه کارگزاران سیاسى وقت،ازین گرایش مردم،خاصه ایرانیان به آل على (ع) و حکومت على وار،سوء استفاده کردند و به اسم رساندن حق به حقدار،امویان را به کمک ابو مسلم خراسانى بر انداختند اما به جاى امام ششم جعفر بن محمد الصادق (ع) ابو العباس سفاح عباسى را بر مسند خلافت و در واقع بر اریکه‏ى سلطنت نشانیدند. (5) و بدینگونه،یک سلسله‏ى تازه‏ى پادشاهى اما در لباس خلافت و جانشینى پیامبر در 132 هجرى قمرى روى کار آمد که نه تنها در ستم و دورویى و بى دینى،هیچ از امویان کم نداشتند بلکه در بسیارى از این جهات،از آنان نیز پیش افتادند.

با این تفاوت که اگر امویان دیر نپاییدند،اینان تا 656 هجرى قمرى یعنى 524 سال در بغداد، بر همین روال،بر مردم،خلافت که نه،سلطنت کردند.

بارى،پیشواى هفتم،در دوره‏ى عمر خویش،خلافت ابو العباس سفاح،منصور دوانیقى،هادى، مهدى و هارون را با همه‏ى ستمها و خفقان و فشار آنها،دریافتند.

براى آینه‏ى جان امام،تنها غبار نفس اهریمنى این پلیدان جابر،کافى بود تا زنگار غم گیرد و به تیرگى اندوه نشیند تا چه رسد به اینکه،هر یک از اینان-از منصور تا هارون-ستمهاى بسیار بر پیکر و روح آن عزیز،وارد آوردند و هر چه نکردند،نتوانستند،نه آنکه نخواستند.

ابو العباس سفاح در 136 در گذشت و برادرش منصور دوانیقى بجاى او نشست،او شهر بغداد را بنا کرد و ابو مسلم را کشت و چون خلافتش پا گرفت از کشتن و حبس و زجر فرزندان على و مصادره‏ى اموال آنان لحظه‏اى نیاسود و اغلب بزرگان این خاندان و در راس همه‏ى آنها حضرت امام صادق را از بین برد...

مردى،خونریز و سفاک و مکار و به شدت حسود و بخیل‏و حریص و بیوفا بود،بیوفایى او در مورد ابو مسلم که با یکعمر جان کندن او را به خلافت رسانده بود،در تاریخ ضرب المثل است.

هنگامى که پدر بزرگوار امام کاظم را شهید کرد،آنحضرت 20 ساله بود و تا سى سالگى،امام با حکومت‏خفقان و رعب و بیم منصور،در ستیز بود و مخفیانه،شیعیان خویش را سامان مى‏داد و به امور آنان رسیدگى مى‏فرمود.

منصور در 158 هلاک شد و حکومت‏به پسرش مهدى رسید.سیاست مهدى عباسى،سیاستى مردم فریب و خدعه آمیز بود.

زندانیان سیاسى پدرش را که بیشتر شیعیان امام کاظم بودند،بجز عده‏ى کمى،آزاد کرد و اموال مصادره شده‏ى آنان را،باز پس گردانید.اما همچنان مراقب رفتار آنان مى‏بود و در دل بدیشان سخت دشمنى مى‏ورزید.حتى به شاعرانى که آل على را هجو مى‏کردند،صله‏هاى گزاف مى‏داد،از جمله یکبار به‏«بشار بن برد»،هفتاد هزار درهم و به‏«مروان بن ابى حفص‏»صد هزار درهم داد.

در خرج بیت المال مسلمین و عیش و نوش و شرابخوارگى و زنبارگى،دستى سخت گشاده داشت،در ازدواج پسرش هارون،50 میلیون درهم خرج کرد (6) شهرت امام در زمان مهدى،بالا گرفت و چون ماه تمام،در آسمان فضیلت و تقوا و دانش و رهبرى مى‏درخشید،مردم‏گروها گروه پنهانى بدو روى مى‏آوردند و از آن سر چشمه‏ى فیض ازلى،عطش معنوى خویش را فرو مى‏نشانیدند.

کارگزاران جاسوسى مهدى،این همه را بدو گزارش کردند،بر خلافت‏خویش بیمناک شد، دستور داد تا امام را از مدینه به بغداد آورند و محبوس سازند.

«ابو خالد زباله‏اى‏»نقل مى‏کند:«...در پى این فرمان،مامورینى که به مدینه بدنبال آنحضرت رفته بودند،هنگام بازگشت،در زباله،با آن حضرت به منزل من فرود آمدند.

امام در فرصتى کوتاه،دور از چشم مامورین،به من دستور دادند چیزهایى براى ایشان خریدارى کنم.من سخت غمگین بودم،و بدیشان عرض کردم:از اینکه سوى این سفاک مى‏روید،بر جان شما بیم دارم.فرمودند:مرا از او باکى نیست تو در فلان روز،فلان محل منتظر من باش.

آن گرامى به بغداد رفتند،و من با اضطراب بسیار،روز شمارى مى‏کردم تا روز معهود در رسید،به همان مکان که فرموده بودند شتافتم،و دلم چون سیر و سرکه مى‏جوشید،به کمترین صدایى،از جا مى‏جستم و اسپندوار بر آتش انتظار،مى‏سوختم.کم کم افق خونرنگ مى‏شد و خورشید به زندان شب مى‏افتاد،که ناگهان دیدم از دور شبحى هویدا شد،دلم مى‏خواست پرواز کنم و به سویشان بشتابم،اما بیم داشتم که ایشان نباشند و راز من بر ملا شود.

در جاى ماندم،امام نزدیک شدند،بر قاطرى سوار بودند،تا چشم روشن بین و عزیزشان به من افتاد،فرمودند:ابا خالد،شک مکن،...و ادامه دادند:

بعدها مرا دو باره به بغداد خواهند برد،و آن بار دیگر باز نخواهم گشت.و دریغا که همانگونه شد که آن بزرگ فرموده بود...» (7)

بارى در همین سفر،مهدى چون امام را به بغداد آورد و زندانى کرد،حضرت على بن ابیطالب (ع) را در خواب دید که خطاب به او این آیه را مى‏خوانند: فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم (8) آیا از شما انتظار مى‏رود که اگر حاکم گردید،در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید؟

ربیع مى‏گوید:

نیمه شب مهدى به دنبال من فرستاد و مرا احضار کرد.سخت‏بیمناک شدم و نزدش شتافتم و دیدم آیه فهل عسیتم...را مى‏خواند.



خرید و دانلود تحقیق درباره: امام موسى بن جعفر